eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
مصطفی پله‌پله به ملاقات خدا رسید. این موضوع همیشه برایم جذاب بود. یادم است وقتی آمدند شهریار، شب‌ها پیش هم می‌خوابیدیم، برایم ترانه‌های آن طرف آبی می‌خواند. آن اوایل مصطفی هنوز دغدغه‌ی بسیج را نداشت. کلا مصطفی آدمی نبود که چیزی را در مغزش کنند، خودش باید به آن چیز می‌رسید. 🆔️ @shahidemeli
| زمان جنگ بود. خانم یک آقایی تماس گرفته بود که: سربازی هست به این نام ... از کردستان منتقلش کنید تهران. همسر آن خانم هم موقعیتی داشت که هر کس دیگر جای صیاد بود، می‌گفت چشم ... صیاد گفته بود: امکان نداره. مگه خونش رنگین‌تر از دیگرونه؟ گوشی را داده بود به شوهرش. شوهرش گفته بود: مگه شما فرمانده‌ی نیروی زمینی ارتش نیستی؟ صیاد گفته بود: هستم، اما این کار رو نمی‌کنم. طرف گفته بود: داری ادا در میاری، تظاهر می‌کنی. صیاد آخرش گفته بود: من این کار رو نمی‌کنم؛ به هیچ وجه. مگه خود امام بگن. 🆔️ @shahidemeli
با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشم‌هاش سرخ سرخ بود. به نظرم دو، سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. گفتم: دکتر! شما چرا؟ کارهای مهم‌تر هم هست که شما انجام بدین. این وظیفه‌ی کس دیگه‌ایه. لبخندی زد و گفت: چه فرقی می‌کنه. هر کاری که کمک کنه کار بیمارستان راه بیفته، کار مهمیه دیگه، باید انجامش داد. چرا خودت رو گیر عنوان‌ها می‌کنی. بچه‌ها تشنه‌اند، نباید یک چکه آب بدم دست‌شون؟ 🆔️ @shahidemeli
یکی از نزدیکان که رفت‌وآمد زیادی با ما داشت، نسبت به حجاب، کم توجه بود. نوید سعی می‌کرد در لفافه یا با عدم حضورش، نسبت به رعایت نکردن حجاب ایشان اعتراض کند. یک مرتبه با لحنی آرام به آن شخص گفت: اگه واقعا تمایل به ارتباط با بنده دارید، لطفا حجاب‌تون رو کامل رعایت کنید. آن شخص قبول کرد و دیگر در خانه‌ی ما بدحجاب حضور پیدا نکرد. 🆔️ @shahidemeli
| او سیر مطالعاتی خاصی داشت. در کنار آن بارها دیده بودم که کتاب‌های علمی می‌خواند. هیچ وقت او را بیکار نمی‌دیدیم. برای وقت خودش برنامه داشت. مقدار معینی استراحت می‌کرد. بعد از آن مطالعه و کارهای مسجد و رسیدگی به کارهای فرهنگی و پذیرش بسیج و ... 🆔️ @shahidemeli
دوران سربازی سید نقطه‌ی عطفی برایش بود، غربت و تنهایی و سختی، رابطه‌اش را با خدا نزدیک‌تر کرد و روحش را جلا داد. سید آسمانی‌تر شد‌. این روحیاتش را می‌توانیم در دست‌نوشته‌های زیبایش ببینیم. معمولا غروب جمعه‌ها مناجات‌هایی با امام عصر (عج) داشت‌ و برخی از آن‌ها را روی کاغذ آورد که خیلی زیبا و جالب بود. 🆔️ @shahidemeli
حاج حسین از خط تماس گرفته بود، از من می‌پرسید: حاج آقا! ما این‌جا کمبود آب داریم. تکلیفمون چیه؟ آب رو بخوریم یا برای وضو نگه داریم؟ 🆔️ @shahidemeli
| گاهی که می‌خواستم از سمنان به دانشگاه امام حسین (ع) بروم، با عباس هماهنگ می‌کردم و سوارش می‌کردم و با هم به تهران می‌رفتیم. همشهری بودیم. در سه چهار باری که با او همسفر شدم می‌دیدم که او به نماز اول وقت بسیار مقید است. همان اول سفر مسجد بین راهی را که قرار بود در آن نماز بخوانیم مشخص می‌کردیم. جوان آرام و متینی بود و حرف‌های لغو و بیهوده نمی‌زد. وقتی همراهم بود یک قوت قلبی برای من بود. 🆔️ @shahidemeli
علی‌عباس خوش‌سخن بود. همه دوستش داشتند. وقتی موقع اذان می‌شد و ما برای تمرین آمده بودیم، در خود استادیوم نماز می‌خواند و می‌گفت: اگر به مسجد نمی‌توانیم برویم باید در همین استادیوم نماز بخوانیم. کارهای او برای ما هم آموزنده بود. ایشان همیشه با وضو وارد استادیوم می‌شد. بچه‌ها همه دوستش داشتند. 🆔️ @shahidemeli
جلسه که تمام شد، صِدام کرد، گفت: جلسه‌ی امروز همه‌اش اداری نبود. حرف و کار شخصی هم بود. هر چقدر بابت پذیرایی هزینه کردین، بنویسید به حساب من. 🆔️ @shahidemeli
| یک دفعه بلند شد و رفت بیرون. چیزی نگفت. یک ساعت بعد برگشت. یک پاکت دستش بود؛ از هر میوه یکی دو تا تویش بود؛ کیوی، پرتقال، سیب. تعجب کردم. گفتم: کجا رفتی یه دفعه؟ گفت: من می‌دونم با این پیمانکارها چه کار کنم. رفتم خودم از این میوه‌ها خریدم، ببینم این پیمانکارها میوه‌ها رو به قیمت خریدن یا نه. کاری کرده بود پیمانکارهایی که خلاف کرده بودند و یک جای کارشان گیر داشت، با مصطفی که جلسه داشتند، دست و پای‌شان می‌لرزید. 🆔️ @shahidemeli
بسیار پرتلاش بود. گاهی اوقات ۴ صبح بلند می‌شد می‌رفت روستاهای مختلف برای خرید و فروش محصولات کشاورزی و ... . تا ما از خواب بیدار شویم، سید کلی کاسبی کرده بود. 🆔️ @shahidemeli