❤️🌾
#قهــــرمــان_یعنــــےایــن....↯↯
🔻«شهید املاکی شما؛ جانشین لشکر گیلان، که توی میدان جنگ شیمیایی زدند و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود. بسیجی بغلدستش ماسک نداشت، شهید املاکی ماسک خودش را برداشت، بست به صورت بسیجی همراهش! قهرمان یعنی این! البته هر دو شهید شدند. هم املاکی شهید شد و هم آن بسیجی شهید شد؛ اما این قهرمانی ماند؛ اینها که از بین نمیروند؛ زندهاند، هم پیش خدا زندهاند، هم در دل ما زندهاند و هم در فضای زندگی و ذهنیت ما زندهاند».↻
#مقاممعظمرهبرے⇦سال ۱۳۸۰
ـ♢♢♢♢♢♢♢♢
🔻فرماندهوالامقام
#شهیدحسیناملاڪــــے🌹🍃
《سالروزشهادتــــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#جا_ماندهایم
#شرح_دل_ما_خجالت_است
●°•|سفـــر رفتی کجـــا رفتی؟
چرا تنهـــــا، چرا بـی من؟
●°•|نگفتی سختـه دلتنگـــــی!
نگفتی زوده این رفتـــن؟
●°•|به دنبـــــال چه پایانـــــی
خلاف جــــاده ایستادی؟
●°•|چـــــرا تا عادتـــــت کردم
به فکـــــر رفتـن افتادی؟
●°•|چرا بایـــــد به تنهایـــــی
دوباره بی تو برمیگشتم
●°•|کجای قصـــــه بـــد بودم
کجای قصـــــه بــد کردم؟
#شهـــــدا_شرمندهایـــــم💔
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
دوستان در کانال دوم ما عضو شوید👇
♻️گلچین نواها و نوحهها در ↙️
•┄┅══••↭••══┅┄•
🎤 @avaye_alaviun 🎤
•┄┅══••↭••══┅┄•
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوچهارده 👈این داستان⇦《 کنکور 》 ــــــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوپانزده
👈این داستان⇦《 انسانهای عجیب 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ...
🔸مادر که حس مادرانهاش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... و میخواستن همه جوره ... تمام حقوقش ضایع کنن ...
🔹و سعید از اینکه پدر دست رد به سینهاش زده بود ... کسی که تمام این سالها تشویقش میکرد و بهش پر و بال میداد ... خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت ...😳
🔻با این اخلاقی که تو داری ... تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ ... مریم هم نمیخواد که ...
⚡️سعید خورد شد ... عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچکترین اشاره و حرفی بهم میریخت ...💔
📄جواب کنکور اومد ... بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم ... رفتم نشستم یه گوشه ...
با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد🍃✨ ... خونه مادربزرگ ... دست نخورده مونده بود ... برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد ... هر چند صدای اعتراض دو تن از عروسها بلند شد ... که این خونه ارثیه است ... و متعلق به همه ... اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد... در نهایت، قرار شد بریم مشهد ...✨
🔻چه مدت گذشت؟ نمی دونم ... اصلا حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم می گرفتم ... که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم...
مدادم ✏️رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به صد نمی رسید ... 6 انتخاب ... همهشون هم مشهد ... نمیتونستم ازشون دور بشم ... یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ...🌺
🔹وسایل رو جمع کردیم ... روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس می شد ...
🔰با پخش شدن خبر زندگی ما ... تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها ... فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن ... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست می شکستن ... حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همه وجود، سعی در تحقیر ما داشتن ...😔
🔻هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن ... بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ... انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگی شون ... از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍀﷽🍀
📝 برگی از #خاطـــــراٺ
🔸تا حالا ندیده بودم با لباس سپاه بیاد خونه. یه روز که مراسم داشتن دیدم با لباس کادری اومد خونه وقتی تو اون لباس دیدمش خیلی خوشحال شدم بهش گفتم که این لباس خیلی بهت میاد من بهت افتخار میکنم.
🔸یه نیش خندی زد گفت مگه آدم به یه لباس افتخار میکنه دعا کن شهید بشم موقعهای که پیکرم و آوردن افتخارکن.
🔻شهیدشد، منم بهش افتخار میکنم ولی پیکرش که نیومد.
راوی👈 #مادرشهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیــد_زکریـــــا_شیـــــری🌹🍃
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹﷽🌹
🎥| #ببینید
🔷فیلم لحظه شهادت شهید علی محمودوند (فرمانده تفحص شهدا)
❤️باید اول کشته شد با تیر عشق
تا بدانى معنى و تفسیر عشـــق
ما حدیـــــث ابتـــلاء آموختیم
عشــق را در کربـــــلا آموختیم
#فرمانده_تفحص_شهدا
#شهید_علی_محمودوند🌺
#اللهــــمارزقنــــاشهــــادتـــــ💔🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
May 11
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیویکم
《 مهمانی بزرگ 》
🖇بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه میتونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمیتونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه میگذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ... ✨
🔹بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ...🌹✨
🔸پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ...
🔻یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم... 😖
💢نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ...
🔹توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد 🛎... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ...
- بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد ...😳😔
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1