✨﷽✨
#فــــرازےاز_وصیتــــنامــــہ↯↯↯
═══✼🍃🌹🍃✼═══
▓♡ مواظب #حجاب خود باشید که این مهمترین چیز است در اجتماع ما، کسی به فکر رعایت #حجاب و #اخلاق نیست ولی شما به فکر باشید و زینبی برخورد کنید، سه چهارم دختران حال حاضر #حجابشانحجابنیست و چیزهایی که میپوشند واقعاً حجاب نیست ممکن است چادر بپوشند ولی چادرشان دارای مد و زرق و برق است...
🔹( داریم به سراغ بدعتها میرویم)
▒⇦حجاب میپوشند ولی بدننما، حجاب بر سر دارند ولی با مدلهای جدید و صورت آرایش کرده، اینها از کجا میآید
🔻احترام #چادری را که بر سر دارید نگه دارید
○《باید از فاطمه زهرا سلام الله علیها الگو بگیریم》○
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🔻مــدافــــعحــــــرم🔻
#شهیــداحمــــدمشلــبـــــــــ❤️🍃
♡《ســالــروزشــهــادتــــــــ》♡
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی و دخترشان زینب
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهارم
《 نقشه بزرگ 》
🖇 به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم. التماس میکردم.
✨🍃خدایا! تو رو به عزیزترینهات قسم. من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده. هر خواستگاری که زنگ میزد، مادرم قبول میکرد.
زن صاف و سادهای بود. علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه.
تا اینکه مادر علی زنگ زد☎️ و قرار خواستگاری رو گذاشت.
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد.
_طلبه است. چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ترجیح میدم آتیشش🔥 بزنم اما به این جماعت ندم.
عین همیشه داد می زد🗣 و اینها رو می گفت.
مادرم هم بهانه های مختلف میآورد. آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره. اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون. ولی به همین راحتیها نبود.😳
من یه ایده فوق العاده داشتم. نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم. به خودم گفتم. خودشه هانیه. این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی. از دستش نده.✨
🔹علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود. نجابت چهرهاش همون روز اول چشمم👁 رو گرفت. کمی دلم براش میسوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه.😉 یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم. وقتی از اتاق اومدیم بیرون، مادرش با اشتیاق خاصی گفت:
_به به. چه عجب! هر چند انتظار شیرینی بود اما دهنمون رو هم میتونیم شیرین کنیم یا...🍰
🔸مادرم پرید وسط حرفش:
_حاج خانم، چه عجلهایه. اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن. شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد.
_ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم. اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته.➕
این رو که گفتم برق⚡️ همه رو گرفت. برق شادی خانواده داماد رو. برق تعجب پدر و مادر من رو❗️
پدرم با چشم های گرد😳، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من. و من در حالی که خندهی پیروزمندانهای روی لبهام بود بهش نگاه میکردم. میدونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده.😖
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
momeni-01.mp3
1.28M
📜 دختری که حال و هوای پدر شهیدش را در سر داشت
🎙حجت الاسلام والمسلمین مؤمنی
#کوتاه_شنیدنی👌
#پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔶﷽🔶
#بر_باݪ_سخن
⭕️« اگر به رئیس جمهور
با مرکب سیاه خودکار
رأی داده ایم
🔴 به ولی فقیه زمان
با جوهر سرخ خون
رأی دادیم »
ــــــــــــــــــــــــــــ
♻️ «فرمانده دلاور و دوست داشتنی گردان حمزه شهید حاج اسدالله پازوکی رو همه دوست داشتند. آخرین بار وقتی شب ۲۴ بهمن سال ۶۴ برای عملیات تو جاده امالقصر میرفتیم دیدمش. نور مهتاب به صورتش میخورد و چهره با صلابتش مثل ماه میدرخشید. لباس فرم سپاه به تنش بود و مثل همیشه آستین دست چپش رو که قطع شده بود بالا زده بود. روحش شاد»
راوی 👈 محسن امامی
ــــــــــــــــــــــــــــ
🔻فرمانده والامقام🔻
#شهیــد_اســـدالله_پازوکــــی 🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1