﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_شصتوسوم
《 خدای تو کیست؟ 》
🖇خندهاش محو شد …
🔹یعنی … شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ …
🔸چند لحظه مکث کردم … گفتن چنین حرفهایی برام سخت بود … اما حالا …
🔻صادقانه … من اصلا به شما فکر نمیکنم … نه به شما… که به هیچ شخص دیگهای هم فکر نمیکنم … نه فکر میکنم، نه …
▫️بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم … دوباره لبخند زد …
🔹شخص دیگه که خیلی خوبه … اما نمیتونید واقعا به من فکر کنید؟ …
🔸خسته و کلافه … تمام وجودم پر از التماس شده بود …
🔻نه نمیتونم دکتر دایسون … نه وقتش رو دارم، نه … چند لحظه مکث کردم … بدتر از همه … شما دارید من رو انگشتنما و سوژه حرف دیگران میکنید …
💢ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون … توجه کنید … یهو زد زیر خنده … اینقدر شناخت از شما کافیه؟ … حالا میتونید بهم فکر کنید؟ …
💠انسان یه موجود اجتماعیه دکتر … من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که میکنم درسته… حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید … من ندارم …
🔻بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده … وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم … حتی اگر هم داشته باشم … من یه مسلمانم … و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید … از نظر شما، خدا … قیامت و روح … وجود نداره …
🍃در لاکر رو بستم …
💢خواهش می کنم تمومش کنید …
▫️و از اتاق رفتم بیرون…
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1