'🍨🔗'
-
-
وآژھهآگُنجآیشۍ
برآۍتوصیفت توندآرند
توبالآترازهرحرفوڪلمھاۍ
امـنیـتتوعِـشـقاست!عِـشــق
-
-
📔⃟🔗¦↜ #چادرانـہ
📔⃟🔗¦↜ #دخترونه
•ʝσɨŋ↷
🌿°•| @shahidane_ta_shahadat
☁️⃟🍓
🌿⃟🚗¦⇢ #انگیزشے
•|زندگۍدارھسعۍمیڪنہ🍹(:
•|چیزۍبھتیادبدھ . . .
•|پسلطفاازشڪستهات-!
•|نــاامیدنشو'🧘🏻♂'•
#باشہ¿
•ʝσɨŋ↷
🍭°•| @shahidane_ta_shahadat
‹🔗›
مـیدونۍچـرامـهـدۍظهورنڪردههنوز/؟
چـونمـنوشمـاۍبچہمسݪمونبـرامهدۍ
یـارنشـدیم،بلڪہممڪنہ،بـاعثعقب
افتـادنظهورهمشـدهبـاشیم💔
بیـاییدتاجایۍڪہمیتونیم🖐🏼
گنـاهنڪنیم،بہخاطـرمهدۍ♥️
#یڪمبہخودمونبیـایم!
🌻°| @shahidane_ta_shahadat
گفتم :
محمداینلباسجدیدت
خیلیبھتمیاد ..✨
گفت : لباسشھادتـه !
گفتم : زدهبهسرت !
گفت : مےزنهانشاءاللّھ !
چندثانیهبعدازانفجاررسیدم
بالاےسرش،نانداشت :)
فقطآرومگفت : دیدیزد !❤️
#شهید_محمد_مهدی🌿
🌻°|. @shahidane_ta_shahadat
•[🌙❤️]•
#تـڶـڼـڰـږاڼـﻫـ 🌿
یادمان باشـد
گناه ڪہ ڪردیم
آنرا بہ حسابِ
جوانے نگذاریمـ..
مےشود
جوانے ڪرد بہ
#عشق مهدے"عج"
بہ #شهادت رسید
فداےِ مهدے"عج"❤️
------•°✦.{💛}.✦°•------
❦•----••♬♪{🍒}♬♪••----❦
@shahidane_ta_shahadat
❦•----••♬♪{🍒}♬♪••----•❦
#غدیر
•¦🌷¦•
#تـڶـڼـڰـږاڼـﻫـ 💚
میگفت↓
بهزندگیتنِگاهڪن .. 🧐
مراقبباشبهچیزییاکسیدلبستهنباشی؛
حتیاگهبهیکمدادوابستهای،
اونوهدیهبدهبہدیگران:)'🎁
وابستگیحتیبهچیزایِکوچیکمثل
یهچوبکبریتتویانبارکاهه🔥
♡-–♬-•[💚]•-♬–-♡
❀———{🍒}———❀
@shahidane_ta_shahadat
❀———{🍒}———❀
#غدیر
♬♪.«🦋».♬♪
#تـڶـڼـڰـږاڼـﻫـ 🌻
گاهے میرے یہ جا مهمونے🍛
دیدے غذا ڪم میاد!
صاحبخونہ بین اون همہ جمعیت👥
میاد بهت میگه:
اگہ میشہ تو غذا ڪم تر بخور
بذار بہ دیگران برسہ..
آخہ تو واسہ مایے...☺️
ولے اونا غریبہ ان...
{وقتے واسہ #امام_زمان باشے!}
آقا میگہ میشہ ڪمتر بخورے!؟
میشہ بیشتر سختے بڪشے!؟
بذار دیگران استفادہ ڪنن...
آخہ تو واسہ مایے😌😍
بچہ ها ڪارے ڪنید🤞🏻
امام زمان(عج)
برنامہ هاشو روے ما پیادہ ڪنہ.. ☺️
♡°•——•|😍|•——•°♡
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
@shahidane_ta_shahadat
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
#غدیر
「🐳」
-
-
.لاتَحْزَنْإِنَّاللَّهَمَعَنَا
نگراننباش!
خدااینجاست؛کنارمونشونھبہشونه،
نفسبہنفسرفیق..!シ︎
-
「🐳」 #دلی
•ʝσɨŋ↷
🐳°•| @shahidane_ta_shahadat
「💜」
-
-
❰بـٰانو . .シ
زیبـٰاتَرینپَنجِـرھدنیـٰا،
قـٰابِچـٰادرِتوست
وَقتۍباغُرور؛ازاَنبوھنِگٰاھنامَحرمـٰان
؏ُـبورمیڪنۍ . .!ヅ❁︎❱
-
-
「☂」 #چـادرانھ
•ʝσɨŋ↷
☂°•| @shahidane_ta_shahadat
'🌸🖇'
-
-
شـیرینترازآنۍکہبگویمعسلهستـۍ
درصحبتعشـاقتوضربالمثلهستۍ...!シ'
-
-
🌸⃟🤍¦↜ #فندقانھ
🌸⃟🤍¦↜ #قشنگیجات
ـ ـ ــ✿ــ ـ ـ
•ʝσɨŋ↷
🌸°•| @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_135
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
میونه راه پشیمون میشم و میگم بره به سمت ویلای شمال
راننده متعجب میشه اما بهش میگم که نگران هزینش نباشه
اونم خوشحال از پولی که قراره به جیب بزنه قبول میکنه و با سرعت به سمت شمال حرکت میکنه
تصمیم میگیرم تا رسیدن کمی چرت بزنم اما با دیدن نوتفیکیشن گوشیم هوشیار میشم و وارد صفحه چت میشم
♧♧♧♧♧♧♧
(سارا_سه ماه بعد)
سه ماه از اون مهمونی کزایی میگذره
محمدحسین توی شرکت پوریا مشغول به کار شده اما متوجه رفت و امدای زیادی و تلفنای بیش از حدش شدم
چند باری به سفر رفت اما بدون من و با پوریا
اعصابم خورده که به جای اینکه به مهسا کمک برسونیم محمدحسین هم رفته توی تیم پوریا
اخلاقش فوق العاده بد شده
سرد شده
و حس ترس لحظه ای رهام نمیکنه
بلند میشم بیخیال فکر و خیال
دوشی میگیرم و مانتوی سورمه ای رنگی به همراه شال سورمه ای میپوشم و کش چادرمو روی سرم تنظیم میکنم
تاکسی اینترنتی میگیرم و به سمت خونه مهسا میرم
(مهسا)
چشم از قاب عروسی روی دیوار میگیرم
خسته شدم اینقدر تنش تحمل کردم
هرچقدر تلاش کردم نزارم محمدحسین و سارا وارد بازی های کثیف پوریا نشن نتونستم
ماه اخر بارداریم هستم و منتظرم تا نوزاد کوچولوم زودتر به دنیا بیاد و بتونم برش دارم و برم
یه جای دور
به دور از هرچی تنش هست
گوشیمو برمیدارم و صوت قرآن میزارم و خودمم بلند میشم تا ساک بیمارستان برای نوزادم اماده کنم
اروم اروم لباس هارو توی ساک میچینم و قربون صدقه فرزندم میرم و از طرفی شرمندش هستم بابت پدری که براش انتخاب کردم
دردی توی کمرم و زیر دلم میپیچه
بیخیالش میشم و از بین میره
بند قندانش طبقه بالای کمد هست
دستمو بلند میکنم برش دارم که درد توی کل وجودم میپیچه و طاقتمو میبره
بی توجه به ابرو و این چیزا اروم روی زمین سر میخورم و جیغ سر میدم
جیغ های پشت سر همی که گلوم رو خراش میده
عرق سرد روی پیشونیم و تیره کمرم نشسته
سعی میکنم خودمو به گوشیم که روی تخت هست برسونم
فاصله انگاری زیادی زیاده
شکمم سفت شده و میترسم
درد امونمو بریده
روی زمین خزیده میشم
و با درد اخری که به تنم رسوخ میکنه
فریاد اخرم بلند میشه و نگران میشم واسه بچم
+یافاطمه زهراااااا
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
'🦋🚎'
-
-
حَتےاَگَࢪقشنـــگیا؎ِزِندِگیـمزِیادشِھ...
بازَمـ،طُزیبـــاتَـــرینِشــونے!
-
-
🦋| #فندقانھ
🦋| #قشنگیجات
ـ ـ ــ✿ــ ـ ـ
•ʝσɨŋ↷
🦋°•| @shahidane_ta_shahadat
'💞🎀'
-
-
تامیتونےوجُونداࢪیواسِھهَدَفِتتلاشڪُن...
هیچکَسبِفِکࢪِتونیستجُزخودِت🌝🌱!
-
🍭| #انگیزشیجات
•ʝσɨŋ↷
🍭°•| @shahidane_ta_shahadat
'🌸🎀'
-
-
رفیقتوبھتریناتفاقزندگیمنهستے
کہباهیچچیزۍعوضتنمےڪنم😌🍭••¡
-
💕| #دخترونہ
💕| #رفیقـونہ
ـ ـ ــ✿ــ ـ ـ
•ʝσɨŋ↷
💕°•| @shahidane_ta_shahadat
♬♪.«🦋».♬♪
#سخن_بزرگان 🌿
هی بگو: خدا دوستم داره!
دوستم نداشت خلقم نمیکرد.☺️❤️
♡°•——•|😍|•——•°♡
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
@shahidane_ta_shahadat
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
#میلاد_امام_کاظم
《♥🌤》
•
.
توانتخابشدۍ↯
تا"چـادࢪ؎"باشـۍ. . .(:🌿
توانتخابشدۍ↯
تاعلمداࢪزینـبۜباشـۍ💔. .
پسخـوب"علمدار"ڪن🖐🏼:)
•
#چآدࢪانہ🌙
.
•ʝσɨŋ↷
🌙°•| @shahidane_ta_shahadat
'🌸🐾'
-
-
تـوتمنـٰآ؎مـنیـٰآرمـنوجـٰآنمـنۍ
پـسبمـٰآنتـٰآڪہنمـٰآنمبہتمنـٰا؎ڪسى!ッ
-
#عاشقانه_مذهبی
ـ ـ ــ✿ــ ـ ـ
•ʝσɨŋ↷
🌿°•| @shahidane_ta_shahadat
•[🌙❤️]•
#رهبرانه❤️
رانندگیمقاممعظمرهبری...!
محافظآقا(مقاممعظمرهبری)
تعریفمیکرد...میگفترفتهبودیم
مناطقجنگیبرایبازدید...
تویمسیرخلوتآقا❤️گفتن
اگهامکاندارهبگذاریدکمیهممن
رانندگیکنم...
منهمازماشینپیادهشدم
وحضرتآقا❤️پشتماشیننشستند
وشروعبهرانندگیکردند...
میگفتبعدچندکیلومتر... سیدیم
بهیکدژبانیکهیکسرباز👮🏻♂آنجابود
وتاآقارودیدهلشد...😰
زنگ📞زدمرکزشونگفت...:
قربانیهشخصیتاومدهاینجا...
ازمرکزگفتنکه:کدومشخصیت..🤔
گفتنمیدونمکیه🤷🏻♂
اماخیلیآدممهمیهستخیلیییی...
گفتن...:
چهشخصیتمهمیهست🤔
کهنمیدونیکیه...؟؟
سربازگفت...:
نمیدونم؛ ولیگویاکه
آدمخیلیمهمیه
کهحضرتآقا❤️رانندشه...!!😂
اینلطیفهرو
حضرتآقا❤️توجمعیبیانکردند
وگفتندکهببینیدمیشهلطیفهایروگفت
بدوناینکهبهقومیتوهینشود...
"برگرفتهازخاطرات
مقاممعظمرهبرى"
------•°✦.{💛}.✦°•------
❦•----••♬♪{🍒}♬♪••----❦
@shahidane_ta_shahadat
❦•----••♬♪{🍒}♬♪••----•❦
#میلاد_امام_کاظم
..حـآلِ خـوُبِ إیـن دِلــۍ ڄـآنـٰآ😍♥️..
#عاشقانه
🦋°| @shahidane_ta_shahadat
'🧡📙'
-
-
سُـخَنبـۍتـومَگَـرجـاےِشنیدَندارَد؟
نَفَـسبـۍتـوڪُجانـاےِدَمیـدَندارَد ...!シ
-
-
#رفیقـونہ
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_136
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
بالاخره دستم به گوشیم میرسه
یکی از دستامو توی دهنم میزارم و دندون میگیرم تا صدام بلند نشه
به سختی شماره اروژانس میگیرم و درخواست کمک میکنم
از دردمثل مار به خودم میپیچم
حال خوبی ندارم و حس های بدی بهم وارد شده
میترسم کیسه ابم پاره شده باشه
صدای درمیاد و بعداز اون صدای پر از اشتیاق سارا توی خونه میپیچه
_اهل خونه
کجایی بیای استقبال
ناله ای میکنم و بعد از اون صدایی از سارا درنمیاد
با مکثی طولانی نگران صداش بلند نزدیک تر میشه
_مهسا کجایی قربونت برم
و بعد توی چارچوب درنمایان میشه
از دیدن وضعیت من جیغ کوتاهی میکشه و با سرعت به سمتم میاد
دردام ادامه داره منتها با جیغ خالیش نمیکنم
با دندون گرفتن دستم خالی میکنم
میخواد زیر دستمو بگیره که نمیزارم
به خودم میپیچم از درد
اورژانس از راه میرسه
دیگه دردام با دندون گرفتن تموم نمیشه
جیغ میزنم
بلند
فریاد سرمیدم
فریاد یازهرا
گریه میکنم
دردناک
ولی تو همه این لحظه ها ارزو داشتم حداقل کنارم بود
دلم قرص بود شوهرم کنارمه
ولی نبود
دیگه چیزی از زمان و مکان نمیفهمم
فقط جیغ میزنم
مهتابی های راهرو بیمارستان پی درپی از بالای سرم رد میشن
دستم توی دست سارا فشرده میشه
اما جیغ های من هنوز سرجاشه بلکم بلند تر
وارد اتاق عمل میشم و چیزی متوجه نمیشم دیگه
(سارا)
سرگیجه دارم حالت تهوع دارم ولی هیچ کدومش مهم نیست
مهم خواهرکمه که روی تخت اتاق عمل داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه
صدای قدم هایی که بهم نزدیک میشه باعث میشه اشکامو پاک کنم و سربرگردونم که با دیدن پوریا و محمدحسین داغ دلم تازه میشه و میزنم زیر گریه
پوریا نگران سمتم میاد
جلوی پام زانو میزنه
محمدحسین هم همینطور
_سارا خانم مهسا چیشده
کجاست؟
حالش چطوره؟
با گریه به سمت اتاق عمل اشاره میکنم و دوباره گریه میکنم
پوریا کلافه بلند میشه و قدم هاشو از این سر به اون سر شروع میکنه
که دستم توی گرمای اشنا و ناشنایی فرو میره
اشنا از نظر اینکه تا چندین ماه پیش هر روز و هردقیقه این گرما رو حس میکردم
ناآشنا از نظر اینکه چندین ماهه حسش نکردم
دلگیر نگاهش میکنم که انگار حرف دلمو میفهمه
و شرمنده سر پایین میندازه
با صدای بازشدن دراتاق عمل و خروج دکتر شتاب زده سمتش میریم که با شنیدن چیزی که گفت کنار دیوار سر میخورم و دو دستی توی سرم میکوبم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒