به صلهی رحم خیلی توجه داشت. منزل فامیلها زیاد میرفت. با اینکه همدان کم میآمد اما هر وقت فرصت میکرد، به فامیلها و بزرگان فامیل سر میزد.
#شهید #مدافع_امنیت #محمد_غفاری
🆔️ @shahidemeli
#استوری | یک بار جلسهای در هویزه برای سازماندهی گردان انصارالحسین (ع) تشکیل شد. از علی آقا هم خواسته شد تا برود. من را صدا کرد و گفت: میخوام برم هویزه. ماشین داری؟ گفتم: بله سرباز هم هست، من میشینم پشت فرمون و سرباز رو میفرستم قسمت بار. شما هم بنشینید جلو. علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: چرا این کار رو میکنی؟ چرا نمیذاری سرباز کنار من، جلو بشینه؟ گفتم: میخوام شما راحت باشین. گفت: نه، هیچ وقت این کار رو نکن. سرباز با من فرقی نداره. همهی ما آمدیم اینجا به تکلیفمان عمل کنیم و با دشمن بجنگیم. اگر سرباز کنار من بشینه خیلی بهتره.
#شهید #علی_هاشمی
🆔️ @shahidemeli
بسیار اهل مراقبه و تهذیب نفس بود و سعی میکرد کار اشتباهی انجام ندهد و اگر هم خطایی مرتکب میشد، خودش را با روزه گرفتن تنبیه میکرد. مشخص بود پای درس بزرگان رفته و روی خودش حسابی کار کرده است.
#شهید #مدافع_حرم #نوید_صفری
🆔️ @shahidemeli
از روزی که رفت سپاه، همهجوره دگرگون شد. به جرئت میگویم که همهی تعلقات و علایقش محو شد. سپاه برای محمودرضا نقطهی عطف بود. محمودرضای قبل از سپاه با محمودرضای بعد از سپاه متفاوت است. خیلی چیزهای حتی مباح را هم به راحتی بوسید و گذاشت کنار.
#شهید #مدافع_حرم #محمود_رضا_بیضایی
🆔️ @shahidemeli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | خدایا! دلم تنگ است. هم جاهلم هم غافل، نه در جبههی سخت میجنگم نه در جبههی نرم. کربلای حسین (ع) تماشاچی نمیخواهد. یا حقی یا باطل ... راستی من کجا هستم؟ ..
#شهید #مدافع_حرم #عباس_دانشگر
🆔️ @shahidemeli
هر موقع میخواستم غیبت کنم، آن رویش بالا میآمد و سریع میگفت: بحث رو عوض کن، پشت سر مردم حرف نزن.
#شهید #مدافع_حرم #محسن_حججی
🆔️ @shahidemeli
عملیات رمضان تازه تمام شده بود. همه خسته بودند. حسن وسایلش را میگشت؛ دنبال چیزی بود. گفتم: چی میخوای؟ گفت: واکس میخوام کفشهام رو واکس بزنم، باید بریم جلسه.
#شهید #حسن_باقری
🆔️ @shahidemeli
#استوری | یک همکار داشتیم که از آن طاغوتیهای سفت و سخت بود. سعی میکردم که اصلا به این آقا نزدیک نشوم، حال و حوصلهی حرفهای بیربط این آقا را نداشتم. یک روز خبردار شدم که علی آقا با چند نفر از همکاران اداری رفته مسافرت. سوال کردم که با کی رفته؟ گفتند: با فلانی!! تعجب کردم. علی که آمد گفتم: علی جان! آخه تو کجا آن آقا کجا ... اصلا چطور تحملش کردی؟! گفت: سید جان، اگه من هم این آقا رو طرد میکردم دیدگاهش همینطور نسبت به انقلاب و ما انقلابیها بد میموند و اصلاح نمیشد، اما ماها وقتی به اینها نزدیک بشیم میتونیم تاثیرگذار باشیم. اتفاقا همینطور هم شد. نفس گرم و اخلاص علی آقا تاثیر خودش را گذاشت. بعدها آن آقا متحول شد و کلا از مسیر گذشتهاش برگشت.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
مدتی مشغول خرید و فروش سیبزمینی بود. من دیده بودم که توی معامله باید دائم قسم خورد، حالا راست و دروغش را خدا میداند! خیلی بهش تاکید میکردم، میگفتم سید جان حواست باشه تو معاملات قسم دروغ نخوری. میگفت: کیشه (مرد) مطمئن باش، خودم حواسم هست. من برای راست هم قسم نمیخورم چه برسه دروغ.
#شهید #مدافع_حرم #سید_میلاد_مصطفوی
🆔️ @shahidemeli
هم زمانش را نوشته بود، هم مکانش را. چند دقیقه، کجا، تهران یا شهرستان. شده بود پانزده برگهی امتحانی. لیست تمام تلفنهای شخصی را که از اداره زده بود، نوشته بود. حساب این چیزها را دقیق داشت. حساب همهاش را.
#شهید #علی_صیاد_شیرازی
🆔️ @shahidemeli
#استوری | چند نفری از رفقا آمدند و کنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از انقلاب شد. شاهرخ خیلی توی فکر رفته بود. بعد هم با آرامی گفت: مهربونی اوستا کریم رو میبینید! من یه زمانی آخرای شب با رفقا میرفتم میدون شوش. جلوی کامیونها رو میگرفتیم. اونها رو تهدید میکردیم. ازشون باج سبیل و حق حساب میگرفتیم. بعد میرفتیم با اون پولها زهرماری میخریدیم میخوردیم. زندگی ما توی لجن بود. اما خدا دست ما رو گرفت. امام خمینی رو فرستاد تا ما رو آدم کنه. البته بعدا هر چی پول درآوردم به جای اون پولها صدقه دادم.
#شهید #شاهرخ_ضرغام
🆔️ @shahidemeli
محمود کسی بود که در کنار دروس مهندسی در دانشگاه، در دریای تفسیر قرآن و نهجالبلاغه فرو رفته بود. او استادی شده بود در معارف دینی. در شرح نهجالبلاغه بسیار مسلط بود. سن و سالی نداشت. فقط ۲۲ بهار را پشت سر گذاشته بود.
#شهید #محمود_شهبازی
🆔️ @shahidemeli