🏴🌹🏴
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_365
🌹 آیات 70و71 سوره آل عمران
🌸 ياَأَهْلَ الْكِتاَبِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياَتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ(70) یا أهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تکتمون الحق و أنتم تعلمون (71)
🍀 ترجمه: اى اهل كتاب چرا به آیات خداوند کافر می شوید، در حالى كه خود نسبت به آن شهادت می دهید. (70) اى اهل کتاب چرا حق را به باطل می پوشانید و حق را کتمان می کنید و در حالی که خود آگاهید.
🌷 #تکفرون: کفر می ورزید
🌷 #آیات: نشانه ها
🌷 #أنتم: شما
🌷 #تشهدون: شهادت می دهید.
🌷 #تلبسون: می پوشانید ،مشتبه می سازید، در اصل از لبس به معناى پوشاندن است چون حق را به وسیله باطل می پوشانند به آن تلبسون می گویند.
🌷 #تکتمون: کتمان می کنید
🌷 #تعلمون: می دانید
🌸 #یهود نشانه های پیامبر اسلام را در کتاب تورات خوانده اند و نصارا هم نشانه های پیامبر اسلام را در کتاب انجیل خوانده بودند و هم یهود و هم نصارا نسبت به آن آگاهی داشتند ولى به خاطر حفظ موقعیّت اجتماعى و منافع مادّى، همهى آن نشانه هاى الهى را نادیده گرفتند و در کتاب های خود دچار تحریف شدند آیه 70 سوره آل عمران خطاب به آنها می فرماید: یا أهل الكتاب لم تکفرون بآیات الله و أنتم تشهدون: اى اهل کتاب چرا به آیات خداوند کافر می شوند، در حالی که خود نسبت به آن شهادت می دهید.
🌸 در آیه 71 سوره آل عمران بار دیگر آنها را مخاطب ساخته و می فرماید: یا أهل الکتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تکتمون الحق و أنتم تعلمون: اى اهل کتاب! چرا حق را به باطل می پوشانید و حق را کتمان می کنید و در حالی که خود آگاهید. منظور از پوشاندن حق بوسیله باطل یعنی کاری می کنند که سبب شبهات شود و حق مشتبه شود امام صادق علیه السلام درباره 《و انتم تعلمون》 فرمودند: یعنی #اهل_کتاب به صفات ذکر شده برای پیامبر اسلام در کتابشان آگاهند ولی آن را کتمان می کنند.
🔹 پیام های آیه70و71سوره آل عمران
✅ سؤال پرسیدن، بهترین راه #دعوت است.
✅ دانستن تنها كفایت نمى كند، پذیرفتن نیز لازم است.
✅ مشتبه کردن #حق و کتمان حق، دو عامل دشمن برای ایجاد انحراف در بین مؤمنان است.
✅ #كتمان_حق، حرام و اظهار آن واجب است.
▪️🏴▪️
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
✨قسم به نام امنیتی که
شما با خون خود
برایمان به ارمغان آوردید
هرگز اجازه نمیدهیم
ایران
جولانگه هرزه ها شود.
ســــلام✋
#صبح_و_عاقبتمون_شهــ🌹ـدایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
❣ عــند_ربـهم_یــرزقون
بخشی از وصیتنامه
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی؛
خداوند، ای عزیز!
چگونه ممکن است کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟
خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی..
مرا در فراق خود بسوزان و بمیران...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
📸#شهــــداء_سپـــر_جان_ملت
یاد شهدای مدافع وطن با قرائت #فاتحه و ذکر #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین دستنوشتهی رتبه۱ #پزشکی
شهید احمد رضا احدی
🔸 نامهای خواندنی از #رتبه_یک کنکور پزشکی برای تمام نسلها
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
🗓 به مناسبت ۱۶ آذر، روز #دانشجو
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین دستنوشتهی رتبه۱ #پزشکی
شهید احمد رضا احدی
🔸 نامهای خواندنی از #رتبه_یک کنکور پزشکی برای تمام نسلها
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
📜 وصیتنامه و مناجاتنامه شهیده فهیمه سیاری
📝 خدایا! قدرتی ده كه شناخت اصیلی از اسلام داشته باشم.
📝 خدایا! قدرتی ده كه سنجش میان عمل خوب و بدِ خود را داشته باشیم.
📝 خدایا! قدرتی ده كه ظرفهای وجودی عمرمان را خالی نگذاریم و به وسیله نیكیها آن را پر سازیم.
📝 اگر كسی راهی را انتخاب نمود و آن مسیر «الیالله» بود، با این كه به آن راه ایمان دارد، پس باید تمام اعمال خود را مورد بررسی قرار دهد تا از هدفی كه دارد، منحرف نشود. در خود نگریستن شهامت میخواهد و لازمه شهامت، ایمان و آگاهی است و با رفتن (شهادت) به حقیقت میپیوندد.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
حجت الاسلام والمسلمین حاج احمد پناهیان.mp3
27.36M
#سخنرانی
💠 مراسم سوگواری شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
🗓 پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۱
🎤 حجتالاسلام حاج #احمد_پناهیان
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : هفتاد و سوم
حسین داشت پشیمان میشد خانه مورد نظر ساده و در منطقه ای پایین شهر بود اما پول ما به آن هم نمیرسیداز طرفی نمیخواست بدهکار شود چند تا عتیقه ارث مادری .
داشتم آنها را فروختم و خانه سازمانی را خریدیم خانه ای که در انتهای خیابان خانه پدری ام بود، نزدیک کوچه برج.
هنوز توی خانه جدید جاگیر نشده بودیم که حسین به جبهه جنوب رفت و پس از یک ماه برای چند روز آمد. ظاهراً سالم بود تیروترکش نخورده بود اما تمام صورت و دستش مثل
آبله مرغان بچه ها شده بود.
جوشهای کوچک سرخ و بعضی ها چرکین؛ که پشه کوره ها بر پوستش نقش کرده بودند قیافه اش را خنده دار کرده بود. فهمید و به شوخی گفت: پشه های جزیره مجنون از روی پوتین هم میگزند چه گزیدنی گفت:
و روزی که خواست برود انگار این خونه خوش یمنه.»
پرسیدم: «چطور؟»
سال گذشته از حج تمتع جا موندم امسال قراره با تعدادی از بچه های جبهه، اگه قسمت بشه عازم شیم.
گفتم: «خوش به سعادتت.»
👇👇👇
مردان همسایه اعضای شورای فرماندهی تیپ بودند با همسرانشان رفت و آمد داشتیم همدیگر را میفهمیدیم اما سفره دلمان را پیش هم وا نمیکردیم،گاهی از زبان شوهرانشان از مدیریت و اخلاق حسین تعریف
میکردند. تعدادی از آنها قرار بود همان سال عازم حج شوند.
پس از چند ماه حسین از جبهه
جزیره مجنون آمد وگفت قسمت نیست چشم من به گنبد خضرای پیامبر، منور بشه باید بمونم اما سهم من محفوظه و قراره یه نفر جای من بره.» و طاق ابروهایش را بالا انداخت و بدون کلام به من اشاره کرد، یعنی که شما.
ذوق زده شدم «آخه بدون تو...؟!»
«من با توام شک نکن! اگه خواستی یادم بیفتی فقط چشماتو ببند و باز کن کنارت هستم.»
کمتر از ده روز تا زمان پرواز باقیمانده بود نه لوازم احرام داشتم و نه گذرنامه حسین از آن کارها که دوست
نداشت کرد, چاره ای نداشت اگر
به آقامحسن - فرمانده کل سپاه نمی گفت ظرف دو سه روز گذرنامه ام صادر نمی شد. نیاز به باز و بسته کردن چشمها نبود. زیر برق آفتاب مسجد الحرام حين طواف کنار مزارهای بینشان بقیع و در جوار حرم رسول خدا همه جا، حسین را کنارم میدیدم. حتی وهب و مهدی را فراموش کرده بودم. او فرسنگها آن طرف تر انصار الحسین را برای عملیات عاشورا در جبهه میمک آماده
میکرد و این را حاج حسن یوسفی از دوستان او که همسفر حج ما بود، گفت.
به نیت حسین محرم شدم و اعمال را برای او انجام دادم شب به خوابم آمد و با چشمهای گریان و با التماس گفت: «پروانه پشت دیوار بقیع از خدا بخواه مرگ من رو شهادت تو راه خودش رقم بزنه تو اوج گمنامی مثل مادر شهدا فاطمه زهرا (س)؟!»
برای سلامتی و توفیق بیشترش دعا کردم. وقتی برگشتم با یک پیکان قدیمی به فرودگاه مهرآباد آمده بود. از راه گردنه آوج آمدیم و سر ظهر نهار کنار یک غذاخوری تو راهی لب یک حوض روی نیمکت نشستیم و کباب برگخوردیم. پرسیدم از بچه ها چه
خبر؟!»گفت: یک عملیات ناموفق توی
میمک داشتیم، خیلی بمباران میشدیم بچه ها رو از منطقه به عقب آوردیم.»
خندیدم، بعد اخم کردم: «وهب و
مهدی رو میگم، فرمانده!»
حسین لب گزید و سر جنباند: «از
منطقه که اومدم وهب پیش مامانم بود و مهدی پیش خواهرت افسانه خانم مامانمیگفت چند روز از رفتنت گذشته بود که وهب چند تا کله معلق زد و رفت زیر رخت خواب و بنا کرد گریه کردن خانم ها برات آش پشت پا پخته بودن. وهب با یک لنگه دمپایی
دنبالشان کرد و با گریه گفته بود
وقتی که مامانم نیست شما اینجا
چکار میکنید مهدی طفلی آرام بود. وقتی آمدم بردمشان پارک اما باز وهب بی تابی کرد تا اینکه مادرم او را با کاروان پیرزنها بردشیراز حالا برگشته و مثل بقیه منتظر حاج خانمه.»
به سرکوچه رسیدیم. بوی اسپند می آمد. جلوی پایم قربانی کشتند و با سلام و صلوات وارد خانه ای شدم که بیشتر از یک ماه ازش دور بودم.
⬅️ ادامه دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷