#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_بیست و هفتم
#شیخ_محمد
شیخ محمد اولین مصاحبه را با مادر بزرگم انجام دادم. کسي که مادر یک شهید و چندین رزمنده و جانباز هست و خدا ایشان را حفظ کند. ابتدا از تولدش پرسیدم. مادر بزرگ گفت: محمد فرزند اول من بود. قبل از اینکه به دنیا بیاید، در عالم رویا مشاهده کردم که یک جوان نوراني به من نزدیک شد. من متوجه شدم که ایشان امام علي (ع) است. شال سبزي داشت. رو کردند به من و فرمودند: مراقب این فرزندت باش. او در راه اسلام خيلي
فداکاري خواهد کرد. خوشحال شدم و منتظر تولد نوزاد بودیم. آن زمان سطح معلومات مردم خيلي کم بود. من و پدر حاج محمد هم سواد نداشتیم. وقتي مي خواستند شناسنامه بدهند، از او سؤال کردند شغلت چیست؟ گفت: دامدار گفتند: پس فاميلي طاهري برايت می گذاریم. پدر بچه ها به آنچه از دین و اسلام شنیده بود عمل می کرد. سعي مي کرد به رزق حلال هم توجه داشته باشد. همین موارد باعث شد که فرزندانش راه خدا و اهل بیت: را ادامه دهند.
در میان فرزندان ما محمد با بقیه فرق داشت. این را همه فهمیده بودند. از کودکي از کارهاي زشت و گناه کردن بدش مي آمد. به روحانیون روستا علاقمند بود و هربار دوست داشت از ایشان احادیث معصومین را بشنود. بیشتر روزها، به روي پشت بام ميرفت و زیارت عاشورا مي خواند. تمام بچه هاي هم سن او به دنبال بازي بودند، محمد هم بازي مي کرد اما دلسوزانه به من و پدرش کمک مي کرد. منزل کسي که حساب سال نداشت
👇👇👇👇