🌷🍃🌷🍃🌷🕊🌷🍃🌷
#با_خاطرات_شهداء
#عشق_به_ائمه_اطهار
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
هواپیمای سوخو را حاج احمد وارد نیروی هوایی سپاه کرد.
همه انتظار داشتیم مراسم افتتاحیهاش در تهران باشد .
#سردار ولی گفت : میخواهم مراسم افتتاحیه توی #مشهد باشد .
پایگاه هوایی #مشهد کوچک بود . کفاف چنین برنامهای را نمیداد . بعضیها همین موضوع را به سردار گفتند . #سردار ولی اصرار داشت مراسم در #مشهد باشد .
با برج مراقبت هماهنگیهای لازم انجام شده بود . خلبان ، برفراز آسمان ، هواپیما را چند دور، دور حرم حضرت #علی_بن_موسی_الرضا_ع طواف داد.
#سردار_کاظمی این را از خلبان خواسته بود . خیلیها تازه دلیل اصرار #سردار را فهمیده بودند . خدا رحمتش کند ، همیشه میگفت : ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت ، خصوصاً آقا #امام_رضا_ع بینیاز نیستیم .
🌺 #سردار
🌺🌼 #تولدت
🌺🌼💐 #مبارک
🌷🍃🌷🍃🕊🌷🕊🌷🍃
شهداء را با صلواتی یاد کنیم
🌷🍃🌷🍃🕊🌷🍃🌷🍃
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🌷
#با_خاطرات_شهداء
#شهيد_والامقام
#محمدرضا_تورجی_زاده
اولین روزهای سال 63 بود . نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد .
سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی ؟
گفتم : تا ببینم کی باشه!
گفت : #محمدتورجی ، گفتم این #محمد آقا کی هست ؟
لبخندی زد و گفت : خودم هستم .
نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی ؟
گفت : بعضی وقت ها می خونم .
گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون!
همانجا نشست و کمی مداحی کرد . سوز درونی عجیبی داشت . صدایش هم زیبا بود . اشعاری در مورد #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) خواند .
علت حضورش را در این گردان سؤال کردم . فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده .
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است .
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی ! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد .
مدتی گذشت . #محمد با من صحبت کرد و گفت : می خواهم بروم بین بقیه نیروها .
گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی . قبول کرد . این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد .
بچه ها خیلی دوستش داشتند . همیشه تعدادی از نیروها اطراف #محمـــد بودند .
چند روز بعد گفتم #محمـــد باید معاون گروهان شوی .
قبول نمی کرد ، با اسرار به من گفت : به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی !
با تعجب گفتم : چطــور؟
با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس !
قبول کردم و #محمد معاون گروهان شد . مدیریت #محمد خیلی خوب بود .
مدتی بعد دوباره #محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی .
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🌷🍃
#با_خاطرات_شهداء
#راوی_همسر_شهید
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
✍ یادت_نره_من_برگشتم
یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود.
توی این مدت دائم به مراسمهای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد.
یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند.
تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمیگردد.
من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم.
شب که شد شام خوردم و ظرفها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم.
بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم.
یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد.
هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم.
لحظاتی بعد دیدم صدای در میآید.
کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟
تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمیدانستم چکار کنم.
در را که باز کردم خودش هم فهمید.
گفت خانم من را یادت رفته بود؟
از آن موقع به بعد هر وقت میخواست جایی برود، میگفت :
#یادت_نره_من_برگشتم
⚘روحش شاد و یادش گرامی با ذکر #صلوات⚘
🍃🌷🍃🕊🍃🌷🕊🍃🌷
امام زادگان عشق. محله زینبیه
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃
#با_خاطرات_شهداء
#شهید_علی_شاهسنایی
#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷