#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_چهل و هشتم
#اخلاص_۱
اوج اشک و ناله بچه ها زماني بود که حاجي توسل به حضرت زهرا (س) را شروع مي کرد. این را هم بگویم که یک ارتباط عجيبي بين حاجي طاهري و حضرت صدیقه (س) بود. ناله هاي حاجي را وقتي روضه حضرت زهرا(س) می خواندفراموش نمی کنم. ایشان همیشه سربند یازهرا (س) استفاده مي کرد و اعتقاد داشت بزرگترین مشکلات با عنایت مادرسادات برطرف مي شود. حالا این حاجي طاهري با این درجه از اخلاص، وقتي مي خواست از یک انسان مخلص حرف بزند مي گفت: شما حاج همت را ندیده اید، حاج همت فرمانده لشکر تهرانخيلي اخلاص دارد. در جلسه فرماندهان بارها با ایشان هم کلام شده ام. واقعا انسان مخلصي است. یکبار با چند نفر از دوستان، دور حاجي جمع شدیم. از ایشان خواستیم ما را موعظه کند. ایشان لبخندي زد و سر شوخي را باز کرد. وقتي بچه ها اصرار کردند، حاج محمد گفت: اوايلي که فرمانده گردان شده بودم، خيلي غرور مرا گرفت.
هرجا مي رفتم از ما تعریف می کردند. در چند عملیات خط شکن بودیم و با کمترین تلفات خط دشمن را شکستیم. دیگه احساس کردم کسي شدم! تا اینکه یک شب در عالم خواب متوجه شدم در صحرای محشر هستم! هرکسی به دنبال نجات خودش بود. من با خوشحالي جلو رفتم و گفتم: حساب مرا بررسی کنید تا زودتر واردبهشت شوم. آنجا گفتند: نمرات افراد از یک تا صد محاسبه مي شود و اگر بالاي پنجاه باشید وارد بهشت خواهید شد. من هم فکر مي کردم که نمرهاي بالاي نود خواهم داشت. وقتي اعمال من محاسبه شده برگهاي به من دادند که نمره ۱۷ نوشته شده بود!
👇👇👇👇