eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
191 دنبال‌کننده
615 عکس
143 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی سیم و ساعاتی قبل از شهادت شهید باکری( گوش کردن چندباره این مکالمه خالی از لطف نیست) @shahidbakeri31
علاقه وافر شهیدان حمید و مهدی باکری به یکدیگر زبانزد عام وخاص بود حمید باکری همان کسی بود که آقا مهدی باکری راضی نشد جنازه اش را برگرداند و برای همیشه ماند. و این به آن جهت بود که باید حتی در برگرداندن جنازه مطهر شهدا باید رعایت می شد وآقامهدی گفت یا پیکر همه شهدا رامی آورید یا حمیدهم نه! و اینچنین بود که نام بر فراز آسمان ها شنیده می شود... @shahidbakeri31
: . . یکی از دوستان نزدیک و هم چادری تعریف می کرد با وجود کم خوابی کار و تلاش شبانه روزی در نزدیکی های نماز صبح بعضی وقت ها حقیر را یواشکی بیدار می کرد و می گفت بریم وضعیت حمام ها را از نظر کارکرد بررسی بکنیم که آیا کار می کنن یا نه چرا که در قیامت از حیث اینکه حتی نفری باشد با مشکل روبرو شده باشد ما اون و چه جوابی خواهیم داد... تعریف میکرد در شب هنگام نزدیکیهای ساعت 3 شب دیدم رزمنده ای صورتش را کاملا" بسته و داره سرویس های بهداشتی عمومی را نظافت می کنه کنجکاو شدم و خودم را به نزدیک اون رساندم خیلی دقت کردم دیدم است گفتم آقا مهدی گفت: به کسی نگید ها... @shahidbakeri31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبارکباد پیوند آسمانی مولای متقیان حضرت علی(ع) وبانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه(س) : خواهرش بهش گفته بود : آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.... 😊 گفته بود: اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !☺️ ها طبقه ی بالا بودند من را صدا زدند بروم دفتر را امضا کنم برادرم یوسف و عاقد توی راه پله ها ایستاده بودند بله را گفتم و دفتر را امضا کردم و برگشتم چند دقیقه بعد،مادر بزرگ پرسید: چی شد صفیه؟ پس کی بله میدی؟" گفتم:"مادر جون،تموم شد😊 دل خور گفت: میگفتی اقلا یه دست میزدیم🤗 و تازه شروع کردند به کف زدن سفره هم پهن نکرده بودیم،چون ... ... ... آیا؟؟؟!!! @shahidbakeri31
منحصر به فردی که شهیدمهدی باکری تعیین کرد!؟☺ . . مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود... کل خریدمان یک بود که به اصرار مهدی خریدم...دیروقت بود و مغازه‌ها داشتند می‌بستند، به اولین مغازه که وارد شدیم، فقط به قیمت‌ها نگاه می‌کردم نه به مدل آنها، یک حلقه 800 تومانی انتخاب کردم، در راه برگشت به منزل آقا مهدی گفت راستی آن روز ما با هم راجع به صحبت نکردیم، نظرتان چیست؟😊 گفتم هر چه شما بگویید. آقامهدی گفتند: با یک جلد کلام‌الله مجید و یک کلت کمری نظرتان چیست؟ گفتم خیلی عالی است، نظر من هم همین بود، وقتی پدرم فهمید گفت بعداً ناراحت و یا پشیمان نشوی، گفتم نه... یکی دو ساعت قبل از اینکه داماد بیاید، ، برادر مهدی آمد و یک آیینه‌ی مستطیلی دور فلزی کوچک و دو جعبه سیب زرد آورد سیب ها مال باغ خودشان بود.... @shahidbakeri31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از: : در این ؛ در این جلو رفتن ها؛ آتش هم هست؛ و پیشرفت اسلام امروز در این هست که: که بهش گفتند: برو ؛ در زیر آتش دشمن بره و نترسه و نلرزه.... 🌹کاری از خادمین شهیدابراهیم هادی اجرشون باشهدا🌹 @shahidbakeri31 @ebrahimhadiofficial
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ده ثانیه لبخند سردارعشق😊 سپاس ازخادمین شهیدابراهیم هادی؛ اجرشون باخود آقامهدی @shahidbakeri31 @ebrahimhadiofficial
چه زیبا فرمودند: گام برداشتن در جاده عشق هزینه میخواهـد ! هزینه هایی که انسان را و بعد میکند.. . .  بازدید فرمانده از گردان امام حسین(ع) لشگر ۳۱عاشورا تابستان سال ۶۳ به همراه فرمانده گردان🌷 . . ۳۱عاشورا (ع) @shahidbakeri31
. . هیچ کس نمی‌توانست او را از نیروها تشخیص بدهد . از بس که و و . فکر کنم پادگان … بله پادگان اباذر بودیم و توی اتاقی که شش ماهی با هم آن‌جا سر کردیم . آقای کبیری مسئول محور بود . هم داشت نیروها را سازماندهی می‌کرد... عادتش بود کمی آب روی والور بگذارد ، بیاید ساعت دوازده بخوابد ، یک ساعت بعد بیدار شود برود با آب گرم مسواک بزند ، برود به مسجد پادگان ، تا شب را به صبح وصل کند ، با نماز و دعا و استغاثه و شب زنده داری مخصوص خودش... گمانم بعدش رفتیم پادگان صوفیان . آن‌جا نماز خانه‌یی داشت که روی سالن غذاخوری بود . همان‌جا بود که دیدیم دارد نماز می‌خواند . تا سادگی و صمیمیت نماز خواندن و پاهای ترک خورده‌ی بی‌جورابش را دید ، ، چشم‌هاش پر از شد گفت: خدایا ! یعنی همان‌طور که از این بنده‌ی خاکی‌ات قبول می‌کنی ، از ما هم قبول خواهی کرد ؟ . حتی وقتی حمید شهید شد کسی در جمع ندید او زانو بزند و گریه کند . یا نشنید که بگوید بروید حمید را بیاورید ! در صورتی که می‌شد آوردش . گفت « یا همه یا هیچ کس ... . . @shahidbakeri31
📸به مناسبت روز (۱۷مرداد) عکسی از در حال مصاحبه با شهید مهدی باکری : من در هر عملیات برای مصاحبه با فرزندان دلیر اسلام به جبهه می‌آمدم این دفعه دیگر نتوانستم تحمل کنم...بدان جهت سلاحی تهیه کردم که در کنار این مردان خدایی جنگ کنم. 🌹 ۱۷ مرداد برخبرنگاران شهید وخبرنگارانی که در راه شهدا اکنون فعالیت دارند؛ مبارک باد @shahidbakeri31
:کسی که توکل به خدا دارد از هیچ جاده‌یی نمی‌ترسد ... @shahidbakeri31
:کسی که توکل به خدا دارد از هیچ جاده‌یی نمی‌ترسد ... : قرار بود با برویم پادگان الله‌اکبر و از آن‌جا برویم تبریز ، برای جلسه و سرکشی آقا مهدی به خانواده‌اش. ما در کاسه گران بودیم؛ جاده‌ها ناامن بودند و پر از کمین! شهید هم حتی داده بودیم؛ نماینده‌ی لشکر عاشورا( آقا سید مهدی حسین )خیلی نگران آقا مهدی بود. آمد به من گفت:راه امنیت ندارد.اگر توانستی رأی مهدی را بزن ! … یا صبح بعد از نمازبروید ! » رفتم پیش آقا مهدی گفتم: اجازه بده صبح بعد از نماز برویم!؟ ناراحت شد و گفت:نمی‌خواهد تو بیایی.. خودم تنها می‌روم! گفتم: آخر می‌گویند جاده … » گفت: نمی‌ترسد! نتوانستم تنهاش بگذارم . من می‌راندم و او در جای خطرناکی از مسیر نگران شد گفت: بزن کنار ! » آمدم کنار نگه داشتم . گفت « حالا بیا پایین بگذار من برانم ! گفتم « من و شما ندارد که.. گفت « این جور وقت‌ها باید گفت چشم. گفتم :چشم! آمدم نشستم کنار آقا مهدی ؛ حس کردم آن‌جا همان محلی‌ست که پاسداران را شهید کرده‌اند. این را از نارنجکی فهمیدم که دست آقا مهدی بود و حاضر آماده برای ضامن کشیدن ، تا اگر حمله‌یی شد غافلگیر نشود . آن قدر رفت تا از آن قسمت خطرناک گذشتیم. گفت :حالا من می‌زنم کنار . رفت نشست سرجاش.هنوز راه نیفتاده بودم که دیدم آقا مهدی خوابش برده . انگار نه انگار همین یک دقیقه پیش به من گفته نگه دارم و خودش رانندگی کرده... انگار از همان اول آن‌جا خوابیده بوده... @shahidbakeri31
. در اسفند ما سال ۶۳ عملیات را شروع کردیم نام لشکر مان لشکر عاشورا بود توصیه ام به بچه ها این بود که عشق در قلب و سوز برجان . . @shahidbakeri31
: ﺇِﻥَّ ﺭَﺑَّﻚَ ﻟَﺒِﺎﻟْﻤِﺮْﺻَﺎﺩِ ﭘﺴﺮﺩﺍﯾﯽ ﺣﻤﯿﺪآقا ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺣﻤﯿﺪ ﺩﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ : آقاﺣﻤﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮﯾﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :« ﺍﻥ ﺭﺑﮏ ﻟﺒﺎﻟﻤﺮﺻﺎﺩ » ﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﮐﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﺩ! ﻣﮕﺮ ﺣﺮﻑﻫﺎﯼ ﺟّﺪﯼ. ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ : ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﺯ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ، ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻗﺮﺁﻥ، ﻧﻤﺎﺯ، ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﻭﺭﺯﺵ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﻦ... ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﮔﻔﺖ : « ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺁﻟﻤﺎﻥ، ... ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻋﻤﯿﻖ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻝ، ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺁﻭﺭﺩﻡ، ﺗﺎ ﺑﺎ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﻭ ﺗﺠﻠﯿﻞ ﺁﻥ، ﻧﻘﺎﻁ ﺿﻌﻒ ﻭ ﻗﻮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺩﺭ محیط ﺧﺎﺭﺝ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭼﻪ ﺧﻄﺮﺍﺗﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺁﻥ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﻨﻢ... @shahidbakeri31
وصیت ابوالفضلی : فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابوالفضل برای اسلام ببار آیند. ۱۴۴۲ @shahidbakeri31
: یک فرمانده جاویدالاثر روزی از مدرسه به خانه می‌آید، در حالی که گونه‌ها و دستهای سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی می‌کند که در جانش رسوخ کرده است‌. پدرش همان شب تصمیم می‌گیرد که پالتویی برایش تهیه کند‌. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می‌رود‌. غروب که از مدرسه برمی‌گردد با شدت ناراحتی‌، پالتو را به گوشه اتاق می‌افکند‌. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می‌نگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است‌، می‌گوید: “چگونه راضی می‌شوید من پالتو بپوشم در حالی‌که دوست بغل‌دستی من در کنارم از سرما بلرزد... تا اینکه پدرآقامهدی یک کاپشن هم برای دوستش خرید و برای اینکه دوستش ناراحت نشه سر صف مدرسه هردو کاپشن به آقامهدی ودوستش هدیه دادند... @shahidbakeri31
: در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت: (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این است که از لابلای نیزارها پیدا کردم ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده.... @shahidbakeri31
هفته دفاع مقدس گرامی باد. @shahidbakeri31
: چند ماه از کار مشترک و ­‌زاده گذشته بود و این دو یار وفادار با فعالیت مخلصانه و شبانه ­روزیشان تازه توانسته بودند امنیت نسبی را به منطق‌ه­ی آذربایجان غربی برگردانند که صدام، به ایران اسلامی حمله کرد... (خمپاره انداز 120) هنوز یک هفته از شروع جنگ نگذشته بود که مهدی باکری و حسن شفی‌ع­زاده و 30 نفر دیگر از نیروهای رزمنده­‌ی ارومیه، یک قبضه خمپاره­ انداز 120 از س پ اه ارومیه برداشتند و رفتند قرارگاه جنوب و خودشان را به برادر رحیم صفوی معرفی کردند. آن زمان آقای رحیم، مسئول عملیات کل س پ ا ه در جنوب بود. اول جنگ، وضع بسیار ناجور بود. خرمشهر سقوط کرده بود، آبادان 270 درجه در محاصره­‌ی دشمن بود، تقریبا همه­‌ی راه­های زمینی آبادان بسته شده بود، عراقی­ ها تا پشت دروازه­‌ی اهواز رسیده بودند، توپخانه­‌های عراق تمام شهر اهواز را می­کوبیدند و همه نگران این بودند که نکند اهواز هم سقوط بکند... آن زمان بنی صدر که اعتماد و اعتقادی به نیروهای مردمی بسیجی و س پ اه ی نداشت!، به ما مهمات و مایحتاج جنگی نمی­داد. در چنین فضایی، حضرت امام فرمان دادند حصرآبادان باید شکسته شود. مهدی باکری و حسن شفیع­‌زاده با یک قبضه خمپاره 120 مأمور شدند که بروند به آبادان. این دو بزرگوار آمدند به محل استقرار ما که در اهواز در جایی بنام گلف بود. آمریکایی­ ها قبلا در این محل، گلف بازی می­کردند. ما اسمش را گذاشته بودیم پایگاه منتظران شهادت" (سرلشکر پاسدار سید یحیی رحیم صفوی) در آن اوضاع و احوال، یک قبضه خمپاره­‌ی 120، برای سپاه سلاح سنگین و خیلی مهمی به حساب می­آمد که باید فرماندهان رده­ بالای س پ ا ه تصمیم می­گرفتند کجا مستقرش کنند. به تشخیص و دستور فرمانده­ی عملیات جنوب، این 30 نفر و ، که فرمانده­شان بود و حسن شفیع­‌زاده که دیده­ بان خمپاره­ انداز بود، به سوی آبادان راه افتادند. "آقا مهدی (باکری) فرمانده­ی این قبضه بود و برادر شفیع­‌زاده دیده­ بان. سهمیه­‌ی این­ها روزی سه گلوله­‌ی خمپاره بود. آنها با کمبود امکانات و تجهیزات، مردانه ایستادند تا در عملیات ­_الائمه(ع) در تاریخ 5 مهر 1360 که حصرآبادان شکست.( رحیم صفوی) @shahidbakeri31
: آینده جنگ و اینکه بعد از این به چه ترتیبی هست طبعا مشخص است برای ما. از بیانات امام امت اول جنگ؛ خط جنگ مشخص است و اخر جنگ نیز ترسیم شده است رژیم صدام یک رژیم ضدخدایی است و جمهوری اسلامی یک رژیم اسلامی و متکی به خداوند است و طبعا هیچ سازشی بین این دو وجود ندارد. و آخرش حتما باید منجر به سقوط رژیم بعثی شود که یک رژیم جنایتکار و یک تهدید جدی برای اسلام و جمهوری اسلامی است آلت دست روشن ابرقدرت هاست. این مسائل کاملا روشن است و این جنایت هایی که انجام داده است، این موشک هایی که زده این جوانان خانواده ها وطفلان معصومی که به دست این جنایتکار در اثر بمباران ها موشک زدن ها جبهه ها به شهادت رسیده اند نشانگر ماهیت این رژیم پلید هستند. بنابراین خط جنگ مشخص است که ما یعنی ملت ایران به حکم الهی باید به جنگ ادامه دهیم و باید بجنگیم تا به این هدف برسیم که رژیم صدام سرنگون شود و هدف های والاتری برای اسلام بعد از سقوط صدام و فتح کربلا؛ فتح قدس است برای اینکه پلیدتر از رژیم صدام اسرائیل است متجاوزتر از صدام، اسرائیل است تجاوزی که به حریم اسلام و حریم قدس کرده است. و ان جنایت هارا بر سر مسلمین اورده است و این نیز یک تکلیف و وظیفه است برای مردم ما و مطلبی است که امام بیان نموده اند نه به عنوان شعار بلکه به عنوان تکلیف و وظیفه و ما باید در این جهت اماده باشیم و قدم برداریم.