#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_سوم
#قسمت یازدهم
فرمانداری به دست رحمتالله علیپور سپرده میشود.
ضد انقلاب نارنجکی داخل منزل سعید قادرزاده میاندازد و خواهرزادهاش روژان قادری زخمی میشود و یک چشمش تخلیه میشود.
بعد از مدت کوتاهی فرماندار عوض میشود و صالحزاده به عنوان فرماندار نظامی جایگزین احمدیان شده و علی صالحی به عنوان معاون سیاسی و امنیتی فرمانداری منصوب میشود. حاج احمد علیپور در انتخابات مجلس شورای اسلامی به عنوان نماینده منتخب مردم سردشت راهی مجلس میشود.
با توصیه دکتر چمران که میگوید: «ما رفتنی هستیم. باید زود ازدواج کنی و بچهدار شوی، بچهها ماندگارن و جایگزین ما میشوند» تصمیم میگیرم در این شرایط ناگوار زودتر عروسی کنم تا از آشفتگی نجات یابم.
گویا خانوادهام راضی شدهاند فعلاً با سُعدا عروسی کنم و بعد از به دنیا آمدن فرزند مصطفی، حمیرا را هم عقد کنم. حمیرا به منزل پدرش میرود ولی بلاتکلیف است و نمیداند چهکار کند. قرار است صبر کنیم تا یادگار برادرم به دنیا بیاید و بعد تصمیم نهایی را بگیریم. والدینم با خواهرانم و برادر کوچکم علی به بانه میروند و با سادگی و بدون هیچ مراسمی سُعدا را سوار ماشین کرده و به خانۀ بخت میآورند.
با این عروسی خیالم از جانب سُعدا راحت میشود و به فعالیتها و کارهای مبارزاتیام توجه بیشتری میکنم.
هر پنجشنبه ساعت چهار بعدازظهر خانوادۀ شهدا با مردم سر مزار شهدا میروند و آنجا شلوغ میشود. روز پنجشنبه برادرم علی بدو بدو میآید و میگوید: «داداش یه ساعت بزرگ زیر درخت گذاشتن و میترسم بیارمش پایین. بیا بریم بیارش.»
ـ کجا؟
توی قبرستان!
با وجودی که علی کوچک است و تازه میخواهد به مدرسه برود، ولی بعد از شهادت مصطفی جای خاصی در دلم باز کرده و دوستش دارم. بدو بدو سر مزار شهدا میرویم و میبینم علی راست میگوید. ساعت بزرگی زیر درخت سر مزار شهدا که محل تجمع مردم است نصب کردهاند. اسم بمب ساعتی را شنیده بودم ولی ندیده بودم. شک میکنم و با سرعت خودم را به پادگان میرسانم و میگویم: «با جناب سروان صیاد شیرازی کار دارم.»
صیاد شیرازی بدو بدو به طرفم میآید و میگوید: «چهکار داری سعید؟»
مرا میشناسد و بارها در جلسات معتمدین شهر مرا دیده است. میگویم: «یه ساعت سر مزار شهدا گذاشتن. نمیدانم چیه.»
با دستور صیاد شیرازی یک جیپ گالانت آماده میشود و چند نفر تکاور توی ماشین میپرند و با صیاد شیرازی به محل میرویم. صیاد بررسی میکند و میگوید: «روی زمین بخوابین، این بمب ساعتیه، روی ساعت چهار تنظیم شده.»
به تکاوران میگوید: «من بمب رو خنثی میکنم. شما عقب برین و روی زمین بخوابین.»
کی دو نفر میگویند: «جناب سروان اجازه بده ما خنثی کنیم.»
میگوید: «اگه قراره کسی شهید بشه بهتره من باشم.»
به من هم میگوید: «تو چرا کنار نمیری؟»
میگویم: «مگه خون من از شما رنگینتره؟ میخوام کنارت بمانم.»
بالای درخت میرود و آرام بمب را از شاخه درخت جدا میکند و توی بغلش جا میدهد و پایین میآورد. سوار جیپ میشویم و به پادگان برمیگردیم. از بالای تپه پادگان بمب را توی درّه پرتاب
میکند و منفجر میشود. اگر سر همان ساعت که اوج حضور مردم سر مزار شهدا بود منفجر میشد، دهها نفر را میکشت.
در سال 13۵8حاج ابراهیم حاج امینی در حالی که روز قبل با حضرت امام خمینی ملاقات کرده بود و تازه به سردشت بازگشته است، بعد از اقامۀ نماز مغرب به لحاظ جایگاه و اعتبار و احترامی که در بین مؤمنین داشت، دست در دست پسر کوچکش مصطفی به عنوان نفر اوّل میخواهد از مسجد خارج شود، که ناگهان توسط دموکرات به رگبار بسته میشود و به شهادت میرسد. مردم با عجله دست مصطفی را عقب میکشند تا مورد اصابت گلوله قرار نگیرد. با حملۀ تروریستی دموکرات این پیرمرد شریف
و مؤمن و انقلابی از گروه مبارزان و جان برکفان امام خمینی به شهادت میرسد.
متأسفانه علاوه بر گروههای کمونیستی و چپگرا، گروهی نیز به نام خبات با خط و مشی اسلام ارتجاعی و وابسته به کشورهای عربی توسط شیخ جلال حسینی برادر شیخ عزالدین حسینی رهبر معنوی سازمان کومله تشکیل شده و وارد مبارزه مسلحانه با نظام جمهوری اسلامی میشود. گروه خبات بسیجیان و پاسداران را به شهادت میرساند. شیخ جلال حسینی امام جمعۀ قبل از انقلاب شهر بانه بود که به نام دین و اسلام توانسته بود مردم سادهلوح را گرد خودش جمع کند.
این گروه مستقیم از عراق تغذیه شده و تحت نام مذهب فعالیت میکند ولی اصولشان سوسیالیستی است و رابطه صمیمانهای با صدام حسین دارند.
⬅️ ادامه دارد .......
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقاشی با شن زیبا از فاطمه عبادی درباره نقش شهید #حاج_قاسم سلیمانی در حفظ و حراست از ایران
#روحش شاد
یادش گرامی با ذکر #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#رمضانے ترین شهید علوے
راز بیست و یڪ چہ بود سید...؟؟؟
در ۲۱ #رمضان آمد
و در ۲۱ #رمضان رفت...
#سردار_راز_21_چه کسی بود؟؟؟
سردار شهید سید علی دوامی که در 21 رمضان سال 1346 در گوشه اي از شهرستان ساري سيد پاكي در يك خانواده مذهبي چشم به جهان گشود كه نامش را خود به همراه آورده بود يعني علي.او زماني پا به اين جهان گشود كه رژيم طاغوت و ظلم و ستم شاه حاكم بود.بعد از مدتي از شهر ساري به تهران مهاجرت نمود,دوره ابتدايي خود را در تهران گذراند و دوران راهنمايي را در شهر خودش ساري گذراند.در همين هنگام انقلاب اسلامي شروع گرديد كه اين خود جرقه ايي بود تا آتش درون علي شعله ور گشت.دوران انقلاب در تظاهرات شركت مي نمود عشق او هر لحظه به خدا و امام بيشتر مي شد تا اينكه جنگ تحميلي آغاز گشت از آنجايي كه علي عشق جبهه را در سر داشت درس را فراموش كرد و روانه جبهه ها گشت او عاشق جدش فاطمه الزهرا و پسرش حسين ابن علي بود.
علي هيچگاه براي شهيد گريه و زاري وسياه نمي پوشيد حتي براي دايي خود محمود كه به شهادت رسيده بود.او آرزوي شهادت گمنامي وشهادت در روز تولدش را داشت و براي دوستانش ميگفت همان شبي كه بدنيا آمدم از دنيا خواهم رفت.سعي ميكرد روز تولدش در جبهه ها باشد تا اينكه طبق خواسته خود در 21 رمضان سال 1367 به فيض شهادت نايل گرديد.از سخنان دوستانش بود كه ميگفتند در شب شهادت حضرت علي(ع) او لباس سياه بر تن كرد و شال سبز بركمر بسته بود و خود را به انواع عطرها معطر ساخته بود بسيار خوشحال بود و مي گفت امشب شب شهادت من است.
فاطمه نیکدوز مادر شهید " سیدعلی دوامی " و خواهر شهید محمود نیکدوز رمز راز 21 را این چنین تعریف کرد: در سن 15 سالگی ازدواج کردم 21 ساله بودم که در21 رمضان 1346 علي به دنيا آمد و در 18 اردیبهشت ماه سال 1367 مصادف با 21 رمضان و در حالی که علي تنها 21 سال از عمرش میگذشت در خاک مقدس شلمچه به درجه شهات نايل گشت تا "سردار راز 21" لقب بگیرد.
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آسمان نزدیک است لحظه ها را دریاب!
📹 کلیپ | لحظه استجابت دعا همراه با دعاهای دلنشین حاج قاسم
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
امیر اسماعیلی، نویسنده،روزنامهنگار و فعال رسانهای است. از او اخیرا کتابی منتشر شد با نام «کوچه باران» که روایتهایی درباره برخی شهدای دفاع مقدس و دفاع از حرم است. اولین روایت این کتاب درباره شهید مدافع حرم، محمد بلباسی است.
این نویسنده پس از اعلام خبر بازگشت پیکر شهید بلباسی و تعدادی از همرزمانش در فضای مجازی نوشت:
حالا دیگر زینب جایی دارد برای سبک شدن و درددل کردن با پدرش. پدری که ندید او را. پدری که رشید بود و یل. پدری که پهلوان دیارش بود.
محمدآقا خوش آمدی!
`پی نوشت: ببخشید که ما سرمون شلوغ است و اخبار جدایی آناشید از پسر سفیر و دلار و معیشت و کرونا و دارو و کفزدنهای بلند موقع تلقین شجریان و ... وقت فکر کردن به آمدن شما برایمان نذاشته...
امیر اسماعیلی همچنین در روایتش در کتاب کوچه باران نوشته بود:
جمعه تا ظهر خانه مادرشوهرم بودیم. بعدازظهر که آمدم خانهخودمان، برادر محمد زنگ زد و گفت:«زنداداش! ما میخواهیم بچهها را ببریم پارک، شما هم میآیید؟»
میخواستند مرا ببرند بیرون که نفهمم. قبول نکردم. اما آمدند و بچهها را بردند پارک. همان روز شهادت محمد، ساعت خانه خوابید، تسبیح در دستم پاره شد، آبگرمکن خاموش شد. ولی اصلاً نمیخواستم فکر بد کنم، میگفتم اینها همه اتفاقی است. دلم ریش میشد ولی خودم را گول میزدم. ساعت ۸شب عمویم زنگ زد که عموجان میخواهیم با پدرت بیاییم خانهتان، هستید؟ گفتم: «قدمتان سرچشم». همسایهمان اینترنت و تلفن خانه را قطع کرده بود.
هرچند دقیقه یکبار آشناها و دوستان زنگ میزدند به موبایلم و احوالپرسی میکردند. بعد از عمو یکی از دوستانم از تهران زنگ زد و گفت: «نگران نباشیها آن خبری که دادهاند تکذیب شده». اصلا به روی خودم نیاوردم که بیخبر هستم. گفتم: «آهان، باشه دست شما درد نکنه». بعد رفتم گوشی محمد را آوردم و از طریق سیمکارت، اینترنت گوشی را فعال کردم، همان لحظه در گروهی، پسرعموی محمد پیام داد که«محمد شهادتت مبارک». بعد هم عکسی را پست کرد.
عکس تار و محو بود. تصویر آدمی با لباس نظامی که روی زمین افتاده بود. تمام بدنم میلرزید. جلوی دهانم را گرفتم تا جیغ نزنم و بچهها از خواب نپرند. عکس داشت واضح میشد و شیشه عمرم نازکتر! عکس محمد بود. محمد من! به سرش تیر خورده بود. یا امام حسین. عکس که واضح شد. چشمم تار شد؛ «محمد! محمدم! آقای خانه! بابای بچهها...! جواب مهدی را چه بدهم که امروز حسابی بهانهات را گرفت.» دستم را به چهارچوب در گرفتم. دست دیگرم هنوز جلوی دهانم بود. بچههایم؛ فاطمه، حسن و مهدی خواب بودند.
محمد رفته بود. قبل از اینکه زینبش را ببیند؛ زینبی که ۶ماه دیگر تازه به دنیا میآمد. خودم را به آشپزخانه رساندم. شیر آب را باز کردم. فقط میگفتم محمد! دستم را زیر آب گرفتم. آب در دستم جمع شد؛ « محمد زنگ بزن!» نیت وضو کردم و آب را بهصورتم پاشیدم؛« محمد! یه خبری از خودت بده.» آب را روی دست راستم ریختم؛«محمد! یعنی زینبت رو نمیخوای ببینی؟» آب را روی دست چپم ریختم. تصویر واضح محمد تیرخورده آمد جلوی چشمهایم. همانطور که از پشت سرش خون میرفت، بلند شد، ایستاد و خندید. مسح کشیدم. جانماز را پهن کردم؛« دو رکعت نماز شکر میخوانم برای رضای خدا و شهادت محمدم! قربة الیالله. اللهاکبر...»
آن شب کسانی که آمدند خانهمان خیلی گریه کردند. اما من، مادرشوهرم و خواهرهای محمد آرام بودیم. تا صبح مهمانها میآمدند و میرفتند. بچهها بیدار شدند، فاطمه شروع کرد به گریه کردن، حسن به روی خودش نمیآورد، مهدی فهمیده بود ولی لج کرده بود و چیزی نمیگفت. در آن شلوغی فرصت نکردم خودم به بچهها بگویم. خودشان متوجه شدند چون دیگر مهدی نمیگفت بابا کجاست؟ چرا نمیآید؟ یاد زینب افتادم. محمد وقتی متوجه شد فرزند چهارم را خدا به ما عنایت کرده گفت: «حس میکنم دختر است و اسمش را با خودش آورده، اسمش را زینب بگذاریم». حالا زینب چند روز است که به دنیا آمده است.
برعکس تولد ۳فرزند دیگرم که همه با سر و صدا تبریک میگفتند، بعد از دیدن زینب همه گوشه چشمشانتر میشود. بغلش میکنم و آرام وصیتنامه محمد را که دیگر حفظ شدهام در گوشاش زمزمه میکنم:«از طرف من روی فرزندانم را ببوس و به فرزند چهارم بگو این سختیها، آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد». زینب آرام میخوابد و من به عکس محمد روی دیوار نگاه میکنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_ربنا
🎥 حاج محمد رضا طاهری
┄┅✿❀🌿﷽ﷻ🌿❀✿┄┄
*💠 زیارت امام حسین علیه السلام*
*🌙 در شب های قدر*
*🏴 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الصِّدِّيقَةِ الطَّاهِرَةِ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ .*
*أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَلَوْتَ الْكِتَابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَ جَاهَدْتَ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ صَبَرْتَ عَلَى الْأَذَى فِي جَنْبِهِ مُحْتَسِباً حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ .*
*أَشْهَدُ أَنَّ الَّذِينَ خَالَفُوكَ وَ حَارَبُوكَ وَ الَّذِينَ خَذَلُوكَ وَ الَّذِينَ قَتَلُوكَ مَلْعُونُونَ عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى لَعَنَ اللَّهُ الظَّالِمِينَ لَكُمْ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ ضَاعَفَ عَلَيْهِمُ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ . أَتَيْتُكَ يَا مَوْلايَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ زَائِرا عَارِفا بِحَقِّكَ مُوَالِياً لِأَوْلِيَائِكَ مُعَادِياً لِأَعْدَائِكَ مُسْتَبْصِراً بِالْهُدَى الَّذِی أَنْتَ عَلَيْهِ عَارِفاً بِضَلالَةِ مَنْ خَالَفَكَ فَاشْفَعْ لِی عِنْدَ رَبِّكَ .*
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ سَمَائِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رُوحِكَ الطَّيِّبِ وَ جَسَدِكَ الطَّاهِرِ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يَا مَوْلايَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ .*
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ وَ ابْنَ مَوْلايَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَ ضَاعَفَ عَلَيْهِمُ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ . السَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الصِّدِّيقُونَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الشُّهَدَاءُ الصَّابِرُونَ .*
*أَشْهَدُ أَنَّكُمْ جَاهَدْتُمْ فِی سَبِيلِ اللَّهِ وَ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذَى فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ نَصَحْتُمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ*
*أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّكُمْ تُرْزَقُونَ فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الْإِسْلامِ وَ أَهْلِهِ أَفْضَلَ جَزَاءِ الْمُحْسِنِينَ وَ جَمَعَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ فِی مَحَلِّ النَّعِيمِ .*
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ جَاهَدْتَ وَ نَصَحْتَ وَ صَبَرْتَ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ لَعَنَ اللَّهُ الظَّالِمِينَ لَكُمْ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ أَلْحَقَهُمْ بِدَرْكِ الْجَحِيمِ 🏴*
🤲🏻 (التماس دعای فرج)
🍁🍁🍁🍁🍁
*┅┅✿۩❀«أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج»❀۩✿┅┅*
اللَّهُمَّے صَلِّے عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِے مُحَمَّدٍ وعَجِّلْے فَرَجَهُمْے وسَهِّلْے مَخْرَجَهُمْے والعَنْے أعْدَاءَهُمے
بحق حضرت زینب سلام الله علیها
✧اللهم اغفر المومنین و المومنات
ومسلمین و المسلمات
الاحیاء منهم و الجمیع الاموات✧
از اعمال شب پر فیض قدر:
۱۰۰) اللهم العن قتله امیر المومنین علیه السلام
۱۰۰) استغفرالله ربی و اتوب الیه
۱۰۰) صد بار اللهم صل محمد و آل محمد و عجل فرجهم
70.Maarij.36-39.mp3
2.89M
🌷〰🌷🇮🇷〰🌷〰🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره_معارج🌸
💐#آیـات 36-39 💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه #شهداءبویژه سردارحاج قاسم سلیمانی و همرزمانش#امام شهداء #اموات🌿
هر روز با تفسیر آیاتی از سوره های قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
دعای روز بیست و دوم
#ماه_مبارک_رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ فَضْلَکَ وأنـْزِل علیّ فیهِ بَرَکاتِکَ وَوَفّقْنی فیهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِکَ واسْکِنّی فیهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِکَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ المُضْطَرّین.
خدایا بگشا به رویم در این ماه درهای فضلت وفرود آر برایم در آن برکاتت را وتوفیقم ده در آن برای موجبات خوشنودیت ومسکنم ده در آن وسطهای بهشت ای اجابت کننده خواسته ها ودعاهای بیچارگان
#التماس_دعای_فرج
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
22صوت تحدیر جزء بیست و دوم.mp3
4.06M
#تندخوانی_جزء_بیست و دوم _قرآن
استاد_معتز_آقایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
ما و مجنون همسفر بودیم در
#دشت_جنون او به #مطلبها رسید و ما هنوز #آواره ایم ......
سلام✋
#نگاه-شهداء_روزیتان
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
مراسم احیاء شب ۲۳ رمضان
سخنران: حجةالاسلام احمد غلامعلی
مداح: حاج حسن اسداللهی
چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت
شروع مراسم ساعت ۲۲:۳۰
دعای جوشن کبیر ساعت ۳۳:۳۰
سخنرانی ساعت ۱:۴۰
مداحی ساعت ۲:۱۵
دعای قرآن ساعت ۲:۴۵
شهرک شهید زینالدین/مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
هیئت ابناءالحیدر
جوانان مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
@abna_ol_heydar