eitaa logo
امام زادگان عشق
93 دنبال‌کننده
15هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
من از خصوصیات رفتاری و اخلاقی ایشان خیلی خوشم می‌آمد. وقتی محمد را می‌دیدم با خودم می‌گفتم خوش به حال كسی كه همسر ایشان شود. چون من شش ماه از ایشان بزرگ‌تر بودم، هیچگاه تصورش را هم نمی‌كردم كه روزی قسمتم شود كه با ایشان ازدواج كنم. انسان وارسته، مهربان، مؤدب و منظمی بود. اهل انقلاب، اسلام و امام بود. حقیقتاً مردانگی محمد بیشتر از سن و سالش بود. نهایتاً سال 1360بود كه زندگی مشتركمان را با برگزاری مراسمی بسیار ساده و سنتی آغاز كردیم. آن زمان هر لحظه احتمال شهادت یك رزمنده پای كار دفاع مقدس می‌رفت. یادم است روز عقدمان وقتی حاج آقا داشت صیغه محرمیت را می‌خواند من دائم زیر لب این دعا را زمزمه می‌كردم كه خدایا كاش مهلتی بدهی من كمی با ایشان زندگی كنم تا حداقل یك فرزند از محمدم به یادگار داشته باشم و بعد شهادت نصیبشان شود. آخر می‌دانستم و بر من مسلم شده بود كه محمد شهید می‌شود. من و محمد پنج سال با هم زندگی كردیم و ثمره این ازدواج، سه فرزند بود. زهره متولد1361، زینب متولد 1363 و مهدی متولد 1364 است. بعد از آغاز زندگی مشتركمان در همان سال 1360 محمد به سپاه پیوست. آخرین مسئولیت ایشان معاون اطلاعات لشكر ویژه شهدا بود اما قبل از آن در واحد نهضت‌های سپاه مشغول بود كه می‌دانستم فعالیت‌های برون‌مرزی دارد. یك روز به قصد حضور در مرز افغانستان رفت و گفت: دو روزه برمی‌گردم اما این مأموریت 18 روز طول كشید و ما هم هیچ اطلاعی از ایشان نداشتیم. بعد از 18 روز وقتی به خانه آمد گفت: من مدتی به اسارت نیروهای حكومت كمونیستی افغانستان درآمده بودم تا اینكه توسط یكی از مجاهدین افغانی آزاد شدم. محمد چندان از فعالیت‌هایش در جبهه صحبت نمی‌كرد. فقط گاهی اوقات از شهادت بچه‌ها و خاطرات دوستانش صحبت می‌كرد. از سرلشكر شهید محمد ناصر ناصری( كه در حادثه مزارشریف افغانستان به دست طالبان به شهادت رسید) و از همرزمان شهیدش. محمد در 28 اردیبهشت ماه سال 1365 در عملیات كربلای 2 در ارتفاعات حاج عمران در كردستان به شهادت رسید. آن روزها مهدی پسرم شیرخواره بود كه همكارانش خبر مفقودالاثر شدنش را آوردند. با توجه به مسئولیتی كه محمد در لشكر ویژه شهدا داشت، بعد از شهادتش شهید محمود كاوه (فرمانده لشكر ویژه شهدا) به همراه پدر بزرگوارشان برای عرض تسلیت به منزل ما آمدند. محمد 13ماه مفقودالاثر بود و ما در این مدت به اسارت، جانبازی و حتی شهادتش فكر می‌كردیم، اما كمی بعد ما را از شهادتش مطمئن كردند و ما بی‌صبرانه منتظر بازگشت پیكرش ماندیم، همرزمانش در سپاه گفتند باید صبور باشیم تا آن منطقه از دست دشمن آزاد شود و به دست نیروهای خودی بیفتد. اما 13 ماه بعد پیكر شهیدمان به آغوش خانواده بازگشت. طبق وصیت خودش كه بسیار برایمان اهمیت داشت، در كنار دوست، برادر و همرزم شهیدش محمد ابوترابی به خاك سپرده شد. البته محمد زمانی كه این وصیت را كرده بود، ابوترابی هنوز زنده بود. یعنی پیش‌بینی شهادت خودش و ابوترابی را كرده بود؟ محمد در سپاه وصیتنامه‌ای نوشته بود با این محتوا كه من را در كنار محمد ابوترابی دفن كنید. دوستانش تعجب كرده و گفته بودند این چه وصیتنامه‌ای است. ابوترابی كه در كنار شما ایستاده و شهید نشده است، اما محمد حرفی نمی‌زند و راهی انجام مأموریتش می‌شود و شهید ابوترابی هم برای انجام مأموریت به افغانستان می‌رود. چندی بعد محمد در حاج عمران شهید و مفقودالاثر می‌شود و شهید ابوترابی هم در افغانستان به شهادت می‌رسد. خیلی زود پیكر شهید ابوترابی به كشور بازمی‌گردد و در گلزار شهدای بیرجند به خاك سپرده می‌شود و 13 ماه بعد هم پیكر شهیدمان تفحص و طبق وصیتش در كنار یار و همرزم شهیدش محمد ابو‌ترابی دفن می‌شود. 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفارش مهم رهبر انقلاب به همه آحاد و قوا: دولت کارهای اقتصادی مهم در پیش دارد همه کمک کنند.... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان و دشمنان ایران عزیز بدانند ما به حول و قوه الهی در عرصه جنگ اقتصادی بطور قاطع دشمن را عقب خواهیم زد 👊✊ 🔻... 👇 🌷〰🇮🇷〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰🇮🇷〰🌷
شیر مادرو نون پدر حلالت 🤭🤭🤭👇👇👇👇👇 *⚫🔘⚫* *نشانه‌های قحطی واقعی در ایران* لطفا تا آخر بخونید و نشر دهید. اوايل دهه شصت تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می‌كردیم و اگر شانس یارمان بود👌 و از همان شامپوها یك عدد صورتی رنگش كه رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی كیف می كردیم. سس مایونز كالایی لوكس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر شكلاتی یام یام تنها دلخوشی كودكی بود. صف‌های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت! بگو مگو ها سر كپسول گاز كه با كامیون در محله ها توزیع می شد، خالی كردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب. جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی ... نبود پتو در بازار ، تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت و پوشیدن كفش آدیداس یك رویا بود. همه اینها بود، بمب هم بود و موشك و شهید و ... *اما كسی از قحطی صحبت نمی‌كرد.* یادم هست با تمام فشارها وقتی وانت ارتشی برای جمع آوری كمك های مردمی وارد كوچه می شد بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود. همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود. و اما امروز ... امروز فروشگاه های مملو از اجناس لوكس خارجی در هر محله و گوشه كناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست. از انواع شكلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا موبایل و تبلت و ... داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا تا بستنی با روكش طلا ! و حال، این تن های فربه، تكیه زده بر صندلی های نرم اتومبیل های گرانقیمت از شنیدن كلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می بریم. مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید! مبادا زیتون مدیترانه ای نایاب شود! صورت های دستکاری شده جراحی های بیهوده دلهای اجاره ای *متاسفانه اشتهایمان برای مصرف، تجمل، فخر فروشی و له كردن دیگران سیری ناپذیر شده است.* ورشكسته شدن انتشارات، تعطیلی مراكز ادبی فرهنگی و هنری برایمان مهم نیست. ولی از گران شدن ادكلن مورد علاقه مان سخت نگرانیم! می شود كتابها نوشت... خلاصه اینكه این روزها لبخند جایش را به پرخاش داده و مهربانی به خشم. فقط كافیست یک ذرّه احساس كنیم كه یكى مخالف نظر ماست آنوقت چنان نابودش می كنیم كه انگار هیچ خدایی رو بنده نیستیم. *قحطی امروز که ما ایرانیان در این روزگاران آن را به وضوح لمس می‌کنیم:* *قحطى اخلاق است! قحطی همدلیست! قحطى رفاقت است! قحطی عشق است! قحطی انسانیت و بصیرت و دشمن شناسی است و نیز قحطی لقمه حلال خوردن* *و از همه مهمتر قحطی انصاف* ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻤﺎﻥ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﻓﻬﻢ ﺍﺳﺖ! ببار ای آگاهی... که جای خالیت خیلی احساس میشود. *آگاهی و انسانیت که قبل از مردم از مسئولان دلباخته به غرب، فربه، اشرافی، غارت گر، رفاه زده دور شد و پله پله پائین آمده و در سطوح مختلف جامعه و بین مردم عادی رسید.*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر ولایت سخنان رهبر انقلاب در خصوص بصیرت آدمی سلامتی فرمانده صلوات 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎥 روزهای خوبی تو راهه 🔹اجرای زیبای در مرحله دوم 👌 دهه نودی ها این بار به شکلی دیگر کولاک کردند ✅ ایکاش همان طور که که مربوط به بود خیلی پرطرفدار شد، این سرود زیبا هم که مربوط به عزیز است بسیار پرطرفدار شود ، مخصوصا اینکه همین چند روز قبل حضرت آقا از ارزش زنده کردن در بین دانش آموزان در جمع معلمین صحبت کردند
داستان نخل‌های بین الحرمین تعداد درختان نخل کاشته شده در باغچه های بین الحرمین ۵۶ اصله نخل است که دلالت بر عمر شریف امام حسین(علیه السلام) دارد . . . 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
براساس خاطراتی از و فرزندش نه تنها اعضاي فاميل بلکه تمام دوستان و رفقا مشغول دعا و نذر و نیاز بودند. توسلات دانشجویان پزشکی مشهد در صحن قدس حرم امام رضا (ع) در خاطره ها ماندگار شد و بعدها بارها براي من بیان می کردند اما هیچ تغييري در وضعیت من رخ نداد. همراهانم به سراغ برخي پزشکان فوق تخصص رفتند و آنها هم پرونده مرا مطالعه کردند اما همه می گفتند تا به هوش نیاید نمي توان کاري انجام داد. از طرفي خانواده ما وقتي ماجرا را فهمیدند، مرتب به حرم رفته و از خدام و مسئولین خواستند براي من دعا کنند. آنها شب جمعه اي بر سر مزار شهید طاهري در روستا مراسم گرفتند. خواهرم مي گفت: صدها نفر از مردم روستا، فانوس به دست به سمت مزار آمدند و گریه کنان خدا را قسم ميدادند که فرزند شهید طاهري بهبود یابد. آن شب دعاي کمیل با سوز و گدازي قرائت شد. در روز پانزدهم سطح هوشیاري من كمي بالا آمد. به همسرم اجازه دادند بالاي سر من آمده و با من صحبتکند. یا براي من نوارهايي که علاقه دارم را پخش کند. همسرم مي گفت: یکی از نوارهاي سخنراني پدرت و نوار قرائت قرآن خودت را پخش کردم. یکباره واکنش نشان دادي و کمي دست و پایت را جمع کردي! اما این حالت هم موقت بود و دوباره هوشیاری من پایین آمد. روز بیست ودوم تیرماه و هجده روز از بستري من گذشت. دیگر همه قطع امید کرده بودند. حتي غير مستقیم گفته بودند که پیراهن مشکی هایتان را آماده کنید. ساعت حدود سه عصر بود که از بخش مراقبت هاي ويژه، با دکتر ثمیني تماس گرفتند.
پرستار از پشت خط با خوشحالي به دکتر گفت: بیمار مصطفي طاهري به هوش آمده و مرتب خدا را صدا میزند! لطفا سریع بیایید. دکتر خیلی سریع خودش را رساند. من در حالي به هوش آمدم که ذکر می گفتم. نام الله را زمزمه و گریه می کردم و از این که به دنیا برگشته ام ناراحت بودم! تیم پزشکي با خوشحالي شرايط مرا بررسي کردند. برخي از اعضاي تيم پزشكي، از اساتید و دوستان خودم در دانشگاه بودند، آنها خیلی پیگیر سلامتي من بودند. خلاصه اینکه من به هوش آمدم، اما اصلا شرایط طبيعي نداشتم. در طول روز بارها گریه می کردم و درکي از شرایط موجود نداشتم. دکتر ثمیني به اطرافیان من گفت: تعجب می کنم، بیشتر کساني که پس از مدتي به هوش می آیند، یا فحش میدهند و الفاظ زشت را تکرار می کنند یا آرام و ساکت هستند! اما | این جوان همینطور ذکر می گوید و با خدا حرف می زند؟ با اینکه در اولین اسکن هاي انجام شده در بیمارستان، آسيب هاي جدي به مهره هاي گردنم دیده ميشد، پس از به هوش آمدن من، تصمیم به اسکن مجدد می گیرند تا این آسیب ها را درمان کنند. اما طبق گفته تیم پزشکي، هيچ اثري از آسیب دیدگی گردن و نخاع دیده نشد! حدود دو هفته پس از به هوش آمدن، به منظور جلوگیری از ابتلا به عفونت هاي ثانویه بیمارستاني، با اینکه وضع مساعدي نداشتم اما مرخص شدم. هنگام مرخصي و پس از انجام نوارمغز و آزمایشهاي مختلف، دکتر ثمیني با پدر همسرم صحبت کرد و گفت: «ضربه بدي به سر ایشان وارد شده، بعید است که شرایط طبیعي قبل را پیدا کند.» بعد به همسرم گفت: فکر نکنی امروز همسرت را از بیمارستان مرخص می کنیم، بلکه یک نفر با ويژگيهاي یک کودک سه ساله را تحویل می گیرید. باید پا به پاي او صبوري کنید تا شاید بهبود بیابد، اما محال است بتواند واحدهاي باقي مانده از رشته داروسازي را تمام کند.» شوک بزرگي به خانواده من وهمسرم وارد شده بود. این را هم یادآور شوم که در آن زمان، اوایل دوران ازدواج را سپری می کردم. خبر به هوش آمدن من خيلي سريع در میان فامیل و دوستان پیچید. هیچ کس فکر نمی کرد من برگردم. همه شنیده بودند که پزشکان، فقط سه روز برای بازگشت من وقت گذاشته اند. مردم دسته دسته به دیدن من در بیمارستان مي آمدند. کسانی که آن روزها خيلي براي من زحمت کشیدند، مادرم، همسرم و پدر و مادر همسرم بودند که وقتشان را کامل برای من گذاشتند. پدر همسرم حاج ابراهیم پیروي، يكي از بازماندگان دوران جهاد و يكي از جانبازان و فرماندهان جنگ بود که بعد از جنگ، از مدیران انقلابي شد. او مسئول حراست راه آهن مشهد و از خدام افتخاري حرم رضوي بود. ایشان حال و هواي دوران دفاع مقدس را به خوبي حفظ کرده بود. خاطرات پدرم را بارها از ایشان شنیده بودم. پدرم جانشین تیپ امام صادق (ع) و آقاي پيروي هم از مسئولین و نیروهاي همان تیپ در زمان جنگ بود.... ⬅️ ..... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷