از روزی که رفت سپاه، همهجوره دگرگون شد. به جرئت میگویم که همهی تعلقات و علایقش محو شد. سپاه برای محمودرضا نقطهی عطف بود. محمودرضای قبل از سپاه با محمودرضای بعد از سپاه متفاوت است. خیلی چیزهای حتی مباح را هم به راحتی بوسید و گذاشت کنار.
#شهید #مدافع_حرم #محمود_رضا_بیضایی
🆔️ @shahidemeli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | خدایا! دلم تنگ است. هم جاهلم هم غافل، نه در جبههی سخت میجنگم نه در جبههی نرم. کربلای حسین (ع) تماشاچی نمیخواهد. یا حقی یا باطل ... راستی من کجا هستم؟ ..
#شهید #مدافع_حرم #عباس_دانشگر
🆔️ @shahidemeli
هر موقع میخواستم غیبت کنم، آن رویش بالا میآمد و سریع میگفت: بحث رو عوض کن، پشت سر مردم حرف نزن.
#شهید #مدافع_حرم #محسن_حججی
🆔️ @shahidemeli
عملیات رمضان تازه تمام شده بود. همه خسته بودند. حسن وسایلش را میگشت؛ دنبال چیزی بود. گفتم: چی میخوای؟ گفت: واکس میخوام کفشهام رو واکس بزنم، باید بریم جلسه.
#شهید #حسن_باقری
🆔️ @shahidemeli
#استوری | یک همکار داشتیم که از آن طاغوتیهای سفت و سخت بود. سعی میکردم که اصلا به این آقا نزدیک نشوم، حال و حوصلهی حرفهای بیربط این آقا را نداشتم. یک روز خبردار شدم که علی آقا با چند نفر از همکاران اداری رفته مسافرت. سوال کردم که با کی رفته؟ گفتند: با فلانی!! تعجب کردم. علی که آمد گفتم: علی جان! آخه تو کجا آن آقا کجا ... اصلا چطور تحملش کردی؟! گفت: سید جان، اگه من هم این آقا رو طرد میکردم دیدگاهش همینطور نسبت به انقلاب و ما انقلابیها بد میموند و اصلاح نمیشد، اما ماها وقتی به اینها نزدیک بشیم میتونیم تاثیرگذار باشیم. اتفاقا همینطور هم شد. نفس گرم و اخلاص علی آقا تاثیر خودش را گذاشت. بعدها آن آقا متحول شد و کلا از مسیر گذشتهاش برگشت.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
مدتی مشغول خرید و فروش سیبزمینی بود. من دیده بودم که توی معامله باید دائم قسم خورد، حالا راست و دروغش را خدا میداند! خیلی بهش تاکید میکردم، میگفتم سید جان حواست باشه تو معاملات قسم دروغ نخوری. میگفت: کیشه (مرد) مطمئن باش، خودم حواسم هست. من برای راست هم قسم نمیخورم چه برسه دروغ.
#شهید #مدافع_حرم #سید_میلاد_مصطفوی
🆔️ @shahidemeli
هم زمانش را نوشته بود، هم مکانش را. چند دقیقه، کجا، تهران یا شهرستان. شده بود پانزده برگهی امتحانی. لیست تمام تلفنهای شخصی را که از اداره زده بود، نوشته بود. حساب این چیزها را دقیق داشت. حساب همهاش را.
#شهید #علی_صیاد_شیرازی
🆔️ @shahidemeli
#استوری | چند نفری از رفقا آمدند و کنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از انقلاب شد. شاهرخ خیلی توی فکر رفته بود. بعد هم با آرامی گفت: مهربونی اوستا کریم رو میبینید! من یه زمانی آخرای شب با رفقا میرفتم میدون شوش. جلوی کامیونها رو میگرفتیم. اونها رو تهدید میکردیم. ازشون باج سبیل و حق حساب میگرفتیم. بعد میرفتیم با اون پولها زهرماری میخریدیم میخوردیم. زندگی ما توی لجن بود. اما خدا دست ما رو گرفت. امام خمینی رو فرستاد تا ما رو آدم کنه. البته بعدا هر چی پول درآوردم به جای اون پولها صدقه دادم.
#شهید #شاهرخ_ضرغام
🆔️ @shahidemeli
محمود کسی بود که در کنار دروس مهندسی در دانشگاه، در دریای تفسیر قرآن و نهجالبلاغه فرو رفته بود. او استادی شده بود در معارف دینی. در شرح نهجالبلاغه بسیار مسلط بود. سن و سالی نداشت. فقط ۲۲ بهار را پشت سر گذاشته بود.
#شهید #محمود_شهبازی
🆔️ @shahidemeli
برای جذب جوانترها به هیئت خیلی تلاش میکرد. اگر یک جوان برای اولین بار به هیئت میآمد، سعی میکرد او را بیشتر از بقیه تحویل بگیرد. با آنها میرفت فوتبال و ... . با جوانترها رفیق میشد و از این طریق آنها را با امام حسین (ع) آشنا میکرد.
#شهید #سید_مجتبی_علمدار
🆔️ @shahidemeli
#استوری | گیرش میاندازم، میگویم حاجی پس کِی عملیات میکنید؟ عراقیها دارن منطقه رو آب میاندازنها. میگوید: اون جایی که ما میخوایم رد بشیم، ارتفاعش بیشتره، آب نمیگیره. باز هم با دوربین منطقه را نگاه میکنم. دشت مثل کف دست صاف است. میگویم: گمون نکنم این عملیات به جایی برسه. روز عملیات همانطور شد که خرازی گفته بود. بهش گفتم: آخه از کجا فهمیدین؟ از روی این نقشهها؟ اینها رو که من هم دیدهام. میخندد. میزند روی شانهام. میگوید: فکر کردهای فقط خودت دیدهبانی بلدی؟
#شهید #حسین_خرازی
🆔️ @shahidemeli
خیلی خسته بودیم. همهی خلبانان مشغول استراحت شدیم. اما اکبر از سالن خارج شد! رفت و وضو گرفت و مشغول نماز شب شد. من هم از دور به او نگاه میکردم. یاد گذشتهی اکبر افتادم. اکبر چقدر سریع مسیر کمال و معنویت را طی میکرد. چقدر سریع متحول شد. کمی آنطرفتر گروه فنی مشغول آمادهسازی بالگردها بودند. من هم رفتم و خوابیدم.
#شهید #علی_اکبر_شیرودی
🆔️ @shahidemeli