#شهدای_محلمون_را_بهتر_بشناسیم🌷
شهيد سعيد بزرگي راد به سال1344 در رشت متولد شد. كودك بود كه به آذربايجان غربي رفت و به همراه خانواده در شهرسلماس اسكان يافت.
به سال 1350 در اين شهر وارد مقطع ابتدايي شد و پس از اتمام آن در سال 1355، به شهر فومن بازگشت. در سال 1357 دانشآموز پايهي دوم راهنمايي مدرسه راهنمايي (توحيد كنوني) بود كه انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره) به پيروزي رسيد. پس از اتمام دورهراهنمايي، دوره متوسطه را در دبيرستان نوربخش آغاز نمود و پس از آن به فومن آمد و در اين شهرادامهي تحصيل داد و موفق به مدرك ديپلم رياضي فيزيك گرديد و بعد هم وارد دانشگاه مشهد در رشتهي الهيات شد.
....سال سوم نظري بود كه از طريق مدرسه، براي ديدن مناطق جنگي غرب كشور، در يك اردوي دانشآموزي ثبت نام كرد و با كاروان دانشآموزي به مناطق جنگي كردستان رفت. در آنجا جنايات گروهكها و احزاب مخالف جمهوري اسلامي را كاملاً با چشم ديد و احساس نمود كه چگونه رزمندگان عزيز را در نهايت قساوت و ناجوانمردي به شهادت ميرسانند.
مشاهدهي آن صحنهها تاثير زيادي بر حس وطنپرستي و روحيهي دشمن ستيزي سعيد گذاشت، از اينرو تصميم گرفت تا حضور خود در مناطق جنگي را به مرحلهي نمايش بگذارد. به اين ترتيب، با كسب اجازه از خانواده راهي ميادين نبرد گرديد و به جبهههاي جنوب و غرب اعزام شد. او كه عضو بسيج سپاه پاسداران فومن بود، مدتها در جبهه جنگید.
سرانجام در تاريخ هفتم مرداد 1364در عمليات #قادر در محل #كلاشين مفقود و در تاريخ 1364/7/5 بعنوان شهيد اعلام و به خیل عظیم شهداءپیوست.
✍وصیت نامه شهید
بسم رب الشهداء و الصديقين
پروردگارا از تو مي خواهيم كه امام ما را حفظ بفرمايي و او را زنده و سالم تا انقلاب مهدي (عج) حتي كنار مهدي براي امت ما نگهدار باشي.
خدايا از تو خواستاريم گناهان ما رابريزي و تا گناهان ما را نريختي ما را از دنيا نبري.
بار الهي از تو مي خواهيم كه ما را در لغزشها نگهبان و نگهدار باشي.
پروردگارا از تو مي خواهيم كه به ما استقامت و بردباري در راه خودت را عنايت بفرمايي.
شما اي امت مسلمان ايران با شما نمي توانم چيزي بگويم زيرا شما امتحان خود را خوب پس داده ايد و ديگر احتياج به گفته اين بنده حقير نداريد. اين من هستم كه محتاج به دعاي شما هستم و اين شماييد كه بايد مرا دعا كنيد.
برادران و خواهران ديني، هيچگاه امام را تنها نگذاريد كه نگذاشته ايد و نمي گذاريد.
ولايت فقيه را نگهبان باشيد و امرش را در همه جا و همه وقت اطاعت كنيد. از روحانيت كه دژ مستحكم اسلام است هيچوقت به هيچ وجه جدا نشويد كه تاريخ ما نشان داده است هر گاه ما از روحانيت جدا شده ايم شكست خورده ايم از جمله شهيد مظلوم خودمان دكتر بهشتي كه تا چه حد از اين شخص بزرگ كه امام در موردش فرمود بهشتي يك ملت بود براي ملت ما. اين سخن را كمي بايد در آن تعقل و تفكر كنيم تا معني حقيقي اش را دريابيم اما خود نگاه كنيم كه تا چه حد توسط تبليغات دشمن بخصوص بني صدر ملعون و رجوي منافق، بر ضد اين شهيد بزرگوار صحبت مي كرديم چه فحشها و تهمتهايي كه به او زده شد اما چون راه اين شهيد در راه انبياء و ائمه اطهار بود همچون آنان در مقابل فحشها و تهمتها صبر را پيشه نمود و ديديم كه به فرموده امام بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان بود و نكته اي كه در اين جملات نهفته است اين مي باشد كه اسلام به شخص كار ندارد و شخص فقط وسيله است و اصلش همان هدف مي باشد كه شهيد بهشتي هم همچون جد خود حضرت محمد صلي الله عليه و آله در آغاز انقلاب با تشكيل «تشكيلات حزب جمهوري اسلامي» و با تشكل دادن به تشكيلات كه با فرموده امام انجام پذيرفته همراه ديگر يارانش از جمله شهداي زنده خامنه اي عزیز مشتي محكم بر دهان دشمن زد كه هم اكنون هم در همين ايران بر عليه اين تشكيلات به فعاليت مشغولند كه لعنت خداوند بر آنان باد كه چنين كاري را حال آگاهانه يا ناآگاهانه در پيش گرفته اند و از خداوند بزرگ خواستاريم كه اينان را سرنگون بنمايد.
و اما برادران و خواهران بزرگوارم، بعنوان يك برادر كوچكتان مي خواهم عرض نمايم كه دائما به فكر خدا باشيد و لحظه اي از ياد خدا بدور نباشيد البته ذكر اين جمله بسيار آسان است اما در عمل بايد ديد كه چطور مي شود يعني اينكه تمام زندگيتان عبادت باشد و حتي چشم را بر روي هم گذاردن و قدم برداشتن و كوچكترين حرفي را زدن فقط و فقط و فقط و... در راه رضاي خداوند بزرگ باشد نه اينكه عبادت را در كنار زندگيتان قرار دهيد و اگر وقت كرديد نمازي به پاي داريد و بقيه را هر چه كه اين هواي نفس خواست عمل كنيد. و يادم مي آيد آن مجروحي كه در بيمارستان بود و در خواب امام زمان (عج) را ديد و سپس ديد كه در كنار قبر سيد الشهدا حاضر مي باشد و شهيد بهشتي و شهيد رجائي را مي بيند و از ايشان مي پرسد كه شما وضعتان چطوراست شهيد بهشتي پاسخ مي دهد كه وضع ما بسيار خوب است و از روزي خداوند بهره مند هستيم اما اينرا به شما بگويم كه در دنيا مواظب اعمال و رفتار خود باشيد كه در اين دنيا حتي آزار يك مورچه هم به حساب مي آيد و در ترازو قرار مي گيرد و همان مصداق دوآيه آخر سوره مباركه زلزال كه در همين مورد مي باشد پس مواظب باشيد كه حتي خطايي بسيار كوچك هم سر نزند.
و اما شما اي مادر و پدر عزيزم كه عمري را در راه تربيت كردن من گذرانديد از شما خيلي تشكر مي كنم اما مرا مي بخشيد كه نتوانستم در دنيا برايتان پاسخگوي آن محبتها باشم زيرا چه كنم كه مي بايست نداي هل من ناصرا ينصرني حسين زمانه را پاسخ مي گفتم و جان در كف همچون مولاي خود امام حسين عليه السلام و يارانش در صحنه نبرد حاضر مي شدم اما از شما مي خواهم كه عزاداري را فقط براي تمام شهدا برگزار نمائيد و براي من اين بنده سرتا پا گناه گريه و زاري نكنيد بلكه براي علي اكبر و علي اصغر امام حسين (ع) و براي قاسم بن حسن و ديگر ائمه اطهار كه در زير آزار و اذيت دشمن به شهادت رسيدند گريه نمائيد و با اين گريه خود مظلوميت حق را بنگريد و هدفتان را گرفتن حق قرار دهيد. و اما شما برادران و خواهرانم اميدوارم كه شما هم راه برادرانتان را به پيمايد و جايمان را خالي نگذاريد و با يك دست قرآن و با دست ديگر با سلاح علمي يا رزمي به جنگ عليه باطل از شما تقاضا دارم كه به مدت سه سال تمام نماز قضا
برايم بخوانيد و در ضمن مدت چهار ماه و پنج روز هم برايم روزه قضا بجا آوريد و كفاره آنرا از پولم بپردازيد و در انتها به مقدار پانصد تومان بابت خمس برايم بپردازيد.
🥀#روايت_هجران
بسم رب الشهداء و الصديقين
كاروان رمضان در حركت است تعداد زيادي از مشتاقان كوي حسيني و لبيك گويان پير خميني(ره) همچون ياران وفادار آقا ابا عبدالله الحسين(ع) عازم جبهه هاي حق عليه باطل هستند، سعيد عزيز هم جزء يكي از كاروانيان و از عاشقان و مشتاقان كربلا معلاست قبل از حركت همه در نماز پر صلابت و دشمن شكن جمعه به امامت حاج آقا صفوي امام جمعه محترم وقت شهرستان شركت كرده و به مواعظ حكيمانه او گوش دل مي سپاري. پس از اينكه قلوب همه بچه هاي كاروان مملو و سرشار از نور نماز و عبادت و مواعظ حكيمانه گرديد با عزمي راسخ با پرچمهاي سرخ و سبز و آبي كه جملات لا اله الا الله ـ الله اكبر و.. بر روي آن نقش بسته بود در دستهاي بچه ها به طرف ميدان شهر حركت كرده و امت وفادار امام (ره) و شهيد پرور به پشتيباني و وداع با فرزندان خود همراه گرديدند نهايتا پس از دقايقي سوار ميني بوسها شده و به طرف مقر اعزام به جبهه حركت كرديم، سعيد عزيز هم همچون دوستان ديگر در دريايي از تفكرات معنوي و سرشار از نورانيت و صفا بود، مادر مهربانش گفتند سعي كنيد با هم باشيد با هم نبرد كنيد با هم برگرديد. خلاصه كاروان رمضان با عزمي راسخ به طرف جهادي مقدس حركت كرد و پس از ساعتها به مقر اصلي خود در شهر سنندج رسيديم. پس از اقامت چند روزه در اين شهر به همراه ساير رزمندگان اسلام كه از ديگر شهرستانها اعزام گرديده بودند به سمت شهر اشنويه و در نهايت عبور از مرز اصلي كه قبلا به تصرف رزمندگان اسلام در آمده بود رفتيم، پس از اقامت 5 روزه در جنگلها و دره هاي سر سبز اشنويه عراق كه منتهي به پادگان سيدگان عراق مي شد، فرماندهان دلاور جبهه حق تصميم گرفتند كه عملياتي بنام قادر در اين منطقه انجام بدهند كه هدف آن از بين بردن تداركات و استحكامات و به تصرف در آوردن پادگان مذكور بود.
هر روز و ساعت كه به شروع عمليات نزديك مي شد چهره سرشار از خلوص و پر محبت سعيد عزيز برافروخته تر مي گشت.
در نهايت شب حمله فرا رسيد و بچه ها پس از اقامه فريضه مغرب و عشا و صرف شام با دلهايي آكنده از عشق به حسين(ع ) و از اينكه در دوراني قرار گرفته اند كه به نداي حسين گونه رهبر و مقتداي خويش لبيك بگويند، خدا را شاكرند.
از سعيد عزيز خواستم كه وصيتي بكند او در جواب گفتند «مرا مورد عفو و بخشش خود قرار دهيد و راه امام (ره) و شهيدان را فراموش نكنيد» و با هم پيمان بستيم كه اگر هر كدام مان به درجه رفيع شهادت نايل شديم ديگري را شفيع باشيم. همه يكديگر را به آغوش كشيده و نجوايي با هم داشتند و بعضي هم با خداوند بزرگ به مناجات مشغول شدند و حق تعالي را از اينكه توفيق شركت در اين جهاد عظيم را به آنان داده شاكر بودند.
لحظه حركت به سوي جبهه دشمن فرا رسيد، پس از 5 ساعت راهپيمايي در عمق خاك دشمن نهايتا دستور حمله صادر شد، از دو طرف سفير گلوله هاي گرم، فضاي جنگلهاي اشنويه عراق را مملو از دود و آتش كرده بود پس از چند ساعت نبرد با دشمن بعثي سعيد عزيز كه از كمك بي سيم چي هاي دسته ما بود اثري از او ديده نشد، و آن يار هميشگي و دوست مهربان كه چهره نوراني اش مملو از صفا و خلوص بود با قلبي سرشار از محبت اهل بيت و آقا ابا عبدالله الحسين عليهم السلام به ديدار معبود خويش شتافت و تكليف همه ما بازماندگان و ياران شهيدان را بس افزون كرد. ياد و خاطره همه شهيدان مظلوم جبهه و جنگ خاصه دانشجوي شهيدمان سعيد بزرگي راد هميشه پر رهرو باد.
و از خداوند بزرگ مسئلت داريم كه همه شهيدان را با امام خود در بهشت برين جاودانه گرداند.
#روحش شاد و یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#ای_شهـید
ازمیلہ هاے این قفس
نگاهم میرسدبہ تو
تویے ڪہ رهاشده اے
ازهمہ #تیروترڪشهاے گناه
جداشده اے ازاین تن خاڪے
پرواز را یادم بده
اے پرستوے عاشق
#شهید_مدافع_حرم
#سردار_شهید_حاج_حمید_مختاربند
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
Ye Mahe Sine Mizanam - Seyed Reza Narimani 128-1.mp3
9.32M
#مداحی
#سید_رضا_نریمانی
یهماههسینهمیزنمبهعشقاربعینآقا😭
#دلتنگ_حسینم
#اربعین
#اینجا_خیمه_گاه_شهداست.... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#حاج_حسین_خـــــرازی
#بوسه_بر_پای_رزمندگان
#حاج_حسين رزمندهها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جوری نشان میداد كه انسان حيران میشد.
يك شـب تانكها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم . من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچهها داشتند . يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانكها راه میرود و با سرنشيــنها گفت و گوهای كوتاه میكند . كنجكـــــاو شدم ببينم كيست.
مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش .
همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم ، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد . گفت : به خدا سپردمتون !
تا صداش را شنيدم ، نفسم بريد .
گفتم : #حاج_حسين ؟
گفت: هيـــــس ؛ صدات در نياد ! و رفـــت سراغ تانک بعدی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر#صلوات
#نماز_اول_وقت
#نماز_شهیدان
با #قایق گشت می زدیم . چند روزی بود #عراقی ها راه به راه کمین می زدند.
سر یک آب راه، قایق #حسین پیچید رو به رویمان .
ایستادیم و حال و احوال . پرسید « چه خبر؟ »
آره #حسین آقا . چند روز بود #قایق خراب شده بود . خیلی وضعیت ناجوری بود .
حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم .
مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه ، می پریم پایین ، #صبحونه و #ناهار و #شام رو یک جا می خوریم. »
پرسید « پس کی #نماز می خونی؟ » گفتم « همون عصری » گفت « بیخود »
بعد هم وادارمان کرد #پیاده شویم . همان جا لب آب ایستادیم، #نماز خواندیم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#وصیت_سردار
🌷شهید حاجقاسم سلیمانی
در یادداشتی به برادرزادهاش مینویسد:
مهدی جان!
۱- تمام کسانیکه به کمالی رسیدند
خصوصا کمالات معنوی که خود منشأ
و پایه دنیوی هم میتواند باشد، منشأ
همه آنها سحر است ، سحر را دریاب
نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد
اگر چندبار آنرا با رغبت تجربه کردی ،
لذت آن موجب میشود به آن تمسک یابی.
۲- زیربنای تمام بدیها و زشتیها دروغ است.
۳- احترام و خضوع در مقابل بزرگتـرها
خصوصاً پدر و مادر؛ به خودت عادت بده
بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی،
هم آنها را شاد میکنی و هم اثر وضعی
بر خودت دارد.
"عمویت " ۹۱/۸/۱۷
#اینجا_خیمه_گاه_شهداست..👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💢عاشقان حسین اینگونهاند
🔴 شهید «محمد فرومندى» قبل از شهادتش در سخنرانى که در محل استقرار لشکر ۵ نصر داشت:
اگر پاهایم قطع شود با دستهایم و اگر دستهایم قطع شود با خونم به کربلا خواهم رفت.
#شهید_محمد_فرومندی
#کربلا
#اربعین
#اینجا_خیمه_گاه_شهداست.. 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹رهبرانقلاب: در همان اوقاتیکه عزاداری و شعرخوانی برای #امام_حسین(ع) ممنوع بود؛ شهريار ميگويد:
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجایب
كه علم كند به عالم شهدای كربلا را
🌹ويژه بزرگداشت شهريار
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب_اسم_تو_مصطفاست
#زندگی_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_صدرزاده
#نویسنده_راضیه_نجار
#راوی_همسر_شهید
#مقدمه
روایت داستان زندگی افراد به ظاهر کم نام و نشان مانند گشت و گذار در لابلای فرش های دست بافت قدیمی پستوی خانه مادربزرگ است. هر یک که به چشم می آید زیبایی خاصی را نمایان می کند که لحظه ای سکوت و حیرت را به همراه دارد. سکوتی شگفت انگیز. تجربه ای خاص و دلنشین.
کتاب حاضر روایتی است داستانی از زندگی پهلوان شهید مصطفی صدرزاده، به روایت همسر ایشان خانم سمیه ابراهیم پور.
مصطفی صدرزاده، شهید مدافع حرم، در تاریخ 1 آبان سال 1394 در حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد.
#اسمتومصطفاست #قسمت_اول
یک گُل آفتاب افتاده داخل چشمانت و اخم هایت را درهم کرده ای،اما من خنده ات را دوست دارم،آن خنده های صاف و زلال بچه گانه را.
آن اوایل که با تو آشنا شده بودم با خودم میگفتم:چقدر شوخ و سرزنده و چقدر هم پررو! اما حالا دیگر نه! بعد از هشت سال که از آشنایی مان میگذرد ،دوست دارم هم لبت بخندد و هم چشم هایت.
به تو اخم کردن نمی آید آقا مصطفی!
اینجا بر لبه سنگ سرد نشسته ام و زیر چادر،تیک تیک میلرزم.
آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده،یک ذره هم گرما به تن من نمی بخشد.
انگار با موذی گری میخواهد دوخط ابروی تورا به هم نزدیک تر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند.
میدانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده .تا اینجا پای پیاده آمدم.
ار خانه مان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است،اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم وداد زدم:《آقامصطفی!》نه یک بار که سه بار.
همان پیراهنی که جای جایش لکه های خون بود و شلوار سبز لجنی شش جیبه. آمدی و گفتی:《جانم سمیه!》
گفتم :مگه نه اینکه هر وقت میخواستم جایی برم،همراهیم میکردی؟حالا میخوام بیام سر مزارت،با من بیا
شانه به شانه ام آمدی...
⬅️ ادامه دارد.....
#اینجا_خیمه_گاه_شهداســت...👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷