🤲 #دست_توسل
📎صلوات شعبانیه از اعمال هر روز شعبان
✅ از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که در هر روز شعبان در وقت زوال [ظهر شرعی] و در شب نیمه شعبان این صلوات را بخوانید:
⬅️اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، وَمَوضِعِ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفِ الْمَلائِكَةِ، وَمَعْدِنِ الْعِلْمِ، وَأَهْلِ بَيْتِ الْوَحْىِ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْكِ الْجارِيَةِ فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ، يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَها، وَيَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا، الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ، وَاللَّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الْكَهْفِ الْحَصِينِ، وَغِياثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكِينِ، وَمَلْجَإِ الْهارِبِينَ، وَعِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً كَثِيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضاً، وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أَداءً وَقَضاءً بِحَوْلٍ مِنْكَ وَقُوَّةٍ يَا رَبَّ الْعالَمِينَ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ الْأَبْرارِ الْأَخْيارِ، الَّذِينَ أَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ، وَفَرَضْتَ طاعَتَهُمْ وَوِلايَتَهُمْ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاعْمُرْ قَلْبِى بِطاعَتِكَ، وَلَا تُخْزِنِى بِمَعْصِيَتِكَ، وَارْزُقْنِى مُواساةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ؛ بِما وَسَّعْتَ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَنَشَرْتَ عَلَىَّ مِنْ عَدْلِكَ، وَأَحْيَيْتَنِى تَحْتَ ظِلِّكَ، وَهٰذا شَهْرُ نَبِيِّكَ سَيِّدِ رُسُلِكَ شَعْبانُ الَّذِى حَفَفْتَهُ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ الَّذِى كانَ رَسُولُ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَدْأَبُ فِى صِيامِهِ وَقِيامِهِ فِى لَيالِيهِ وَأَيَّامِهِ بُخُوعاً لَكَ فِى إِكْرامِهِ وَ إِعْظامِهِ إِلىٰ مَحَلِّ حِمامِهِ اللّٰهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الاسْتِنانِ بِسُنَّتِهِ فِيهِ، وَنَيْلِ الشَّفاعَةِ لَدَيْهِ . اللّٰهُمَّ وَاجْعَلْهُ لِى شَفِيعاً مُشَفَّعاً، وَطَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً، وَاجْعَلْنِى لَهُ مُتَّبِعاً حَتّىٰ أَلْقاكَ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَنِّى راضِياً، وَعَنْ ذُنُوبِى غاضِياً، قَدْ أَوْجَبْتَ لِى مِنْكَ الرَّحْمَةَ وَالرِّضْوانَ، وَأَنْزَلْتَنِى دارَ الْقَرارِ وَمَحَلَّ الْأَخْيارِ.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉#سرود_همخوانی
🎊#حضرت_علی_اکبر_ع_مدح_و_ولادت
💠با اجرای:
🔸سید رضا نریمانی
🔹حنیف طاهری
🔸محمدحسین حدادیان
🔹حسین طاهری
🖋️شاعر و نغمهپرداز: #حمید_رمی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 حاج احمد متوسلیان:
براۍانچهاعتقاددارید
ایستادگۍڪنید...
حتیاگربهایشتنهاایستادنباشد!
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
تفکــــــــــــــر
🔸 فردی از کشاورزی پرسید:
آیا گندم کاشتهای؟!
🔹 کشاورز جواب داد:
نه، ترسیدم باران نبارد.
🔸 مرد پرسید:
پس ذرت کاشتهای؟
🔹 کشاورز گفت:
نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند.
🔸 مرد پرسید:
پس چه چیزی کاشتهای؟!
🔹 کشاورز گفت:
هیچچيز، خیالم راحت است ...!
همیشه بازندهترین افراد در زندگی کسانی هستند که از ترسشان هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند .
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_یازدهم
با قطع شدن ،تلفن انگار راه نفس کشیدنم قطع شد سینه ام سنگینی میکرد تازه یادم افتاد مجتبی را توی خانه جا گذاشته ام مادر شوهرم سینی چای را گذاشت جلویم نمیخواستم جلویشان بغضم بترکد. مجتبی را بهانه کردم به خرجم نرفت که خواهر شوهرم پیشش مانده است. توی حیاط مقنعه و چادرم را مرتب کردم و زدم بیرون تمام مسیر اشک ریختم توی پیاده رو تندتند میدویدم که صدای گریه ام به گوش کسی
نرسد.
این بیقراری تا شب دست از سرم برنداشت مجتبی را در آغوش گرفتم من لالایی میخواندم . یاکریم پشت پنجره هم غمگین میخواند. من بیصدا اشک میریختم، مجتبی خواب رفت ولی من آرام نگرفتم. از داخل میز مهدی برگه ای امتحانی پیدا کردم حرفهای دلم را برایش نوشتم ریزریز پشت و رویش را پر کردم؛ با جملات دوستت دارم و جایت خالی
است و دلم برایت تنگ شده و از این
حرفها.
نامه را پست کردم اما برای رسیدن ،جوابش چشمم به در سفید شد. آدمی نبود که جواب ندهد خودخوری میکردم که اگر به دستش نرسیده حتماً اتفاقی برایش افتاده . خیلی با خودم کلنجار رفتم . بی حوصله شده بودم و پکر. دل و دماغ قاتی شدن با جمع فامیل را نداشتم. دلسوزیها تبدیل شده بود
به
نق و نوق با پوزخندهای گاه و بی گاهشان چنان وانمود میکردند که با یک زن خل وضع
روبه رو هستند.
روز آخر ماه رمضان بود برادرم آمد که مجتبی چه گناهی کرده پاشو با بقیه بچه ها ببریمش فان فار. بچه های قدو نیم قد را سوار مینی بوسش کرد جلوی پارک پیاده .نشدم گفتم «من حال و حوصله ندارم...
👇👇👇
خودتون مجتبی رو ببرید.» مجتبی را بوسیدم با دستمال کاغذی چرک زردرنگ گوشه چشمش را پاک
کردم و سپردمش به خواهرم.
تیغ آفتاب خرداد کلافه ام کرده بود. توی مینی بوس نزدیک بود بپزم
عرق از سرو صورتم میریخت. پنجره
را باز کردم آب پاشیدم توی صورتم سرم را تکیه دادم به صندلی چشمم رفت روی هم خوابم نبرد؛ بین خواب و بیداری مهدی را دیدم از روی شانه اش بال درآورد. سفید سفید. خیلی خوشگل بود بال بال زد صورتم خنک شد مهلت نداد زبان باز کنم پرید چنگ انداختم توی یقه ام جیغ کشیدم مثل خواب زده ها دوروبرم را نگاه میکردم خواهرم
دوید بالا دستانم را گرفت میلرزیدم دستپاچه پرسید: «چی شده؟» سرم را چپ و راست میکردم و میگفتم: «مهدی شهید شده!»
نگاه هاج و واجش را روی صورتم حس میکردم پشت دستش را گاز گرفت و گفت: چه حرفیه میزنی؟
دور از جونش!»
سروکله بقیه هم پیدا شد؛ مادرم، ،خاله داداش دم گرفتم «مهدی شهید شده آرام نمیگرفتم با جیغ و داد به تک تکشان گفتم: «مهدی پرواز کرد. مهدی شهید شده
بچه ها را جمع کردند رفتیم خانه بیقرار بودم بیقرارتر شدم مثل مرغ گیج دور خودم میچرخیدم هول و دستپاچه عید فطر برایم روز عزا بود. نمیدانم چند روز بعدش برادر مهدی آمد .دنبالمان فقط یادم هست روزهای بمباران تهران بود گفت: بریم دماوند؛ هم خودتون یک کم آرامش بگیرید هم «مجتبی
.»آب و هوای دماوند هم نتوانست حال و روزم را روبه راه کند. فقط میگفتم بریم در سیاهی قیرگون شب در عالم رؤیا. رفتم جماران با همان پژو ۵۰۴ کاهویی درب و داغان .مهدی با لباس عروس وارد همان حیاط باغچه دار سرسبز شدم؛ ولی این بار تک وتنها بدون مهدی.
دیگر صف عروس و دامادها در کار نبود. با آرامش یکراست رفتم سمت بالکن امام نشسته بود؛ باز هم بدون عمامه با عرق چین سفید سر و چشم امام جای دیگری خیره نبود
چشم در چشم به هم خیره شدیم طاقت نیاوردم نگاهم را گرفتم اشک روی صورتم راه افتاد دست چپم مثل پیرزنی که نمیتواند سوزن نخ کند لرزید. نمی فهمیدم این لرزش از شوق است یا دلهره. با دست راستم گرفتمش . حلقه ام نبود جای خالی اش را حس کردم نوری مواج از روی دیوار آجری گذشت. آمد پایین با چشم دنبالش افتادم آمد سمت امام . تا رسید به دسته مبل محو شد.
خیره ماندم روی انگشت کوچک امام. حلقه ازدواجم داخل انگشت
امام جا خوش کرده بود .ناخودآگاه
انگشتر عقیق را درآوردم همان که مهدی از بازار رضا برایم خریده بود ،گرفتم طرف امام. سعی میکردم
حرف بزنم زبانم نمی چرخید .صدایی
از خودم درآوردم. شبیه خرخرهای
محتضری
که می خواهد
به
بازماندگان بگوید که حالش خوب است . با هزار جان کندن گفتم :«آقا این هم برای شما!» دست رد به سینه ام زدند . انگشتر عقیق را نپذیرفتند، دستشان را مشت کردند.چشمم به حلقه بود که از خواب
پریدم....
⬅️ ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿
ا 🌺❀✿🌺❀✿
ا ❀✿🌺❀✿
ا 🌺❀✿
ا ❀✿
ا 🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
🌴 #زیارت_حضرت_امیرالمومنین_امام علی (علیه السلام ) در #روزیکشنبه 🌴
🌹 السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِیَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِیَّةِ الْمُضِیئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ وَ عَلَى ضَجِیعَیْکَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَیْهِمَا السَّلامُ السَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى الْمَلائِکَةِ الْمُحْدِقِینَ بِکَ وَ الْحَافِّینَ بِقَبْرِکَ یَا مَوْلایَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا یَوْمُ الْأَحَدِ وَ هُوَ یَوْمُکَ وَ بِاسْمِکَ وَ أَنَا ضَیْفُکَ فِیهِ وَ جَارُکَ فَأَضِفْنِی یَا مَوْلایَ وَ أَجِرْنِی فَإِنَّکَ کَرِیمٌ تُحِبُّ الضِّیَافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَیْکَ فِیهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْکَ بِمَنْزِلَتِکَ وَ آلِ بَیْتِکَ عِنْدَ اللهِ وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَکُمْ وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّکَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ. 🌹
🌴 #زیارت_حضرت_فاطمةزهرا سلام الله علیها در #روزیکشنبه 🌴
🌷 السَّلامُ عَلَیْکِ یَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ الَّذِی خَلَقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً أَنَا لَکِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوکِ وَ وَصِیُّهُ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمَا وَ أَنَا أَسْأَلُکِ إِنْ کُنْتُ صَدَّقْتُکِ اِلّا أَلْحَقْتِنِی بِتَصْدِیقِی لَهُمَا لِتُسَرَّ نَفْسِی فَاشْهَدِی أَنِّی ظَاهِرٌ بِوِلایَتِکِ وَ وِلایَةِ آلِ بَیْتِکِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ 🌷
🌺
❀✿
🌺❀✿
❀✿🌺❀✿
🌺❀✿🌺❀✿
❀✿🌺❀✿🌺❀✿
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿
ا 🌺❀✿🌺❀✿
ا ❀✿🌺❀✿
ا 🌺❀✿
ا ❀✿
ا 🌺
🌸دعای_روز_یکشنبه#🌸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي لا أَرْجُو إِلا فَضْلَهُ وَ لا أَخْشَى إِلّا عَدْلَهُ وَ لا أَعْتَمِدُ إِلّا قَوْلَهُ وَ لا أُمْسِكُ إِلّا بِحَبْلِهِ بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مِنْ غِيَرِ الزَّمَانِ وَ تَوَاتُرِ الْأَحْزَانِ وَ طَوَارِقِ الْحَدَثَانِ وَ مِنِ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّأَهُّبِ وَ الْعُدَّةِ وَ إِيَّاكَ أَسْتَرْشِدُ لِمَا فِيهِ الصَّلاحُ وَ الْإِصْلاحُ وَ بِكَ أَسْتَعِينُ فِيمَا يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجَاحُ وَ الْإِنْجَاحُ وَ إِيَّاكَ أَرْغَبُ فِي لِبَاسِ الْعَافِيَةِ وَ تَمَامِهَا وَ شُمُولِ السَّلامَةِ وَ دَوَامِهَا وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَ أَحْتَرِزُ بِسُلْطَانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاطِينِ،
┅┅🍁✿❀🌺❀✿🍁┅┅
فَتَقَبَّلْ مَا كَانَ مِنْ صَلاتِي وَ صَوْمِي وَ اجْعَلْ غَدِي وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِي وَ يَوْمِي وَ أَعِزَّنِي فِي عَشِيرَتِي وَ قَوْمِي وَ احْفَظْنِي فِي يَقَظَتِي وَ نَوْمِي فَأَنْتَ اللَّهُ خَيْرٌ حَافِظا وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْآحَادِ مِنَ الشِّرْكِ وَ الْإِلْحَادِ وَ أُخْلِصُ لَكَ دُعَائِي تَعَرُّضاً لِلْإِجَابَةِ وَ أُقِيمُ عَلَى طَاعَتِكَ رَجَاءً لِلْإِثَابَةِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَيْرِ خَلْقِكَ الدَّاعِي إِلَى حَقِّكَ وَ أَعِزَّنِي بِعِزِّكَ الَّذِي لا يُضَامُ وَ احْفَظْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لا تَنَامُ وَ اخْتِمْ بِالانْقِطَاعِ إِلَيْكَ أَمْرِي وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمْرِي إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.
🌺
❀✿
🌺❀✿
❀✿🌺❀✿
🌺❀✿🌺❀✿
❀✿🌺❀✿🌺❀✿
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_446
🌹 آیه 173 سوره آل عمران
🌸 أَلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إيماناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ
🍀 ترجمه: کسانی كه مردم به ایشان گفتند: مردم (لشکر دشمن) برای (حمله به) شما جمع شده اند، پس از آنان بترسید، (آنها به جاى ترس) بر ایمانشان افزوده شد و گفتند: خداوند ما را كافی است و او بهترین حامی است.
🌷 #جمعوا: جمع شده اند
🌷 #اخشوهم: از آنها بترسید
🌷 #زادهم: بر آنها افزود
🌷 #حسبنا: کافی است
🌷 #نعم_الوکیل: بهترین حامی
🌸 #مؤمنان_واقعى از کسی نمی ترسند حتی اگر تمام مردم بر ضد آنها جمع شوند تا آنها را از مسیر حق و راه خدا بازدارند باز موفق نمی شوند. مؤمنان بدون هيچ ترسی و با آرامش خاطر و با توکل بر خداوند به کار خود ادامه می دهند زیرا آنها خداوند را دارند و #خداوند برای آنها کافی است و خدا از مؤمنان حمايت مى کند خدایی که بهترین حامی است. این آیه به نمونه ای از این مورد اشاره می کند.
🔴 این آیه بعد از #جنگ_احد و مانند سایر آیات سوره آل عمران در مدینه نازل شد. در ماجرای بعد از جنگ احد، کفار قریش پس از پیروزی در احد بسوی مکه بازگشتند در بین راه به این فکر افتادند که به مدینه برگردند و باقیمانده مسلمانان را از بین ببرند، تا کار #اسلام یکسره شود این خبر به پیامبر رسید و آن حضرت فرمان داد که مجاهدان حرکت کنند.
🌸 عوامل تبلیغاتى دشمن و بعضى از مردمان ساده اندیش و ترسو، به رزمندگان و مجاهدان تلقین مى كردند كه #دشمن قوى است و كسى نمى تواند حریف آنان بشود، پس بهتر است درگیر جنگ نشوید. که این آیه می فرماید: الذین قال لهم الناس إن الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم: کسانی که مردم به ایشان گفتند: لشکر دشمن برای حمله به شما جمع شده اند، پس از آنان بترسید. فزادهم إيماناً: (به جاى ترس) بر ايمانشان افزوده شد. مؤمنان وقتى در مشکلات و بلا قرار می گیرند توکل و اتصال خود را با خدا بیشتر می کنند. و #مؤمنان در جواب مردمان ترسو و ساده انديش و منافق مى گویند: حسبنا الله و نعم الوکیل: خدا برای ما کافی است و او بهترین حامی است.
🌺 امام صادق علیه السلام فرمودند: تعجّب مى كنم از كسى كه مى ترسد، چرا به گفته ى #خداوند «حسبنا اللّه و نعم الوكیل» پناه نمى برد. در مواقع ترس و تنهایی این #ذکر را بگوییم: حسبنا الله و نعم الوکیل: خدا برای ما کافی است و او بهترین حامی است.
🔹 پيام های آیه173سوره آل عمران 🔹
✅ در برابر تبلیغاتِ توخالى دشمن نهراسید.
✅ در جبهه ها، مواظب افراد نفوذى #دشمن باشید.
✅ قوى ترین اهرم در برابر تهدیدات دشمن، #ایمان و توكّل به خداست.
✅ #مؤمن وقتى در گرداب بلا قرار مى گیرد، توكّل و اتصال خود را با خدا بیشتر مى كند.
✅ هم حركت و تلاش لازم است، هم #ایمان و #توكّل.
✅ #خداوند برای مؤمنان کافی است و او بهترین حامی است.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
در این شلـــــــوغے دنیـــــــا
فراموشتــــــــان نڪردیم
در شلوغـــــــــــے قیامتـــــ
فراموشمــــــــان نڪنید
آے شہــــــــــداء ...
.
🌠☫﷽☫🌠
🕊زیارتنامه ی _شهدا🕊
🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱
🌟شادے ارواح مطهر #شـهدا #امام_شهدا #اموات #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#یکشنبه_های_فاطمی
🔸السلام علیک یافاطمه المعصومه🔸
#سلام_بانوی_آفتاب
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر
يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ
◀️ با سلام به حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها روز مان را آغاز میکنیم.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
❣#سلام_امامزمانم❣
صبحی نو سر زد و زندگی
به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد
و این نهایت امیدواری است
که در هوای یادتان، نفس می کشیم
و در عطر نرگس بارانِ نامتان،
دم می زنیم ...
شکر خدا که در پناه شماییم 🤲
سلام ✋
#صبحتان_شه🌹دایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خاطراتی_از_فرمانده_جنگهای_نامنظم
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
ریاضیش خیلی خوب بود.
شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد
به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.
*************
مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند.
خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.
دکتر مجتهدی چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر مجتهدی گفت: "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی."
*************
سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند.
سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد.
شد هجده،
بالاترین نمره.
*****************
یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.
ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند.
همه از کمونیست ها می ترسیدند.
*************
آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش.
ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید.
با دخترم رفته بودم. بعد از این که ظرف ها را شست. آمد و با دخترم بازی کرد.
با همان پیش بند.
*****************
وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه.
نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه. رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید."
برگشت و همه را جمع کرد. گفت:
"آماده شوید همین روزها راه می افتیم".
پرسیدیم "امام؟" گفت
"دعامان کردند."
*****************
حدود یک ماه برنامه اش این بود؛
صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی، شب ها شکار تانک.
بعد از ظهرها، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید.
*************
تلفنی به م گفتند:
"یه مشت لات و لوت اومده ن، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم."
رفتم و دیدم. ردشان کردم.
چند روز بعد، اهواز، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان. یکیشان گفت"آقای دکتر خودشون گفتن بیاین."
می پریدند؛ از روی گودال، رود، سنگر. آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیشترشان همان وقت ها شهید شدند.
*************
وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین."
بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع.
توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد.
شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند.
عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 انتشار نخستینبار
📹 #کلیپ_نوشت | ای مهدی موعود! محتاج دعایت هستیم
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: اى امام زمان، اى مهدى موعودِ محبوب این امّت، اى سلالهى پاک پیامبران و اى میراثبر همهى انقلابهاى توحیدى و جهانى! ملّت ما با یاد تو و با نام تو از آغاز خو گرفته است و لطف تو را در زندگى خود و در وجود خود آزموده است. اى بندهى شایستهى صالح خدا!
💫 ما امروز محتاج دعایى هستیم که تو از آن دل پاک الهى و ربّانى و از آن روح قدسى براى پیروزى این ملّت و پیروزى این انقلاب بکنى و به دست قدرتى که خدا در آستین تو قرار داده است، به این ملّت و راه این امّت کمک بفرمایى.
❤ عَزیزٌ عَلَینا اَن نَرى الخَلقَ وَ لاتُرى؛ اى امام زمان! براى ما خیلى سخت است که در این جهان، در این طبیعت بىپایان که متعلّق به صالحان است، متعلّق به بندگان خدا است، دشمنان خدا را ببینیم، آثار وجود دشمنان خدا را لمس بکنیم امّا تو را نبینیم و از نزدیک فیض حضور تو را زیارت نکنیم.
⛅ #روز_امید
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_دوازدهم
برادر مهدی با دیدن حال و روزم دلش به رحم آمد .گفت :جمع کنید
برویم برگشتیم تهران رفتم خانهٔ
مادرم .
آنها هم تازه از ورامین رسیده
بودند. هنوز لباسم را بیرون نیاورده
بودم .توی آشپزخانه یک سبد بزرگ
توت دیدم.توتهای سفید درشت و آبدار. انگار یکی بهم گفت: «بنشین یک دل سیر از این توتها رو بخور» یک بشقاب پر کردم. داشت از دوروبرش می ریخت. مثل مسافری که الان اتوبوسش راه میافتد تندتند توتها را قورت دادم به صدای زنگ
خانه توجه نکردم اصلاً نگاه نکردم
ببینم چه کسی رفت در را باز کند آخرین دانه توت را که گذاشتم داخل
دهانم خواهر بزرگ مهدی
فریده خانم جلویم سبز شد. توت افتاد
توی گلویم به سرفه افتادم مادرم سریع یک لیوان آب آورد هرچه میزدند پشتم راه گلویم باز نمیشد. اشک از چشمانم راه افتاد. نمیدانم به خاطر سرفه ها و فشار گلویم بود یا دیدن حال نزار فریده ،فرصت نکرد مقدمه چینی کند خودم زودتر رفتم
سراصل مطلب.
مهدی چی شده؟!
حاضر شو
بریم بیمارستان.
نگاهی به خودم انداختم حاضر بودم .فقط باید چادرم را میانداختم
روی سر.
بیمارستان برای چی؟
پرویز مجروح شده
آرام گرفتم. به پشتی تکیه زدم کجاش؟
پاش
انگار توی دلم قند آب کرده باشند. قبراق از پله های زیرزمین رفتم پایین
به خودم میگفتم فوق فوقش چند
روزی بستری است و بعد مرخص میشود! با خوابی که دیده بودم به کمتر از شهادت فکر نمیکردم هنوز مزه توت زیر زبانم بود کلید لامپ را زدم بق شیشه های لامپ آفتابی جلوی پایم خرد و خاکشیر شد توی مغزم چراغی روشن شد. به یاد چشم های فریده .افتادم چرا چشمانش این قدر قرمز بود؟ چادرم را برنداشتم برگشتم بالا. پله ها را دو تایکی کردم به فریده گفتم
«ببینمت!» رویش را از من برگرداند
راستشو بگو
نگاهم نکرد.
مهدی شهید شده؟
نگاهم نکرد.
به من بگو چرا گریه کردی؟!
نگاهم نکرد. فقط گفت:دارم میگم مجروح شده بپوش بریم سرم را تکان دادم که یعنی باور کردم ولی باورم نشد برگشتم توی زیرزمین کورمال کورمال دنبال چادرم گشتم پاهایم یاری ام نمیکرد از پله ها بالا
بروم.
نشستم روی صندلی عقب ماشین دست راستم توی دست فریده
خشک شده بود میدیدم فشار میدهد ولی حسی نداشتم مدام تکرار میکردم «شما دارید به من دروغ میگید!» فهیمه فقط خیابانها را تماشا می.کرد صورتش را بهم نشان نمیداد مدام میگفت داریم میریم بیمارستان نجمیه» هرچه به بیمارستان نزدیکتر میشدیم قلبم تندتر میزد عرق سرد نشست روی پیشانی ام دستم توان نداشت دستگیره شیشه ماشین را بچرخاند. از جلوی بیمارستان رد شدیم انگار
تمام غمهای عالم را یکجا ریختند
توی دلم.
چرا رد شدیم؟
فهیمه باز بیرون را نگاه میکرد شانه اش را تکان دادم دارم میگم چرا رد شدیم؟!» پیشانی اش را چسباند به شیشه بغضش ترکید
«آره شهید شده!»
⬅️ ادامه دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷