eitaa logo
امام زادگان عشق
97 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
324 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : هفتاد و یکم مرداد سال ،۶۲ حمید پسر منصور، خانم از عملیاتی که تیپ انصار الحسین (ع) در مناطق کوهستانی کردستان عراق به نام والفجر ۲ انجام داده بود، آمد. حال حسین را پرسیدم خیلی خونسرد و عادی گفت:«خوبه.» جواب کوتاهش شک ام برانگیخت ذهنم پرید به روزی که حسین را دو نفر با عصا آوردند.آن روز هم همراهانش میخواستند همه چیز را عادی نشان بدهند درست مثل حالا :گفتم اما دلم شور میزنه حس میکنم اتفاقی برای حسین افتاده.» کمی صدایش لرزید زندایی نگران نباش حال دایی خوبه تا خواستم بیشتر سؤال کنم خداحافظی کرد و شتاب زده رفت. مثل مرغ سرکنده شده بودم خواستم دنبال حمیدآقا بروم و اصرار کنم که از حسین بیشتر بگوید چادرم را پوشیدم مهدی را بغل کردم و دست وهب را گرفتم به آستانه در نرسیده بودم که صدای زنگ آمد. فکر کردم که حمید آقاست که برگشته. وهب در را باز کرد دیدن حاج آقا سماوات و خانومش از یادم برد که میخواستم دنبال حمیدآقا بروم. آن دو نگاهی به هم کردند انگار هر کدام از دیگری میخواست شروع کند و من همان موضوعی را که آنها برای گفتنش مشکل داشتند پرسیدم: «برای حسین اتفاقی افتاده؟!» میتوانستم رنگ پریده خودم را درآینه نگاهشان ببینم خانم حاج آقا با ته مایه ای از ترحم نگاهم می کرد. حاج آقا گفت: «یه ترکش کوچولو خورده به کمرش.» 👇👇👇👇
گلویم خشک شده بود اما به خودم نهیب زدم که محکم باش پرسیدم: «الآن کجاست؟ کدوم بیمارستانه؟» - حسین آقا بیدی نیست که با این بادها بلرزه حتی راضی نمیشد بیمارستان بره میخواست بمونه تو خط بچه ها به اصرار آوردنش عقب.می دانستم که حاج آقا شب گذشته از جبهه برگشته و حتماً از وضعیت حسین دقيقاً خبر دارد. کمی آرام شدم اما لحنم همچنان مایه ای از نگرانی داشت. «اگه یه خراش جزئی ،برداشته پس چرا نیومده؟!» «شما که حسین آقا رو بهتر از من میشناسید میانه ای با بیمارستان ،نداره قراره فردا خودم برم بیارمش.» حاج آقا رفت و حسین را تا بیاورد مردم و زنده شدم ظاهرش سرپا .بود اما از کمرش میگرفت و راه میرفت حتی توان نداشت مهدی را بغل بگیرد یا وهب را روی پایش بنشاند به حاج آقا سماوات در گوشی چیزی گفت و کنجکاوی ام را برانگیخت تشویشی جانکاه بر وجودم چنگ میزد. سکوتشان و در گوشی حرف زدنشان آزارم داد حاج آقا سماوات سکوت را شکست شما یه چیزی بگو پروانه خانم گفتم: «من که حسابی سردرگم شدم نمیدانم شما از چی حرف میزنید.» حسین وارد گفت وگو شد: «این حاج آقا زیادی ماجرا رو شلوغ میکنه یه ترکش نخودی که نیازی به جراحی و اتاق عمل نداره.» حاج آقا سماوات گفت: «اما دیروز دکترت گفت که باید بری تهران پیش متخص. حسین خواست آتش درون مرا بخواباند: «هرچی خانم بگه دکتر من پروانه خانمه.» گفتم: «بریم تهران» وهب و مهدی را پیش خواهرانم گذاشتم با آمبولانسی که از سپاه آمد راهی تهران شدیم. حسین پشت آمبولانس دراز کشیده بودناله میکرد و ناله اش نگرانم میکرد.او که وجودش با درد عجین شده بود از فرط درد بی اراده ناله میکرد عکس از کمرش گرفتند ترکش کنار نخاعش بود.دکتر گفت: «دیر اومدین. سریع باید عمل بشه.» چند ساعت اتاق عمل بود ولحظه های انتظار به کندی می گذشت. بالاخره آوردنش و تا چند ساعت بیهوش بود. سطر سطر دعای توسل را با اشکهایم خیس کردم تا چشم حسین باز شد و نگاهش به من افتاد. دو سه بار گفت: «پروانه پروانه پر.... و باز پلک هایش افتاد. عمه و اصغرآقا هم آمدند.عمه کنار تختش نشست و سیرگریه کرد.حسین دوباره چشم باز کرد بچه های سپاه هم با حاج آقا سماوات آمده بودند و اتاق گوش تا گوش پر بود. حسین انگشتان پاهایش را تکان داد تا من و عمه بفهمیم که فلج نشده است. حالا گریه ام از شادی بوداما بیرون از اتاق.کنار ستون فقراتش را به اندازه یک کف دست شکافته بودند و یک ترکش کوچولو به قول خودش نخودی، درآورده بودند. جای بخیه ها زیگزاگی روی کمرش بود. راه که میرفت گاهی می ایستاد پایش تیر می کشید عکس رادیولوژی نشان میداد که پزشکان ترکش نخودی را درآورده اند. اما به ترکش دیگر آزارش میداد دکترگفته بود اگر میخواستیم ترکش دوم را برداریم، قطع نخاع میشد. باید با آن بسازد و تا مدتی استراحت در منزل داشته باشد. ⬅️ ادامه دارد.... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
208.7K
┄┅┅═✼❀🌷❀✼═┅┅┄ با مبحث : ۱۶آذر رمزپیروزی‌ملت ها ┄┅┅═✼❀🌷❀✼═┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرکه ی شعر زیبایی که حاج مهدی رسولی در دانشگاه زنجان خواند👌👌 احسنت بر این مداح بصیر 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا