🌷🍃🌷🕊🌷🍃🌷🕊🍃🌷🍃
*📚#خاطرات_طنز_جبهه
بیگودی های خواهر کاتبی😌
✍️حدودا 18.19ساله بودم
که در مســــــ🕌ــــجد محل یک شب حاج اقا
خانما رو جمع کرد و گفت
رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم
من و چند از خواهران✋🏻
که پزشـ🔬ـکی میخوندیم
پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی🏩
و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم🚌
من تصور درستی از واقعیت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود🤐
و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه ، و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ســ🛍ـــاک
یعنی بیگودی هام😲
و چند دست لباس👚
و کرم دست و کلی وسایل دیگه😶 ...
غافل از اینکه جنگ ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم؟
یا دستمو کرم بزنم.👐🏻
به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم.
نمیدونم چطور شد که😰
ساک من و بقیه خواهران از بالای ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود
محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه😰
ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه میکردیم.🌬
و برادران افتادن دنبال لباسا😱
ما خجالت زده 😥.
برادران بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما😅
دلمون میخواست انکار کنیم😣
اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون وایساده بودیم😑😐😶
و بعد
بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه😂
از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم. تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم.❌
شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان☺
صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی
گفت در حال کیشیک بودن
این بسته مشکوک رو پیدا کردند
گفتن بیگودی های خواهر کاتبیه😮
شب که همه خوابیدن
تصمیم گرفتم
چال کنم پشت بیمارستان صحرایی😊
چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم
زمین رو کندیم
اینا اومده بالا
گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه 😐😒
و من
هر جور این بیگودی های لعنتی رو سر به نیست میکردم😡
دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم🏃
خواهر کاتبی🗣
خواهر کاتبی🗣
بیگودی هاتون
داستان فوق بر اساس خاطرات بانو کاتبی یکی از امدادگران وجهادگر ۸ سال دفاع مقدس می باشد.😌
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#امام_زادگان_عشق_محله_زینبیه
🌷🍃🌷🍃🍃🌷🍃🌷
03.03.mp3
7.41M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#کتاب_صوتی
#آب_هرگز_نمی_میرد
تاریخ شفاهی #دفاع_مقدس
روایت خاطرات
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_میرزا_محمد_سلگی
قسمت #سیزدهم
#فصل_سوم
✍ عملیات #مسلم_بن_عقیل
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر صلوات ، #بلامانع است .
🍃🌷🍃🕊🍃🌷🕊🍃🌷
امام زادگان عشق. محله زینبیه
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#تشرف_شهداء
#محضر_امام_زمان_عج
#شهید_مهدی_فضل_خدا
در دست نوشته هایش آورده بود:
از ناحیه چشم #مجروح شده بودم.
در بیمارستان بعد از عمل گفتند دیگر #بینایی خود را بدست نمی آورید.
امیدم برای رفتن به #جبهه از بین رفته بود. گریه می کردم و ناراحت بودم.
غروب یکی از روزهای #جمعه در اوج ناامیدی به #مولایم متوسل شدم.
از عمق جان #مولایم را صدا می کردم. در حال زمزمه بودم که صدای پایی شنیدم.
تازه وارد سلام کرد و گفت:
#آقا_مهدی، حالت چطوره؟!
با بی حوصلگی گفتم:
با من چکار دارید. ولم کنید. راحتم بگذارید.
فرمودند:
#آقا_مهدی، شما با ما کار داشتی، مگر بینایی چشمت را نمی خواستی!؟
یک لحظه زبان بند آمد.
دستی روی صورتم حس کردم. چشمانم یکباره باز شد. آنچه می دیدم وجود نازنینی بود که در مقابلم قرار داشت. به اطراف نگاه کردم. در همین حین احساس کردم #آقا در حال خروج از اتاق است.
شتابان به دنبالش دویدم. همین طور که می رفتم فرمود : "برگرد
گفتم: نه #آقا. بگذارید من با شما بیایم...
سراپا نشناخته به دنبالش از اتاق بیرون رفتم. اما کسی را ندیدم.
جلوی راه پله پایم پیچ خورد و از پله ها افتادم.
وقتی چشم گشودم روی تخت بیمارستان بودم.
آنها با تعجب به چشمان #شفا یافته من خیره شده بودند و من دنبال گمشده ام بودم.
📚کتاب وصال، صفحه ۱۰۹ الی ۱۱۱
🌷🍃🌷🕊🌷🍃🌷🕊🌷
#امام_زادگان_عشق_محله_زینبیه
🌷🍃🌷🕊🌷🍃🕊🌷
🌱نماز دهه اول ذی الحجه🌱
🔅امام باقرعلیه السلام می فرمایند:
هیچگاه نماز دهه اول ذی الحجه را ترک نکنید، و اگر این نماز را بخوانید، در ثواب اعمال حاجیان شریک خواهید بود، هر چند که به حج نرفته باشید.
(سید بن طاووس، الاقبال، ۱۴۱۹ق، ج۲، ص۳۵)
🌴 کیفیت نماز 🌴
نماز دهه اول ذی الحجه در ده شب اول این ماه (از غروب آخرین شب ماه ذیقعده تا شب عید قربان) و بین نماز مغرب و عشاء باید خوانده شود.
🔅این نماز دو رکعت است.
در هر رکعت بعد از تکبیره الاحرام ابتدا سوره حمد
و بعد سوره اخلاص
و سپس باید آیه ۱۴۲ سوره اعراف
(وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ)؛
خوانده شود.
🏴 انا لله و انا الیه راجعون 🏴
بدینوسیله درگذشت مرحوم مغفور آقای حاج ابراهیم صادقی (پدر بزرگوار سردار شهید اسماعیل صادقی) را به اطلاع کلیه دوستان و آشنایان می رساند.
با توجه به شیوع بیماری کرونا، مراسم تشییع و تدفین بدون تجمع و تشریفات برگزار گردید. باتقدیر و تشکر از کلیه سرورانی که ابراز همدردی نمودند.
درصورت امکان جهت شادی روح آن مرحوم نماز لیلة الدفن قرائت فرمایید. ضمناً از کلیه مسئولان کشوری و لشکری که ابراز همدردی نمودند تشکر و قدردانی می گردد.
(خانواده شهید اسماعیل صادقی)
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سردار شهید اسماعیل صادقی متولد سال 1336 مسئول ستاد لشکر 17 امام علیابنابیطالب (ع) در دوران دفاع مقدس بود که در آخرین روز سال 63 و آغاز فروردین سال 64 در عملیات بدر به شهادت رسید و در گلزار شهدای علیابن جعفر (ع) قم خاکسپاری شد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
⚘شادی روح شهداء و امام شهداء و اموات بویژه پدر سردار شهید فاتحه با ذکر صلوات ⚘
🌷🍃🕊🌷🍃🌷🕊🌷🍃
⚜️با عرض سلام و خدا قوت خدمت کلیّه دوستانِ #شهدا و عاشقانِ #شهادت و با عرض #خیر_مقدم خدمت عزیزانی که به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم #خادمین_شهدا می گذارند .
امید آن داریم که جهت #جذاب شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید .
✅ ارسال #دلنوشته ، #داستان و ... در مورد #شهدا
✅ ارسال #داستان_تحول عزیزانی که به واسطه #شهدا مسیر زندگیشان عوض شده
✅ ارسال اطلاعات مربوط به #شهید یا #شهدایتان شامل #عکس ، #زندگینامه ، #وصیتنامه ، #دلنوشته ، #خاطره و ... ، از #شهید یا #شهدایتان جهت معرفی در کانال
✅ همکاری جهت آماده سازی و ویرایش مطالب مختلف جهت استفاده در کانال (به عنوان ادمین )
امید است در راه #خدمت به #شهدا ، ما را یاری رسانید .
✍️بی صبرانه منتظر #مطالب زیبا ، #نظرات و #انتقادات شما خوبان هستیم .
#آی_دی خادم کانال ...
🆔 @ya110s
🌺 #لینک کانال
@shohadayemasgedehazratezeinab
🌷🍃🕊🍃🌷🍃🕊🌷
03.04.mp3
6.48M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#کتاب_صوتی
#آب_هرگز_نمی_میرد
تاریخ شفاهی #دفاع_مقدس
روایت خاطرات
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_میرزا_محمد_سلگی
قسمت #چهاردهم
#فصل_سوم
✍ گردان حضرت ابالفضل العباس"ع"
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر صلوات ، #بلامانع است .
🍃🌷🍃🕊🍃🌷🕊🍃🌷
امام زادگان عشق. محله زینبیه
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🌷
#با_خاطرات_شهداء
#شهيد_والامقام
#محمدرضا_تورجی_زاده
اولین روزهای سال 63 بود . نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد .
سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی ؟
گفتم : تا ببینم کی باشه!
گفت : #محمدتورجی ، گفتم این #محمد آقا کی هست ؟
لبخندی زد و گفت : خودم هستم .
نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی ؟
گفت : بعضی وقت ها می خونم .
گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون!
همانجا نشست و کمی مداحی کرد . سوز درونی عجیبی داشت . صدایش هم زیبا بود . اشعاری در مورد #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) خواند .
علت حضورش را در این گردان سؤال کردم . فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده .
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است .
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی ! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد .
مدتی گذشت . #محمد با من صحبت کرد و گفت : می خواهم بروم بین بقیه نیروها .
گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی . قبول کرد . این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد .
بچه ها خیلی دوستش داشتند . همیشه تعدادی از نیروها اطراف #محمـــد بودند .
چند روز بعد گفتم #محمـــد باید معاون گروهان شوی .
قبول نمی کرد ، با اسرار به من گفت : به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی !
با تعجب گفتم : چطــور؟
با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس !
قبول کردم و #محمد معاون گروهان شد . مدیریت #محمد خیلی خوب بود .
مدتی بعد دوباره #محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی .
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم .
گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری !
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی !
گفتم : صبــر کن ببینم . یعنی چی که تو باید شرط بذاری ؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری ؟
اصرار می کرد که نگوید . من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی .
بالأخره گفت : حاجی تا زنده هستم به کسی نگو ، من سه شنبه ها از این جا می رم #مسجد_جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم .
با تعجب نگاهش می کردم . چیزی نگفتم . بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا #جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن #نماز_امام_زمـــان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر می گردد .
یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم . نگاهی به #محمــد انداختم .
سرش به شیشه بود . مشغول خواندن #نافله بود . #قطرات_اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم . می گفت : یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به #جمکران رسیدم . بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⚘روحش شاد و یادش گرامی با ذکر #صلوات⚘
🌷🍃🌷🕊🍃🌷🕊🌷🍃
#پیر_ترین_و_کم_سن_ترین_رزمند_گان_هشت_سال_دفاع_مقدس
رزمنده بود و 95 سال سن داشت. همرزمان جوانش به او"بابا" می گفتند، حتی از پدر خیلی رزمنده ها هم سنش بالاتر بود.#زر_عباس_تنگستانی_اهل برازجان بوشهر با همان سن و سالش آمده بود در میدان نبرد تا دین خودش به اسلام را ادا کند به بچه ها می گفت: زمان رئیس علی دلواری من جزو سربازانش بودم. آن موقع سرباز رئیس علی دلواری بودم و الان سرباز خمینی هستم. به رزمنده های جوان دور و برش می گفت: باید تا سن من مقاومت کنید.
🌷🍃🕊🌷🕊🍃🌷
لباسهای بسیجی اندازه قامت ظفر نبود و به اصرار لباسهای برادرش را به خواهرش میداد تا برای او اندازه کند .
«#شهید_ظفر_خالدی،کوچکترین رزمنده شهید دفاع مقدس کشور»، نوجوانی با 11 سال و 7 ماه سن اهل روستای تنگ کلوره از توابع شهرستان لردگان از دیار شیرمردان استان چهارمحال و بختیاری.
سال 1360هنگامی که شهید خالدی 11 سال داشت، پدرش عازم جبهه شد موقع مرخصی اصرارهای مکرر شهید باعث شد او پس از بازگشت پدرش عازم جبهه شود.
او با شوق و ذوق فراوان با کاروان بروجن عازم صحنه نبرد شد، هنگام حرکت مسئول کاروان به دلیل اینکه سنش کم بود مانع رفتن او شد ولی شهید با این بهانه که سن واقعیاش از سن شناسنامهای بیشتر است و بالاخره با اصرار فراوان توانست با کاروان اعزامی بروجن راهی جبهه شود.
این شهید بزرگوار در تاریخ 23 مردادماه سال 61 درشلمچه درعملیات رمضان به شهادت رسید و پیکرش پس از 17سال تحویل خانواده شد.
⚘روحشان شاد و یادشان گرامی با ذکر#صلوات⚘
🍃🌷🍃🕊🍃🌷🕊🍃🌷
امام زادگان عشق. محله زینبیه
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🕊🌷🍃🌷🍃
#مناسبت
۵#_مرداد
#سال_1367
#اسلام_آباد_غرب
#عملیات_مرصاد
در سالروز عملیات غرور آفرین #مرصاد ، یاد و خاطره #شهدا ، خصوصاً #شهدای این عملیات را گرامی می داریم .
⚘نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات #صلوات ⚘
03.05.mp3
33.15M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#کتاب_صوتی
#آب_هرگز_نمی_میرد
تاریخ شفاهی #دفاع_مقدس
روایت خاطرات
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_میرزا_محمد_سلگی
قسمت #پانزدهم
#فصل_سوم
✍فرماندهی گردان حضرت اباالفضل 《ع 》
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر صلوات ، #بلامانع است .
🍃🌷🍃🕊🍃🌷🕊🍃🌷
امام زادگان عشق. محله زینبیه
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃
🏴انا لله و انا الیه الراجعون🏴
#مادر_شهیدان_ابوالفضل_و_جعفر_حیدریان پس از طی یک دوره بیماری، ظهر امروز دعوت حق را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت.
روحش شاد با ذکر #صلوات
🍃🌷🍃🕊🍃🌷🕊🍃🌷
امام زادگان عشق. محله زینبیه
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃
شهید جعفر حیدریان در سال ۱۳۳۵ در روستای «فردو» از توابع استان قم متولد شد. او در ۷ سالگی شاهد غیرت و تعصّب دینی پدرش در واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود. پدر جعفر که «رضا» نام داشت، به امام خمینی(ره) عشق می ورزید. او وقتی دستگیری و تبعید امام را شنید، اهالی روستای فردو را علیه شاه شوراند. مردم روستا کفن پوش و شمشیر بدست به رهبری او به طرف قم حرکت می کنند.
باز جعفر شاهد عشق و دلدادگی پدر به اهل بیت(علیهم السلام) و به خصوص امام حسین(علیهالسلام) بود. و با برپایی مجالس تعزیه که خود نیز تعزیه می خواند، غم و اندوه خود را بخاطر مصائب اهل بیت(علیهمالسلام) آشکار می نمود.
دست تقدیر الهی صلاح در این دید که جعفر در ده سالگی پدر را از دست بدهد و خود مسئولیت سنگین خانواده هشت نفره را بدوش گیرد. لذا او مجبور می شود در کنار تحصیل، جهت تأمین مخارج زندگی به کار رو آورد و در یک کارگاه زرگری در قم مشغول گردد.
جعفر که در کوران حوادث و مشکلات زندگی آبدیده شده بود، در اوقات فراغت در درس اخلاق آیتالله مشکینی شرکت میکرد و در مدت کوتاهی به کمالات روحی و معنوی رسید. او با اخذ دیپلم و مطالعات کتب سیاسی و دینی به علم خود افزود و خود را برای مرحله جدیدی از دوران زندگی آماده کرد.
جعفر حیدریان چون با نام امام خمینی(ره) و مبارزات سیاسی او، از کودکی آشنا بود، در راه اندازی تظاهرات مردم قم در دوران انقلاب، نقش مؤثری داشت و با سخنرانی های آتشین، جوانان قم را به کوه انفجار علیه سلطنت پهلوی مبدّل ساخت. او که در تظاهرات قم دستش شکسته بود، شب و روز نداشت.
هر جا حرکت جدیدی علیه رژیم ستمشاهی بوجود می آمد، جعفر از جمله طراحان آن بود.
انقلاب در آستانه پیروزی بود که امید دل ها از فرانسه به ایران بازگشت. جمعی از جوانان انقلابی در تهران حفاظت امام(ره) را در بهشت زهرا(س) به عهده داشتند، جعفر نیز در این کار فرماندهی جمعی از جوانان قم را در اختیار می گیرد.
انقلاب که به رهبری قائد بزرگ(ره) به پیروزی رسید، حفاظت بیت او را در قم، جعفر به عهده گرفت. سپاه که تشکیل شد او به عضویت این نهاد مقدّس درآمد و در واحد عملیات، در کشف خانه های تیمی منافقین در قم تلاش کرد. سپس در واحد آموزش نظامی، به تعلیم و آموزش پاسداران همّت گماشت.
قبل از اعزام به کردستان و مبارزه با اشرار در خطّه سنندج، او با دختر خاله اش ازدواج کرد و وی را در میدان غیرت و مردانگی شریک خود نمود.
وقتی سنندج میدان تاخت و تاز ضدانقلاب قرار گرفت، گروهی از پاسداران قم به فرماندهی جعفر به آن منطقه اعزام شدند. شهر در دست ضدانقلاب بود و در باشگاه افسران جمعی از برادران ارتشی در محاصره بودند، جعفر توانست با یک مدیریت قوی محاصره را شکسته و وارد باشگاه شوند. اما چیزی نمی گذرد که با حمله مجدد ضدانقلاب، باشگاه بار دیگر به محاصره درمی آید و به مدت نوزده روز آنها در محاصره می مانند. آنان در این مدّت از کمبود غذا و آب در رنج بودند و برای رهایی از محاصره تمام تدابیرشان را به کار می بندند.
بالأخره با استقامت نیروهای تحت امر و تدبیر صحیح جعفر محاصره باشگاه شکسته می شود و با کمک نیروهای دیگر به تعقیب ضدانقلاب در شهر می پردازند و به فرماندهی شهید، محمد بروجردی از سپاه، شهید صیاد شیرازی از ارتش و دلاوری های جعفر و همرزمان او، سنندج و سپس جاده سنندج- مریوان از لوث وجود ضدانقلاب پاکسازی می شود و جعفر و همرزمانش بعد از پاکسازی سنندج، به قم مراجعت مینمایند. تعدادی از دوستان و نیروهای او در سنندج شهید شد. این داغ بزرگ قلبش را می سوزانَد و همیشه زانوی غم به بغل می گیرد.
در سال ۱۳۶۰ جعفر مأموریت پیدا می کند این بار در جبهه جنوب در مقابل متجاوزان عراقی بایستد. قبل از اعزام در زادگاهش سخنرانی می کند و با بیان شیوا و پرصلابتش از انقلاب دفاع می کند و اهداف تجاوز عراق را به کشور اسلامی تبیین می نماید. بعد از سخنرانی ۱۵۰ نفر از جوانان غیور روستای «فردو» به همراهی جعفر به جبهه اعزام می شوند و در محور تپه چشمه در کنار او با متجاوزان بعثی می جنگند.
دوکوهه شاهد سخنرانی حیدریان در سال ۱۳۶۰ بود، دوکوهه گواه است که جعفر در حضور سردار رشید اسلام، شهید صیاد شیرازی و جمعی از بسیجیان، پاسداران و ارتشیان با خدای خود عهد و پیمان بست که برای بیرون راندن متجاوزان از کشور اسلامی، تا آخرین نفس بجنگد.
جعفر در عملیات فتح المبین فرماندهی محور تپه چشمه را به عهده داشت و شب و روز در جهت پیشبرد اهداف از پیش تعیین شده تلاش می کرد. اما در این عملیات تیری به پای مبارک او اصابت نمود و خون مطهرش به خاک این منطقه ریخت و خاک، با خون او متبرّک شد. جعفر بعد از این که مورد اصابت تیر قرار می گیرد، به پشت جبهه منتقل می شود. اما در بین راه ندای پروردگارش لبیک گفت و در بهشت، به جمع بندگان راضی و مرضی او پیوست.
#شهداء_را_با_ذکر_صلوات_یاد_کنیم
🍃🌷🍃🕊🍃🌷🕊🍃🌷
امام زادگان عشق. محله زینبیه
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃
03.06.mp3
6.23M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#کتاب_صوتی
#آب_هرگز_نمی_میرد
تاریخ شفاهی #دفاع_مقدس
روایت خاطرات
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_میرزا_محمد_سلگی
قسمت #شانزدهم
#فصل_سوم
✍ امداد الهی
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر صلوات ، #بلامانع است .
🍃🌷🍃🕊🍃🌷🕊🍃🌷
امام زادگان عشق. محله زینبیه
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃