eitaa logo
امام زادگان عشق
97 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
324 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
پانزدهم چون مدت حضورم در ربط به درازا می‌کشد، مادرم و سُعدا نگران می‌شوند و با دختر چهار ماهه‌ام‌ لیلا به دیدارم می‌آیند. عکس‌ها‌ و اطلاعات گردآوری‌شده را تحویل مادرم می‌دهم به دست برادران سپاه سردشت برساند ولی سُعدا با لیلا پیشم می‌ماند و دوست دارد در زمینمان ساختمان بسازیم و در شهرک ربَط زندگی کنیم. چند روزی در ربط می‌چرخم و نزدیک مقر کومله گشت می‌زنم که ناگهان یکی از نیروهای کومله به من مشکوک می‌شود. با اشاره‌اش، بالاجبار وارد مقر کومله می‌شوم و سؤال و جواب‌ شروع می‌شود. برای چی به ربط اومدی؟ ـ برای زندگی و فرار از دست سپاه. ناباورانه نگاهم می‌کند و می‌گوید: «‌فعلاً توی اتاق بشین.» می‌نشینم و صبر می‌کنم. اوضاع عادی و آرام است و کسی کاری به کارم ندارد. در اتاق باز است و محدودیتی برای جابه‌جایی و گشت و گذار در مقر ندارم. تا شب صبر می‌کنم و می‌بینم حساسیتی رویم ندارند ولی شب در اتاق را به رویم قفل می‌کنند. با شک و تردید از تاریکی شب استفاده کرده و آرام و بی صدا از پنجره بیرون می‌پرم و فرار می‌کنم. ماشینی دربستی می‌گیرم و می‌خواهم بروم سُعدا و لیلا را بردارم و به سمت مهاباد فرار کنم. بین راه مصطفی شمامی ‌مسئول نیروهای ایست و بازرسی دموکرات دستگیرم می‌کند و دوباره به کومله تحویلم می‌دهد. کومله می‌گوید: «‌چرا فرار کردی؟» ـ فرار نکردم. من که زندانی نبودم فرار کنم. گفتم حتماً کاری ندارین منم رفتم. ـ ما تو رو دستگیر کرده بودیم. من کاری نکرده بودم مستحق دستگیری باشم. شما گفتین مهمان مایی، نخواستم مهمان شما باشم. با بازرسی ساکم، صد هزار تومان پول نقد به دستشان‌ می‌افتد و شکشان‌ تقویت شده و می‌پرسند: «‌چرا این همه پول همراهته؟» ـ آوردم زمین بخرم. می‌خوام اینجا زندگی کنم. مدارکم را بررسی می‌کنند و قولنامه زمین ششصد متری که ماه پیش خریده بودم به دستشان‌ می‌افتد و ناباورانه می‌گویند: «‌فعلاً با تو کار داریم!» اتاقی برای زندان در نظر گرفته‌اند‌ و در آن حبس می‌شوم. از پنجره نگاهی به حیاط می‌اندازم و می‌بینم دیگ آب شوربای گوجه‌فرنگی بار گذاشته‌اند‌ و یکی داد می‌زند و می‌گوید: «‌مهمان داریم، گردان شاهو تو راهه.» سطل آبی روی آب شوربا می‌ریزند و گوجه‌ها‌ را بهم می‌زنند. خنده‌ام‌ می‌گیرد و با خودم می‌گویم: «‌آب شوربای گوجه‌فرنگی چیه که سطل آبم روش بریزی؟» تا آخر شب تعداد زندانیان افزایش می‌یابد و هر کس ریش دارد و احساس می‌کنند طرفدار جمهوری اسلامی‌ باشد بین راه‌ها‌ و روستاهای اطراف، با بازرسی اتوبوس‌ها‌ و مینی‌بوس‌ها‌ی گذری جاده‌ها‌ دستگیر کرده و به عنوان زندانی به اتاقم می‌آورند که محمد نیک‌پی هم در بین آن‌ها‌ست. آخر شب صدای نیروهای کومله را می‌شنوم که با هورا و دست زدن شادی کرده و می‌رقصند و می‌گویند: «‌کشتیم، کشتیم.» با دقت گوش می‌دهم و می‌شنوم که می‌گویند: «‌کشتیم، معلم قرآن رو کشتیم. اون جاش مزدور رو کشتیم.» تنم می‌لرزد و ساعتی بعد مصطفی سالاری و قادر شمس‌آبادی با گریه وارد زندان می‌شوند. علت را می‌پرسم آن‌ها می‌گویند: «‌علی صالحی رو ترور کردن.» ـ کی؟ چطور؟ ـ می‌رن جلو کلاس درسش و ازش می‌خوان بیاد بیرون ولی صالحی می‌گه اجازه بدین درس قرآنم تموم بشه بعد می‌آم. نامردا وارد کلاس درس قرآن می‌شن و جلو چشم محصلا، علی صالحی رو به رگبار می‌بندن و به شهادت می‌رسونن. آه از نهادم برمی‌آید و در ماتم علی صالحی می‌سوزم. بیشتر حواسم به سُعدا و لیلاست که تنها و بی پناه در این شهر بی در و پیکر گرفتار مانده‌اند‌. سه روز بعد چشمانم را می‌بندند و با ماشین به طرف روستای سیسِر در مسیر مهاباد، سردشت می‌برند. بین راه با گذر از روستاها عده‌ای‌ خودفروش و وابسته به گروهک‌ها‌ با گفتن جاش و خودفروش و ضد کرد، با توهین و تحقیر و فحاشی و مسخره‌بازی به طرفم سنگ پرتاب می‌کنند. راه دشوار را در پیش می‌گیرم و دعا می‌کنم سُعدا بتواند به سلامت به سردشت برگردد. او جوان و کم‌تجربه است؛ فقط شانزده سال دارد و با یک بچۀ سه‌ماهه در بغل، باید خدا کمکش کند تا به سردشت برسد. کومله منزل خضری‌پور، خان روستای سیسر، را مصادره کرده و مینه شَم، یکی از اعضای رده بالای کومله، همراه پسرانش ابراهیم و عمر مینه شَم که عضو کومله‌اند‌ در آن ساکن شده و قسمتی از خانه را هم به زندان اختصاص داده‌اند‌. در زندان سیسر مشغول برف‌روبی هستم که رهگذری آشنا به طرفم می‌آید و با سلام و احوالپرسی، دستش را به طرفم دراز می‌کند. همین که با او دست می‌دهم کاغذی توی دستم می‌گذارد و چشمکی می‌زند و می‌گوید: «‌ابراهیم بیتوشی هستم.».... ⬅️ ادامه دارد ..... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷