🍃﷽🍃
#دلنــوشتــــــــــہ
صد فصل بهــ🌸ـار
آید و بیرون ننهـم گام ،
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم...
به یاد جاویدالاثر
#شهید_حاجعباس_عبداللهی🌹🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃
#ڪݪام_شهیـــــد
🍀 #نمازجماعتدرمنزل
🔹اعتقاد راسخ به خدا و ائمه و همیشه ما را هم به حجاب و نماز تشویق میکردند و زمانی که بچه بودیم نمازها در منزل به جماعت برگزار میشد .
🔹در آخرین دیدار پدر کنارم نشست و گفت زهرا هر چه فکر میکنم خیلی از شماها راضیم معمولا ما در رفتارمان اشتباه کم داشتیم ولی واقعا آنچنان بودیم که پدر دوست داشت.
راوی ـ👈 زهرا فرزند شهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیــد_غلامرضا_سمایـــــی🌹🍃
《ســـالـــروزولادتـــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
#ابــــــوعزراییــــــــــــــل↯↯
♡نام اصلی ⇦ایوبفالححسنربیعی
♡ناممستعار⇦فرشتهمرگ ابوعَزرائیل
♡زاده⇦بغداد، عراق
♡درجه⇦فرمانده
♡بخش⇦گردانهای امام علیع
♡جنگها⇦جنگ عراق(از ۲۰۱۴تاکنون)
گردان صلاح الدین،جنگ تکریت،جنگ بیجی
ـ°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
🔷 #ابوعزرائیل دارای ظاهری نسبتاً درشت و چهرهای خشن است. با سری تراشیده و محاسنی سیاه، یونیفرم سیاهرنگ میپوشد و لقبِ ابو عزرائیل را بر بازوی خود بستهاست. 🔶ویدئوهایی کوتاه از او در عملیات پاکسازی تکریت منتشر شده که با نعره زدن در خیابانها نیروهای داعش را بُزدل خطاب میکند.
او یک بار هم از ناحیه دست مجروح شدهاست.برخی مجلات خارجی با انتشار عکسهایی، از او به عنوانِ استاد دانشگاهی یاد میکنند که در حال مبارزه با تروریستها است.
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
May 11
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوپانزده 👈این داستان⇦《 انسانهای عجیب 》 ـــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشانزده
👈این داستان⇦《 بزرگی خالق 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎کسی جلودار حرفها و حدیثها نبود ... نقل محفلها شده بود غیبت ما ... هر چند حرفهای نیش دارشون ... جگر همهمون رو آتش میزد🔥 ... اما من به دیده حسن بهش نگاه میکردم ... غیبت کننده ها ... گناه شور نامه اعمال من بودن ... و اونهایی که تهمت رو هم قاطیش میکردن ... و اونهایی که آت
بیاری این محفلها بودن ...🔥
ته دلـــ❤️ــم میخندیدم و میگفتم ...
بشورید ... 18 سال عمرم رو ... با تمام گناهها ... اشتباهها ... نقصها ... کم و کاستیها ... بشورید ... هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم ... هر اشتباهی رو که نفهمیده مرتکب شدم ... هر چیزی که ... حالا به لطف شما ... همهاش داره پاک میشه ...✨🍃
🔻اما اون شب ...زیر فشار عصبی خوابم نمیبرد ... همه چیز مثل فیلم🎞 از جلوی چشمهام رد میشد که یهو به خودم اومدم ...
🔸مهران ... به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی ... از گناه شوری اونها به وجد اومدی❓ ...
🔹گریهام گرفت ... هر چند این گناه شوری ... وعده خدا به غیبت کننده بود ... اما من از خدا خجالت کشیدم ...😔
این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی میکنیم ... این همه ما ...
اون نماز شب ... پر از شرم و خجالت بود ... از خودم خجالت کشیده بودم ...
🍃- خدایا ... من رو ببخش که دل سوختهام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من رو می شستن ... و دل سوخته ام خودش را با این التیام میداد ...
🍃خدایا ... به حرمت و بزرگی خودت ... به رحمت و بخشندگی خودت ... امشب، همه رو حلال کردم و به خودت بخشیدم ... تمام غیبتها ... زخم زبونها ... و هر کسی رو که تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم ...✨🌺
🍃تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته ... من رو به حرمت رحمت و بخشش خودت ببخش ...
و دلـــ❤️ــم رو صاف کردم ...
برای شبیه خدا شدن ... برای آینه صفات خدا شدن ... چه تمرینی بهتر از این ... هر بار که زخم زبانی ... وجودم رو تا عمقش آتش🔥 میزد ... از شر اون آتش و وسوسه شیطان... به خدا پناه میبردم ... و میگفتم ...
🍃- خدایا ... بنده و مخلوقت رو ... به بزرگی خالقش بخشیدم...✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#ڪݪام_شهیـــــد
❣ #علاقــــــهبهشهدایگمنــــام
💢 ایشان علاقه عجیبی به شهدای گمنام داشتند و همیشه حسرت میخوردند چرا همرزمان خودشان با گمنامی به این درجه رسیدند،
🔻همیشه میگفت من حتی لیاقت نداشتم یک ترکش در دوران دفاع مقدس نصیبم شود اما حکمت و مصلحت الهی این بود که ایشان در راه حضرت زینب سلام الله به شهادت برسند.
راوی 👈 همسر شهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیــد_علـــــی_طاهـــــری🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیودوم
《 تنبیه عمومی 》
🖇علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی میزد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچهها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش میبرد ... 🍀✨
🔸تنها اشکال این بود که بچهها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمونها ... و از همه بدتر، پدرم ...😔
🔹علی با شنیدن حرف بچهها، زیر چشمی😒 نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانهای گفت ...
▫️- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...
💢بچه ها با ذوق، بالا و پایین میپریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف میکردن ...و علی بدون توجه به مهمونها ... و حتی اینکه کوچکترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...😍
🔻داستانشون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچهها گفت ...
🔹- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ⁉️...
💠 و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...✋
🔸علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...🍃✨
🔻- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت میخوام ...
🍀و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمونها ... هم من، هم مهمونها خشکمون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ...😁
منم دلـــ❤️ــم میخواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنیتر، قیافه پدرم بود ... چشمهاش داشت از حدقه بیرون میزد ...
اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...🌺
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
🍀 فرازی از #وصیتنامـــــہ
📝با چنگ زدن به ریسمان الهی راه درست و پیشرفت را پیدا کنید؛ زیرا هر مسیری غیر از آن چه خداوند مشخص کرده ، سر انجامش. سلام سردرگمی و بی هدف زیستن تحت سیطره افکاری است که آنها را به سرمنزل مقصود نخواهد رساند.
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهید_محمدرضا_حسینیمقدم🌹🍃
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
Narimani-bade-shohada.mp3
10.18M
🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 شهدا بعد شما کاری نکردم...
《خوش به حال شهدا که پرکشیدن》
●| شور
🎙کربلایی سیدرضا #نریمانی
🔻توشه راهیان نور
#پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
🍃 بگو: اگر خدا را دوست داريد، پس مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد، و گناهانتان را بيامرزد؛ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
#سوره_آلعمران_آیه_۳۱
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
ڪــانـــال دومـ مــــا⇩⇩⇩
《ڪانــال مدرسه عشـــ♥ـــق》
http://eitaa.com/joinchat/1694957586C81a17c8f99
🍃﷽🍃
فرازی از #وصیتنامـــــہ
✍ برادران و خواهران و اى امت مسلمان قدردان نعمت الهى باشید و همیشه شکر خدا را به جا آوریم زیرا هرگاه ناشکرى کنید و کفران نعمت نمایید خداوند تمام نعمتها را از شما خواهد گرفت و آن روز دیگر چارهاى نداریم و دیر است.
🔹ســـــرداروالامقام🔹
#شهیــد_محمـــــود_قلـیپور🌹🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشانزده 👈این داستان⇦《 بزرگی خالق 》 ـــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوهفده
👈این داستان⇦《 بخشش فراموش شده 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎جواب قبولیها اومده بود ... توی در بهش برخورد کردم ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
🔻به به آقا مهران ... چی قبول شدی؟ ... کجا قبول شدی؟... دیگه با اون هوش و نبوغت ... بگیم آقا دکتر یا نه؟ ...
🔹خندیدم و سرم رو انداختم پایین ...
نه انسیه خانم ... حالا پزشکی که نه ... ولی خدا رو شکر، مشهد میمونم ...
جملهام هنوز از دهنم در نیومده ... لبخند طعنه داری زد ...😏
🔸ای بابا ... پس این همه میگفتن مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ ... تو هم که آخرش هیچی نشدی ... مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران ... تو که سراسری نمیتونستی ... حداقل آزاد شرکت میکردی ...
🔻حالا یه طوری شده از بابات پولش رو میکندی ... اون که پولش از پارو بالا میره ... شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته ... هر چند مامانت هم عرضه نداشت ... نتونست چیزی ازش بکنه ...
🍃ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم ... حرفهاش دلم رو تا عمق سوزوند ... هر چند ... با آتش حسادتی که توی دلش بود ... و گوشهای از شعلههاش، وجود من رو گرفته بود ... برای اون جای دلسوزی بیشتری رو وجود داشت ...😔
اومدم در رو باز کنم ... که مادرم بازش کرد ... پشت در... با چشمهایی که اشک توش حلقه زده بود ...😢
تو هم سرنوشتت پاسوز زندگی من و پدرت شد ...
🔹دیدنش دلم رو بیشتر آتش🔥 زد ... به زور خندیدم ...
بیخیال بابا ... حالا هر کی بشنوه فکر میکنه چه خبره ... نمیدونی فردوسی چقدر بزرگه ... من که حسابی باهاش حال کردم ... اصلا فکر نمیکردم اینقدر ...🍃✨
پشت سر هم با ذوق و انرژی زیاد حرف میزدم ... شاید دل مادرم بعد از اون حرفهایی که پشت در شنیده بود ... کمی آرام بشه ...▫️
🍀حالتش که عوض شد ... ساکت شدم ... خودم به حدی سوخته بودم که حس حرف زدن نداشتم ... و شیطان هم امان نمیداد و ... داغ و آتش دلم رو بیشتر باد میزد ... آرزوهای بر باد رفتهام جلوی چشمم رژه می رفت ...🚶🚶🚶
دلم به حدی سوخت که بعد از آرام شدن ... فراموش کردم ... بگم ...
- خدایا ... بنده ات رو به خودت بخشیدم ...🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🔸﷽🔸 🔴 ساعتی است که در شب وفات زینب کبری (سلام الله علیها) به این عکس خیره مانده ام. محمود! 🍀عجب ت
🍃🌹🍃
#دلنــوشتـــــــہ
🔴 #عجب_تمثیلی_است_سربندت
🔻راستش پنج سال است به این عکس که میرسم با تو و با خودم درگیر میشوم...
میخواهم یکجورهایی به این سربند گیر بدهم. هر بار، انگار که دوباره با معمایی روبرو شدهام که هنوز موفق به حل کردنش نشدهام.
💠 در سالهای دور، دکتر شریعتی میگفت:
《آنان که رفتند کاری کردند #حسینی و آنها که ماندهاند باید کاری کنند #زینبی؛ وگرنه، یزیدیاند》
🔻روزگار ما اما، روزگار آزگاری است برادر!
قرار بود بعد از شما، کار زینبی با من باشد. اما اینکه شما در این زمانه خود را سپاه زینب مینامید، عجیب مرا متحیر میکند. من یقین دارم که در روزگار آزگاری که بعد از شهادت تو، در من توان زینبگونه ایستادن در وجه کفر و فریاد زدن بر سر منافقین امت نیست (اگر خود، یکی از آنها نشده باشم)، تاریخ، کار حسینی و زینبی، هر دو را، به شما محول کرده است.
راوی 👈 برادر شهید بیضایی
🔹مدافــــع حــــرم🔹
#شهیــد_محمودرضا_بیضایی🌹🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیوسوم
《 نغمه اسماعیل 》
🖇این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتیهای توی راهی علی میشدم ... هر چند با بمبارانها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین میرفت❓...
🍃اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا میرفت ... عروسکهاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در🛎 بلند شد و خواهر کوچیکترم بیخبر اومد خونمون ...
🔹پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمیکرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظبمون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...
🔸بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...😡
🌸- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده میخواد دامادش کنه ...
🔻جملهاش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
▫️- به کسی هم گفتی؟ ...
یهو از جا پرید ...
✨- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
🍃دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...✨✨
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#کلام_شهیـــــد
💠 یه پــــسری ڪه تو هئیت حضرت زهـرا(س) سینه زده تا #انـــــتقام سیلی مادرشو نگیره آروم نمیشه.
🔹هدف سوریه رفتنِ شــهید هادی
ذالفقاری انتقام سیلی حضرت زهــــــــــرا (سـلام الله علیها) بود.
👈 پســـر باید رو↶↶↶
مادرش #غـــــیرت داشته باشه
🔻مدافـــع حــــرم🔻
#شهید_محمدهادی_ذولفقاری🌹🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1