Mohsen Qaraati77.Mursalat.08-19.mp3
زمان:
حجم:
2.51M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره- مرسلات🌸
💐#آیات-.8-19💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿
هر روز با تفسیر یکی از سوره های جزء ۳۰قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab🇮🇷〰〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#هجدهم اسفندماه
#سالروز_شهادت
#شهید_مجید همتی
شهید «مجید همتی» متولد 1343 منطقه سرآسیاب تهران است. دوران ابتدایی را در مدرسه احمدیه گذراند و سال 1355 همراه با خانواده به ورامین نقل مکان کرد. دوره راهنمایی را در مدرسه علوی و دبیرستان را در مدرسه شهید مصطفی خمینی ورامین طی کرده و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم فرهنگ و هنر ادامه داد.
شهید همتی که به اخلاق خوش در میان دوستان و همکلاسهای خود مشهور بود، دوران فراغت خود را در فعالیتهای فرهنگی جهاد سازندگی ورامین مشغول بود و ارتباط مستمری با مسجد امیرالمومنین داشت و شرکت در مراسمهای مذهبی، نمازجمعه جزو برنامههای ثابت او بود.
در 12 سالگی پایش به تظاهرات علیه رژیم شاه باز میشود
قبل از انقلاب پای ثابت تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهیبود و این در حالی بود که او 12 سال بیش نداشت. بعد از پیروزی انقلاب هم به عضویت انجمن اسلامی و پایگاه بسیج مهدیه ورامین درآمد.
اولین بار سال 61 عازم جبهه شد و بار دیگر در طرح «لبیک یا خمینی» در فراخوان آن شرکت کرد و به همراه برادرش «شیدالله همتی» در عملیات خیبر در منطقه جزیره مجنون حضور پیدا کرد. بار اول به مدت سه ماه و در مرتبه دوم 45 روز در منطقه حضور داشت. شهید همتی دوره آموزشی را در پادگان توحید فیروزآباد شهر ری گذراند و سپس به عضویت تیپ سیدالشهدا درآمد. در دوران حضور در منطقه تنها یکبار از مرخصی استفاده کرد و به عنوان کمک آرپیجیزن فعالیت خود را ادامه داد.
*کربلای 5 آخرین میعاد/14 سال شلمچه میزبان پیکرش بود.
در 18 اسفند سال 1362 در عملیات خیبر هنگامی که با پاتک دشمن مواجه میشود، شب هنگام در حالی که برادرش در گروهان یک بود، در مسیری که دو طرفش را نیزار پوشانده بود و دشمن با گلولههای خمپاره، دوشکا و کاتیوشا آتش سنگینی روی جاده میریخت به مقام عظمای شهادت میرسد.
فردای آن شب که مجید به شهادت رسید، برادرش متوجه شهادت او میشود ولی او مفقودالاثر شده بود تا اینکه بعد از 14 سال در سال 76 توسط گروه تفحص پیکرش کشف و در روز 28 صفر در گلزار شهدای سیدفتحالله ورامین به خاک سپرده میشود.
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#یادواره_شهدا
#مجازی
یادواره ۱۲۶ شهید مدرسه علمیه امام محمدباقر (علیه السلام) قم
🔸سخنران: سردار محمدرضا نقدی (معاون هماهنگ کننده سپاه)
🔸مداح: حاج محسن طاهری
🔸زمان: دوشنبه ۱۸ اسفندماه ۹۹ ساعت ۱۹ الی ۲۰:۳۰
🔸یادواره به صورت مجازی برگزار میگردد
🔸لینک ورود:
aparat.com/b_emambagher/live
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این روزا رو آقاسی هم انگار میدید...! ⛔ 😔👆🙏👌🌹
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_سوم
#قسمت ۲۲
زندگی ما یک زندگی عاشقانه بود. خیلی همدیگر را دوست داشتیم، اما یک سری مادیات باعث شد که نگذارند آنطور که میخواهیم زندگی کنیم. عشق و علاقۀ ما نشأتگرفته از این بود
با هم همفکر بودیم. قبل از ازدواج با نامحرم خوش و بشی نداشتیم. مثل بعضیها نبودیم که دوست داشتند خوشیهایشان را بکنند بعد ازدواج کنند، چون میپنداشتند با ازدواج خوشیهایشان پایان میگیرد. دوست داشتیم چشممان به همسر خودمان باز شود. آقامصطفی برای من همان سواری بود که با اسب سفید آمده بود. همان رؤیایی که به واقعیت پیوسته بود. برای من از همهنظر کامل بود. دوستانم میگفتند: «شوهرت زیادی لاغر و قدبلنده، چطور پسندیدیش؟»
میگفتم: «واقعاً قدش بلنده؟
لاغره؟ من که متوجه نشدم. به نظر من که خیلی خوشتیپ و خوشقیافه است!»
میگفتند: «لاغریاش برات مهم نیست؟»
میگفتم: «نه!»
آنقدر شیفتهاش شده بودم که اگر احیاناً ایرادی هم در وجودش بود، نمیدیدم. همیشه با من مهربان بود. اگر نکتهای را میخواست تذکر دهد، طوری میگفت که من نرنجم. یک روز در اتوبوس، مقنعهام عقب رفته بود و چند تار مویم دیده میشد. آقامصطفی گفت:« چقدر موهات قشنگه، چقدر خوشرنگه عزیزم. حیفه نامحرم موهای قشنگت رو ببینه. حیفه موهات توی آتش
جهنم بسوزه. میدونی زینب! همۀ ما توی بهشت جایگاهی داریم، اما گناهانمون باعث میشه هی از اون جایگاه فاصله بگیریم. من خیلی دوست داشتم سید میبودم. اگه سید بودم خیالم راحت بود که در آخرت کنار خونۀ ائمه خونه دارم. ما میتونیم با کارهای خوبی که توی دنیا انجام میدیم، مثل حفظ حجاب، ولایتمداری و پایبند مادیات نبودن، به اون مرحله برسیم.»
برای من و مصطفی مادیات زیاد مهم نبود، اما بقیه نمیگذاشتند. زخم زبانهایی مثل «دخترتون چه ایرادی داشت؟» نشان میداد باورشان نمیشود که ما یک زندگی سالم را شروع کردهایم. فکر میکردند رابطهای قبل از ازدواج بوده که یکباره و بدون اینکه عروسی بگیریم، با یک عقد ساده یک زندگی خیلی سادهتر را شروع کردهایم.
بالاخره زندگیمان را در یک اتاق مشترک با پدرشوهر و مادرشوهرم آغاز کردیم. وقتی ما نبودیم اتاق دست آنها بود
و وقتی بودیم دست ما.
آقامصطفی با هدیههایی که به مناسبت ازدواجمان جمع شده بود، یک موتورسیکلت خرید. بیشتر بعدازظهرها با موتور میرفتیم تفریح. یک زیرانداز و یک فلاسک چای ترک موتورمان بسته بودیم.
هر هفته به یکی از جاهای دیدنی مشهد میرفتیم. آقامصطفی لیستی تهیه کرده بود از اسامی فامیل؛ خالهها، داییها، عموها، عمهها، عموزادهها، عمهزادهها، عروسخالهها، عروسداییها، دوستان و حتی فامیلهای دور.
برنامۀ بعدازظهرهایمان سرزدن به آنها بود. بهخصوص اعیاد و روزهای تعطیل سعی میکرد به بزرگان سربزند. به حرفهایی مثل هر رفتی آمدی دارد، اهمیت نمیداد. میگفت که شاید آنها مشکلی دارند و نمیتوانند بیایند ما نباید
قطعکنندۀ صلۀ ارحام باشیم. حتی بعضی از اقوام بودند که از روی حسادت یا شیطنت، وقتی ما به خانهشان میرفتیم، ماهوارهشان را روشن میکردند. آقامصطفی فوراً بلند میشد، ولی هرگز ارتباط را قطع نمیکرد. منزل کسانی که زیاد پایبند نبودند ده یا پانزده دقیقه بیشتر نمینشستیم.
وایل بیشتر به تفریح بودیم. به آقامصطفی میگفتم: «خیلی دنبال کار نباش! بالاخره میری سرکار.
بذار چند ماهی بگذره خوب که تفریح کردیم برو سرکار.
ما کل مشهد را با موتور می گشتیم. حتی کلات، تربت جام و نیشابور هم رفتیم. صبح میرفتیم و شب برمیگشتیم. آن روزها آقامصطفی پیک موتوری بود. پولهایمان را خرج تفریحمان میکردیم. یکی از روزهای پایانی شهریورماه بود. زیر درختهای بلند سپیدار نشسته بودیم و چشم دوخته بودیم به آب گلآلود و غلتان رودی کوچک. در این اندیشه بودم که زندگی مثل همین رود ناآرام، کدر و گذرنده است.
احساس کردم باد نجوایی بسیار دور اما بسیار واضح از رودهایی دیگر در سرزمینهایی دیگر را همراه خود میآورد.
زمزمهای که حکایت از جداییها، رفتنها و نامهربانیهای روزگار دارد ....
⬅️ ادامه دارد ....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷