360.2K
┄┅┅═••✾•⚫️••✾═┅┅┄
🏴 شهادت مظلومانهی حضرت خاتم النبیین، محمد مصطفی، صلی الله علیه و آله و سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و امام رضا علیه السلام، خورشید هشتم هدایت را به ساحت مقدس حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
حجت_السلام_والمسلمین_استاداحمد
نعمتی فایل ۱
#روشفتنهشناسیوفتنهستیزیدرسیرهپیامبروامامحسنمجتبیوامامرضاعلیهمالسلام
┄┅┅═••✾•⚫️••✾═┅┅┄
مادربزرگ شهید جهاد مغنیه:
دو هفته بعد از شهادت جهاد، خواب دیدم آمده پیشم،
مثل زمانی که هنوز زنده بود و به من سر میزد و میآمد پیشم.
گفتم:
جهاد، عزیز دلم، چرا اینقدر دیر آمدی؟
خیلی منتظرت بودم.
جهاد گفت:
بازرسیها طول کشید، برای همین دیر آمدم.
در عالم خواب یادم نبود شهید شده،
فکر کردم بازرسی های سوریه را می گوید.
گفتم: مگر تو از بازرسی رد می شوی؟
گفت: آره، بیشتر از همه سر بازرسی نماز ایستادم.
با تعجب گفتم بازرسی چی؟
گفت: بازرسی نماز. و ادامه داد، بیشتر از همه چیز از نماز صبح سؤال می شود. نماز صبح.
تازه یادم آمد جهادم شهید شده.
پرسیدم: حساب قبر چی؟
گفت: شهدا حساب قبر ندارند. حسابی در کار نیست.
ما هم الان کارمان تمام شد و راه افتادیم...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯نشر برای اولین بار
خاطرهها دارم از هر سفر مشهد
خاطره از آزادی، روبروی گنبد
▪️ ویژه شهادت امام رضا علیه السلام
👌دوستانتان را به دیدن این #نماهنگ دعوت کنید.
🖤اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : پانزدهم
حسین شعار نمی داد، اما هضم این نگاه رحمانی حتی برای من که سال ها با او زندگی می کردم، دشوار بود. برای من، فرقی میان مسلحین و تکفیری ها نبود.
دقایقی بعد به کوچه هایی باریک رسیدیم که در میان ساختمان هایی بلند و نیمه ویران محصور بودند،کوچه ها ان قدر باریک و پیچ درپیچج و ساختمان ها آن چنان بلند بودند که حتی بیرون از ماشین هم به زحمت می شد سر چرخاند و رنگ آسمان را دید! سریکی از همین کوچه ها تابلوی آبی رنگی کاشته شده بود که راهنمای حرکت به سمت زینبیه بود و با گلوله هایی که حکایت از نفوذ تكفيری ها به اين منطقه داشت، سوراخ سوراخ شده بود. فلش تابلو نشان می داد که باید به سمت راست دور بزنيم. ماشین که پیچ کوچه را پشت ا از کر که حرم دا شد دیدن کمد. شوق زیارت خانم را در وجودم زنده کرد، پر شدم از شادی این توفيق اما این شادی دوامی نداشت! گنبد زخمی بود، زخمی از بی حرمتی تکفیری ها! همه آن شادی لحظاتی پیش جایش را با غم و غصه ای عميق عوض کرد.
👇👇👇
اشک توی چشم هایم پر شد. ای کاش می مردم و اين صحنه را نمی دیدم. تازه فهمیدم که دليل آن همه شکستگی و سپیدی موهای سروصورت حسين را حق داشت که خواب وخوراک نداشته باشد۰ مگر می شود دشمنانی
اين چنین وقیح را در نزدیکی حرم ناموس علی دید و یک جا نشست.
مثل گنگ ها شده بودم. از آن لحظه تا رسیدن به حرم، هیچ چیزنه شنیدم و نه دیدم. از جان از پاهایم رفت. انگار دو دست از زیر خاک، پاهایم را به سمت پایین می کشیدند، تا جایی که زانوهایم خم شد و دیگر نتوانستم جلوتر بروم. قلبم به شدت می تپید و چشمانم با پرده ای ازاشک روی دیوارها تا مناره ها، تا گنبد را می کاوید، همه جا زخمی بود زخمی از تیر و ترکش تکفیری ها. با ديدن هر زخمی بر حرم، بی هیچ اغراقی احساس می کردم آن زخم بر قلب و دل من می نشیند، گویی همه دردهای نگفته و زخم های نهفته خانم، سر باز کرده و به اين شکل عیان شده است، همه روضه هایی که از کودکی شنیده بودم، توی ذهنم مجسم شدند. چادرم را روی سرم کشیدم و مثل اينکه خون بالا بیاورم با هر ضجه اي، جانم بالا میآمد. با خودم مدام می گفتم «امان از دل زینب، امان از۵۵.» هربار که اين جمله را تکرار می کردم، امید داشتم که این دیگر آخرین جمله ام باشد اما نمی شد!
خواستم تا روی پا بلند شوم و به سمت ضریح خانمی که خیلی غریب بود، بدوم اما جان در تنم نداشتم. گنبد زخمی، از پشت پرده های اشک، نور به چشمانم می پاشید و مثل کهربا مرا به سمت حرم می کشید. به زحمت به آستانه حرم نزدیک شدم. اين صحن و بارگاه› هیچ شباهتی به آن زیارتگاهی که سال ها پیش در روزگار امن دیده بودم، نداشت. زائر که نه، حتی از آن کبوترهایی که مدام توی اسمان حرم چرخ می زدند و اطراف گنبد می نشستند، خبری نبود، خواستم اذن دخول بخوانم اما لال شده بودم.
⬅️ ادامه_دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷