eitaa logo
امام زادگان عشق
90 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
352 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 در تاریکترین لحظات هجوم داعش به عراق و زمانی که مسـئولان این کشور ملتمسانه به دنبال دریافت کمک از امریکا و ایران بودند، تنها یک نفر بود که توانست مسیری امیدوارکننده برای مقابله با داعش در دروازه های بغداد فراهم کند. قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس ایران با هماهنگی مستقیم با فرمانده کل قوا امام خامنه ای، اجازه کمک گسترده نظامی به عراق برای مقابله با داعش را به دست آورد.جنگنده های ایرانی با هماهنگی دولت عراق ستونهای داعش را در نزدیکی سامرا بمباران کرده و با کند کردن پیشروی داعش اجازه تشکیل یک حلقه دفاعی به دور بغداد برای جلوگیری از نفوذ تروریستهای تکفیری را فراهم کردند. درمرحله بعدی کمکهای نظامی به سمت کردها سرازیر شد و در نهایت اولین گام در عقب راندن داعش با عملیات مشترک نیروهای کرد و ارتش عراق شهر آمرلی آزاد شد.نبرد علیه داعش در سوریه و عراق از آن پس نزدیک به چهار سال دیگر به طول انجامید تا زمانی که ابوکمال اولین شهری که در سوریه به تصرف داعش در آمده بود، در عملیاتی تخت فرماندهی سردار قاسم سلیمانی آزاد شد. 📚من هستم .. 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab امام زادگان عشق. محله زینبیه مسجد حضرت زینب علیهاالسلام 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
از داخل اتاق صدای مادرم آمد:((سمیه خانم تشریف بیارین.)) آمدم داخل اتاق .پدرم با پدرت گرم صحبت بود .سلام کردم و نشستم بی آنکه نگاهت کنم .حرف ها را نمیشنیدم.فقط یک لحظه نگاهم به تو افتاد.کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بودی. نمیدانم بعد از چه مدت بزرگترها گفتند بروید در اتاقی دیگر و باهم صحبت کنید.بلند که شدم ،پاهایم سنگین شده بود و روی زمین کشیده میشد.به اتاقم رفتم و کنج دیوار نشستم. طوری صورتم را رو به دیوار چرخانده بودم که نتوانی نگاهت را به صورتم بدوزی .آن روز نمیدانستم که توهم اهل نگاه به صورت نامحرم نیستی.تو گوشه ای نشسته و ساکت بودی و فقط گوشه ای از کت و شلوار سیاه و پیراهن سفیدت را میدیدم.طوری چادر را دور خودم پیچیده بودم که احساس میکردم شاخه و برگ داده و شکوفه های صورتی تمام تنم را پوشانده اند.احساس خفگی میکردم.صدایت را شنیدم:((گفته بودین حوزه درس میخونین؟)) _بله! _چطوره،راضی هستین؟ _حوزه جدید بهتر از حوزه قدیمه.اونا ادبیات نمیخونن و عربی محض میخونن،ولی ما ادبیات میخونیم و این سطح حوزه رو بالا میبره. ‌ ⬅️ .... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
از شهید یحیی السنوار فصل پنجم خاله فتحیه و شوهرش به دیدار ما آمدند مادرم با بوسه ها و شوق از خاله ام استقبال کرد . خاله ام یکی یکی ما را به بوسه نوازش داد ، مادرم وارد خانه شد تا آنرا برای مهمانان آماده کند و پدربزرگم را صدا زد عمو ابوابراهیم بیا به مهمان خوش آمد بگو پدربزرگم از اتاقش بیرون آمد و سلام کرد. شوهر خاله ام یک سبد حصیری حاوی چند کیسه کاغذی به همراه داشت که به مادرم داد. فاطمه چای آماده کرد چای نوشیدند، سپس شوهر خاله ام اجازه گرفت که به خانه مامایم برود و خاله امروز و امشب پیش ما بماند و فردا بیاید تا او را به همراه خود ببرد. پدربزرگم سعی کرد او را منصرف کند و کاری کند که او هم پیش ما بماند، پس عمیقاً عذرخواهی کرد چون می خواست بعضی کارها را تمام کند، پدربزرگ و مادرم او را رخصت کردند، من و خاله ام به سمت در رفتیم سپس پدربزرگم به اتاقش برگشت و مادرم و خاله ام به اتاق ما برگشتند و دور هم حلقه زدیم و نشستیم. مادرم سبد را آورد و شروع کرد به بیرون آوردن آنچه داخل آن بود در یکی از کیسه ها سیب های سرخ بزرگی بود که تا به حال شبیه آنها را ندیده بودیم و البته چیزی شبیه آن را نچشیده بودیم در طول عمرم دو سه بار فقط سیب خورده بودم که از این نوع نبودند ، در کیسه ای دیگر میوه دیگری بود که ما آن را نمی شناختیم که برایش شفتالو می گفتند آن زمان نامش را نمی فهمیدم من وقتی بزرگ شدم نامش را فهمیدم سومی تکه های شیر خشک بود، مادرم نگاهی به خاله ام کرد و گفت فتحیه تو مرا مغلوب کردی، اشک در چشمان خاله ام حلقه زد گفت کاش میتوانستم به تو بطوریکه لازم است کمک کنم خواهر عزیزم بعد گفت خدا را شکر وضع مالی شوهرم خوبه ، مادرم میوه ها را برای شستن بیرون برد و بعد از مدتی برگشت سپس نیمی از سیب ها و شفتالو ها را به محمود داد و از او خواست که آنها را به اتاق پدر بزرگم ببرد. مامان و خاله ، تا پاسی از شب به صحبت کردن ادامه دادند و ما با خوشحالی دور آنها بودیم .‌با آمدن شوهر خاله ام (عبد الفتاح) خاله ام به خانه مامایم رفت و شب را آنجا گذراند و از اوضاع منطقه الخليل و شهرها و روستاهای اطراف آن گفت. عبدالفتاح چند سال پیش دوره عالی را تمام کرده بود و در تجارت کشاورزی و دامداری به پدرش کمک میکرد و در فکر رفتن برای تحصیل در یکی از دانشگاه های عربی در اردن یا عربستان بود مامایم از او در مورد شرایط مقاومت و چریک ها و سطح زندگی مردم می پرسید از آمادگی های آنها و روحیه آنها در طول سه سال پس از اشغال اسرائیل از زمان اشغال شهر الخلیل پس از چند روز گروه های زیادی از گردشگران شروع به آمدن به این شهر کرده بودند. برای بازدید از مسجد ابراهیمی. یهودیان معتقدند که حق تاریخی در این مکان دارند این راه را برای احیای اقتصادی در شهر باز کرده زیرا بسیاری از بازرگانان از آن استفاده کردند. در شهر، آنها فروشگاه های خود را باز کردند و شروع به عرضه کالاهای خود به گردشگران کردند و همه چیز را به آنها به بالاترین قیمت میفروختند یکی از چیزهای که آنها آنرا به قیمت بالا فروختند (بلوط) بود. یهودیان خارجی بدین باور بودند که بلوط از سرزمین پدر ما ابراهیم علیه السلام است و مقدس میباشد و موضوع به همین جا ختم نشد بلکه یهودیان خارجی برای خرید اجناس مختلف از آهن فروشی ها، مغازه ها و بازارها به الخلیل می آمدند که منجر به بهبودی واقعی در شهر و سطح زندگی اقتصادی آن شد خاطرنشان باید کرد که سربازان اشغالگر مواظب بودند که بیش از حد با مردم مخلوط نشوند و به نظر میرسید که این امر به درخواست شهردار شیخ الجعبری از سوی رهبران ارشد اسرائیلی که پس از اشغال شهر با وی ملاقات کردند صورت گرفته بود، جایی که از آنها خواست مراقب باشند که سربازانشان به ناموس و پول مردم حمله نکنند. ادامه دارد .. 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷