#ستاره_آسمان_گمنامی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
امام مهدی عجّل الله فرجه فرمودند: «اگر نبود که ما دوستدار مصلحت شما هستیم و به شما لطف و مرحمت داریم، همانا به شما توجه و التفات نمی کردیم.»
چیزی از او نمی دانستم. فقط می دانستم در محلۀ مسجد امین الدوله سکونت دارد و از شاگردان آیت الله حق شناس است. بعد فهمیدم که او از دوستان احمد علی نیری است. همین میزان اطلاعات کافی بود تا حدس بزنم این شهید بزرگوار انسان وارسته ای است. او در سال 1362 شهید شد. در ارتفاعات پنجوین در عملیات والفجر 4 پیکرش جا ماند. هیچ کس هم از او خبری نداشت. جوانی بود فوق العاده ساکت و با حیا. حالا قرار بود در همان مسجد امین الدوله در بازار مولوی تهران برای او ختم بگیرند. احمد آقا نیری که از بسیجیان خودساخته و مخلص پایگاه بود همۀ نوجوان ها را به مراسم ختم آورد. خودش هم با ادب در گوشه ای از مسجد نشست. مثل شاگردی که در محضر استاد زانو زده! احمد آقا بعدها نوشته بود که در مراسم شهید جمال محمدشاهی مولای ما حضرت صاحب الزمان عجّل الله فرجه تشریف آورده بودند! همین باعث شد که به دنبال خاطرات این شهید عزیز و گمنام برویم. در سال 1340 در خانواده محروم و مستضعف، در محلۀ مولوی تهران، به دنیا آمد. پدرش کارگری نجار بود. لذا نمی توانست همه مخارج خانواده ده نفره اش را تأمین کند. جمال در هشت سالگی به سراغ کار رفت! در یک مغازه عطاری مشغول کار شد. روزی دو تومن مزد می گرفت. او هم درس می خواند هم کار می کرد. بسیار دل رحم بود. پول هایش را جمع می کرد. وقتی شب عید می رسید و پدر می خواست برای بچه هایش لباس بخرد جمال همۀ پول ها را به پدر می داد.
پدر خوشحال می شد. فقط دعایش می کرد. چه کار می توانست بکند به جز دعا. و همین دعای والدین است که سرنوشت اولاد را تغییر می دهد. حالات معنوی خوبی داشت. اما حرفی نمی زد. سختی روزگار را کشیده بود. برای همین روح بزرگی داشت.
تحمل می کرد. بسیار باحیا بود. اگر کسی در حضور او فحش می داد، رنگ چهره اش تغییر می کرد. او بزرگ شده در دامان آیت الحق استاد حق شناس بود. هر چه بزرگ تر می شد روحیات و رفتار او بیشتر معنوی می شد. یک بار پیرمرد خیارفروش دوره گردی به مسجد آمد. شب بود و خیارهای نامرغوب او مانده بود. بعد از نماز دوباره به سراغ چرخ دوره گردی اش رفت. مانده بود چه کند. جمال چند نفر از بچه ها را صدا زد و گفت: «برویم خیارهایش را بخریم.» هر کس چند کیلو خیار خرید. نمی دانید پیرمرد چقدر خوشحال شده بود. جمال با شروع جنگ راهی جبهه شد. در تمام عملیات ها حضور داشت. تا اینکه عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین آغاز شد.
یکی از ذاکران معروف، که از دوستان این شهید بود، می گفت جمال و عده ای از دوستانش در یکی از گردان های لشکر حضرت رسول صلّی الله علیه و آله بودند. من برایشان مداحی می کردم.
آن ها به قولی سیمشان وصل بود. خیلی اهل حال بودند. یک روز آن ها با من صحبت کردند و گفتند عملیات نزدیک است. ما همگی از خدا و مولایمان امام زمان عجّل الله فرجه خواسته ایم شهید شویم و گمنام بمانیم!
ایشان ادامه داد: بعد از عملیات والفجر 4 به سراغشان رفتم. خیلی عجیب است اما باور کنید همۀ آنها مفقود شدند. حتی با این که سال ها از جنگ گذشته و پیکر بسیاری از شهدا برگشته اما از آن ها، به خصوص شهید جمال محمدشاهی، خبری نشد! تنها کسی که هنوز از شهید جمال محمدشاهی خبر دارد مادر اوست؛ پیرزنی از سادات بسیار مؤمن. او هنوز با پسرش در ارتباط است! او جمال را بارها در خواب دیده و مشکلات و گرفتاری ها را با او در میان می گذارد و...! جمال دوستانی داشت که برخی از آن ها مانند خودش بسیار مؤمن و باتقوا بودند. یکی از آن ها از شاگردان استاد حق شناس و از جوانان مسجد امین الدوله بود. او به قم رفت و آنجا ساکن شد. ایشان می گفت یک بار که خیلی دلم برای جمال تنگ شده بود او را در خواب دیدم. می دانستم مفقود شده برای همین پرسیدم: "جمال معلومه کجایی؟!" گفت: "همین نزدیکی! من با کاروان شهدای گمنام برگشتم!" دوباره با تعجب گفتم: "جمال دقیقاً کجایی؟!" گفت: "همراه با چند شهید گمنام در بالای کوه خضر قم!!" یادم آمد چند شهید گمنام در بالای کوه خضر دفن شده. با خود گفتم: "باید هم این گونه باشد، کسی که عمری عاشق امام زمانش بوده باید هم در جوار مسجد جمکران آرامش یابد."
نثار ۵۱شهید گمنام استان قم #صلوات
منبع: کتاب وصال/چهل روایت از دلدادگی شهدا به امام زمان عجّل الله و فرجه. ص
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : شصت و هفت
زمستان سرد و سختی بود. برف تمام پشت بام ها کوچه ها و حتی خیابانها را پوشانده بود چند روزی از رفتن حسین به دوکوهه میگذشت که یکی از دوستانش با خانواده از بندرعباس به همدان آمدند و میهمان ما شدند
مردشان گفت: «هوای بیرون سرده، حسین آقا هم که نیست خیلی به زحمت نیفتید یه غذای ساده درست کنید عمه هم آمده بود خانه ما آش بارگذاشت و با میهمانها سرگرم
شد. یادم آمد که کشک نداریم
وهب را پیش عمه گذاشتم و
جوری که میهمانها متوجه نشوند از خانه بیرون زدم تمام دکانهای نزدیک به چاله قام دین از سرما بسته بودند. برف تا زانوها بالا آمده بود و ناچار بودم تا میدان اصلی شهر بروم ماشینها به سختی از بلندی چاله قام دین بالا می آمدند.
بالاخره یکی پیدا شد و سوارم کرد. رفتم و ازسبزه میدان کشک خریدم اما برای برگشتن به مشکل خوردم
بارش برف شدت گرفته بود و ماشینها با زنجیر جابه جا میشدند حتی بین لاستیک تا گلگیر ماشینها یخ زده بود.
نزدیک یک ساعت برای تاکسی معطل شدم باد سرد هوره میکشید و به پیشانی ام شلاق شده میزد سرم بود مثل قالب یخ تا یک تاکسی خالی میرسید، هنوز نایستاده مردم هجوم
می آوردند و پنج، شش نفر، دوان دوان، پشت سرش میدویدند و با زور و گاهی دعوا خودشان را توی ،ماشین جا میکردند چرخ ماشینها لیز می خوردند و به یخها چنگ می زدند و یکباره حرکت می کردند بقیه مردم با حسرت به تاکسی هایی که دور میشدند نگاه میکردند و انتظار
میکشیدند تا تاکسی بعدی برسد و باز تکرار آن صحنه قبل.
👇👇👇👇
کفشهایم خیس بود وجوراب هایم از آن خیس تر.
انگشت پاهایم از سرما گزگز میکرد. پوست صورتم میسوخت احساس میکردم خون توی رگهایم یخ زده که
یک باره گره پلاستیک کشک از دستم شل شد و افتاد. به سختی انگشتانم را به هم رساندم و کشک را برداشتم نه یارای راه رفتن داشتم و نه ماشینی می ایستاد. یک آن دلم برای خودمو بچه ای که توی شکم داشتم سوخت گریه ام گرفت و یک راننده تاکسی جلویم ترمز کرد.
شاید او هم برای یک زن یکه و تنها توی این یخبندان دلش سوخت. از سرما دندانهایم به هم میزد با اشاره دست پرسید«کجا؟» گفتم: «چاله قام دین»
شیشه بالا بود راننده نشنید به اندازه یک بند انگشت شیشه را پایین آورد و کلافه از اینکه هوای گرم داخل تاکسی دارد خارجمی،شود با اخم دوباره پرسید «کجا؟» کلمات به زور از لابه لای دندانهای به هم چفت شده ام
بیرون آمد «چا.. له قا.. م دی» انگشتانم نا نداشت در را باز کنم
راننده خم شد و در را باز کرد یک
کپسول گاز کوچک جلوی پایش
روشن کرده بود. وقتی پلاستیک کشک را دستم دید گفت: «خانم
چه دل خوشی داری توی این سرما که ریش و سبیل مردا قندیل میبنده، از چاله قام دین تا سبزه میدون اومدی برا خرید
کشک؟!»
به خانه رسیدم عمه دست و پایم را مالید و دلداری ام داد. به بخاری نفتی چسبیدم تا لپهایم از حرارت گل انداخت. عمه گفت: «پروانه جان وقتی بقالی سر کوچه بسته بود باید برمی گشتی نه اینکه بری تا سبزه میدان هیچی نگفتم میهمانها رفتند
عمه هم به تهران برگشت و زمستان هم با همه سختیهایش گذشت.
هنوز سبزه ها از دل خاک قد نکشیده بودند که رادیو مارش حمله زد و خبر یک حمله بزرگ سراسری به نام عملیات فتح المبین را داد. و حاج آقا سماوات نبود که از حسین و بچه های همدان خبری بدهد او هم به خوزستان رفته بود....
⬅️ ادامه دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🍀 #السلام_علی_المهدی_عج 🍀
امروز #شنبه برابر است با :
🗓 12 آذر 1401ه.ش
🗓 8 جمادی الاول 1444ه.ق
🗓 3 دسامبر 2022میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
#یا_رب_العالمین
ای پروردگار جهانیان
هدایت شده از
امام زادگان عشق
دعایفرجالهمکنلولیک۩حقیقی.mp3
1.95M
🤲 دعای سلامتی و فرج امام زمان (عج)
✅ اللَّهُمَّ كُن لِوَلِيِّكَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَن
🔶 خدايا باش براى ولی ات حضرت حجة بن الحسن (ع)
✅ صلَوَاتُكَ عَلَيهِ وَ عَلَى آبَائِهِ
🔶 که درودهای تو بر او و بر پدرانش باد
✅ في هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
🔶 در این لحظه و در تمامی لحظات
✅ ولِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلاً وَ عَيناً
🔶 سرپرست و نگهدار و راهبر و ياور و راهنما و ديده بان او باش
✅ حتَّى تُسكِنَهُ أَرضَكَ طَوعاً
🔶 تا او را در زمينت ساکن گردانی به رغبت ( که خوشایند اوست و همه مردم با میل و رغبت از او فرمانبری کنند)
✅ و تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلا
🔶 و او را بهره مند سازی در آن (زمین) مدت زمان طولانی
🎙 با نوای حسین حقیقی
هدایت شده از
امام زادگان عشق
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_361
🌹 آیه 66 سوره آل عمران
🌸 هآ أَنْتُمْ هؤُلَآءِ حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
🍀 ترجمه: شما همان کسانی هستید كه درباره آنچه به آن علم داشتید گفتگو و ستیز كردید، پس چرا درباره آنچه به آن علم ندارید ستیز مى كنید؟ در حالى كه خداوند مى داند و شما نمى دانید.
🌷 #هآ_أنتم_هؤلآء: هان! شما همانان. (ها) حرف تنبیه است و به اول اسمای اشاره اضافه می گردند.
🌷 #حاحجتم: از محاجه به معنی حجت و دلیل آوردن می آید در اینجا به معنی گفتگو و ستیز است.
🌸 همانطور که در جلسه قبل بیان شد یهود و نصارا نزد #پیامبر_اسلام اجتماع کردند و به نزاع پرداختند یهود می گفتند: ابراهیم یهودی بوده و او تابع کتاب تورات بوده نصارا می گفتند: ابراهیم مسیحی بوده و او تابع انجیل بوده که آیات 65تا68سوره آل عمران نازل شد. در جلسه قبلی به آیه 65 پرداختیم. آیه 66 می فرماید: هآ أنتم هؤلاء حاججتم فيما لكم به علم فلم تحآجّون فيما ليس لكم به علم و الله يعلم و أنتم لا تعلمون: شما همان کسانی هستيد که درباره آنچه به آن علم داشتید گفتگو و ستیز کردید، پس چرا درباره آنچه به آن علم ندارید ستیز می کنید؟ در حالی که #خداوند می داند و شما نمی دانید.
🌸 آیه 66سوره آل عمران تذكّر و هشدارى است به اهل كتاب، كه شما در مورد آنچه به آن علم و آگاهى دارید، اشكال تراشى و سؤالات بى جا مى كنید. با آنكه شما زندگى طبیعى حضرت عیسى و نیاز او به #غذا و #مسكن ولباس را دیده اید، ولى باز هم در مورد او به گفتگو نشسته اید. گروهى او را دروغگو و گروهى فرزند خدا مى پندارید.و یا در شناخت محمّد صلى الله علیه وآله كه نشانه هایش در تورات و انجیل آمده وبراى شما شناخته شده است، به بحث وگفتگو مى پردازید. شما كه درباره معلومات، اهل جدال و بحث هستید و به نقطه ى توافقى نمى رسید، دیگر چه كار به مسألهی حضرت ابراهیم علیه السلام دارید كه در مورد آن #علم ندارید.
🔹 پيام های آیه66سوره آل عمران 🔹
✅ افراد #لجوج، حتّى در امور روشن به نزاع مى نشینند. «حاججتم فیمالكم به علم»
✅ اگر سرچشمهى مباحثات، #تحقیق باشد ارزش دارد، ولى اگر براى طفره رفتن باشد، مورد انتقاد است. «حاججتم فیما لكم به علم»
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
هدایت شده از سالن مطالعه
KayhanNews759797104121495750152456.pdf
13.05M
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز شنبه
۱۲ آذر ۱۴۰۱
۸ جمادیالاول ۱۴۴۴
۳ دسامبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
پیدیاف روزنامههای آرمان، ایران و وطن امروز در "سالن مطالعه"
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
✅ باهماهنگی های بعمل آمده به منظور بهره مندی نمازگزاران گرامی واهالی محترم از خدمات متنوع مسجد " طرح خدمات مشاوره ای رایگان" در دستور کار مسجد قرارگرفته است.
🔹 در مرحله اول این طرح برگزاری میز مشاوره حقوقی و قضائی است که جلسات مشاوره حقوقی و خانواده آن توسط کارشناس محترم ، وکیل دادگستری ومشاور حقوقی جناب آقای هادی علیزاده در روزهای یکشنبه هرهفته بعد ازنماز مغرب وعشاء درمسجد برقرار خواهد بود.
🔹 در این خدمت از مرحله مشاوره تا تنظیم لایحه رایگان است.
🔹درصورت توافق متقاضی جهت مراجعه به دفتر کارشناس محترم وتنظیم وکالتنامه مسجد مسئولیتی در قبال ادامه کار ندارد.
☎️ تلفن هماهنگی وتعیین وقت: 09122517370
🕌 قرارگاه مردمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها
هدایت شده از
امام زادگان عشق
کافیست صبــح که چشمانت را باز میکنی ،
به شهــدا سلام کنی...
صبــح که جای خودش را دارد ،
ظهر و عصر و شب هم بخیـر می شود . . .
ســلام ✋
#روزتون_شهـ🌹ـدایـی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
هدایت شده از
امام زادگان عشق
بزرگی میگفت امام زمان
حیّ است ، در بیـن ماست
#صبح بـه صبــح بنشینید
دست به سینـه بگـذارید و
به آنحضرت اظهار ارادت
بکنید
السـلام علیک یا بقیـة الله
السـلام علیک یا حجة الله
السـلام علیک یا نــــورالله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از
امام زادگان عشق
#رضایتنامه_ای_که_حضرت_زینب_س_ داد
حاجیه خانم عبداللهی مادر شهید مدافع حرم #محمد_اسدی درباره فرزندش میگوید:«من زمان جنگ تحمیلی همیشه آرزو داشتم پسرهایم بزرگ بودند و برای دفاع از کشور و اسلام به جبهه می رفتند. وقتی موضوع سوریه پیش آمد و محمد گفت که برای دفاع از حرم قصد دارد به عراق برود احساس مادر بودنم بر همه چیز غلبه کرد و قبول نکردم. برای این که بدون گفتن «نه» به محمد او را از رفتن منصرف کنم، گفتم من به شرطی قبول می کنم که یکی از امامانی که برای دفاع از حرمشان قصد داری به عراق و سوریه بروی به خوابم بیاید و به من بگوید که رفتن تو به این جنگ واجب است تا اجازه بدهم بروی. من برای محمد شرط سختی گذاشته بودم اما محمد دست بردار نبود و راه حل این شرط را خوب می دانست . هر روز به حرم امام رضا(ع) می رفت و از ایشان می خواست که به او کمک کند ،چهل روز روزه گرفت و شب ها نماز شب می خواند و دعا می کرد که من برای رفتنش رضایت بدهم. هر روز صبح که از خانه بیرون می رفت دست و پای من و پدرش را می بوسید و می گفت : «به خدا قسم اگر شما رضایت ندهید برای دفاع از حرم نمی روم ».روزها یکی پس از دیگری می گذشت و محمد هر روز بدون این که حرفی از رفتن برای دفاع از حرم بزند دست و پای من و پدرش را می بوسید و به حرم امام رضا می رفت ،شب ها نماز شب می خواند و روزها روزه می گرفت .بعد از چند روز تقریبا شرطی را که برای رفتن محمد گذاشتم فراموش کرده بودم تا این که یک روز دخترم به خانه ما آمد ،محمد و برادرش داخل اتاق بودند و خواهر محمد موضوعی را مطرح کرد که من دیگر چاره ای جز رضایت دادن به رفتن محمد برایم باقی نماند.
هدایت شده از
امام زادگان عشق
خواهر محمد گفت :«دیشب خواب دیدم که داخل یک باغ بزرگ هستیم و اتاق های زیادی در باغ وجود دارد .همه اتاق ها سوت و کور بود وفقط در اتاقی که محمد داخل آن نشسته بود محفل حضرت زینب(س) بر پابود .»به محض این که صحبت های خواهر محمد تمام شد محمد و برادرش که حرف های خواهرشان را شنیده بودند با خوشحالی از اتاق بیرون زدند و محمد گفت :«شما قول داده بودی که اگر بیبی زینب(س) من را طلبید مخالفت نکنی،خواب خواهرم همان رضایتنامه ای است که از ائمه می خواستی »
من راضی شدم
خواهر محمد که از شرط من برای رفتن محمد بی خبر بود با تعجب به ما نگاه می کرد و دائم دلیل خوشحالی محمد را از من می پرسید. ماجرا را برای خواهر محمد توضیح دادم و به محمد گفتم :«من راضی شدم .هر زمانی که دوست داشتی برو».اگر چه گفتن این حرف برایم سخت بود و دل کندن از پسرم سخت تر، اما نمی توانستم روی حرف بی بی زینب(س) حرفی بزنم.محمد با شنیدن این حرف بلافاصله زنگ زد و پیگیر کارهایش شد و در طی چند روز کارهای اعزامش را انجام داد
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷