eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
با صحیفه‌ی سجادیه مأنوس بود. به خواندن آیت‌الکرسی مداومت داشت. هر وقت که می‌خواست برود امتحان یک حمد و هفت تا توحید می‌خواند. می‌گفت خیلی کمکم می‌کنه. اعتقاد خاصی به این اذکار داشت. 🆔️ @shahidemeli
| خصوصیتی که در وجود مصطفی خیلی برای من جذابیت داشت، تفکیک نکردن آدم‌ها بر اساس تفکرشان بود. به همه از پنجره‌ی دید خدا (بنده‌ بودن‌شان) نگاه می‌کرد. مثلا اگر یک لات می‌آمد داخل هیئت‌شان و سینه می‌زد و کنار دست آن فرد لات هم یک مجتهد بود، به هر دو همزمان چای می‌داد. آدم‌ها را رده‌بندی نمی‌کرد و نمی‌گفت این یکی خوب است و آن یکی بد. 🆔️ @shahidemeli
بیست و دوم محرم مهدی به دنیا آمد. تا خواستند به ابراهیم خبر بدهند سه روز طول کشید. روزِ چهارم، ساعت سه صبح، ابراهیم از منطقه برگشت. عوض این‌‌ که برود سراغ بچه، یا احوالش را بپرسد، آمد پیش من، گفت: تو حالت خوبه ژیلا؟ چیزی کم و کسر نداری برم برات بخرم؟ گفتم: احوال بچه را نمی‌پرسی؟ گفت: تا خیالم از تو راحت نشه نه. 🆔️ @shahidemeli
خیلی از کارهای ساخت‌وساز منزل از جمله سقف خانه، دیوارچینی، رنگ و ... را خودش انجام می‌داد. همین باعث صرفه‌جویی در هزینه‌هایمان می‌شد. یار و یاور و همه‌کاره‌ی خانواده‌مان بود. آن قدر پخته به نظر می‌رسید که خیلی از اعضای خانواده درباره‌ی بسیاری از مسائل با او مشورت می‌کردند. 🆔️ @shahidemeli
| مصطفی پای من را به بهشت زهرا باز کرد. از دوران دانشگاه، هر وقت دلش تنگ می‌شد، دستم را می‌‌گرفت و می‌گفت برویم بهشت زهرا. این اواخر سرش خیلی شلوغ بود، ولی یک وقت شش صبح زنگ می‌زد و می‌گفت: آماده‌ای بریم؟ می‌آمد دنبالم و می‌رفتیم. اول می‌رفتیم قطعه‌ی اموات، بعد سر مزار شهدا. همیشه می‌گفت: این‌جا رو نیگا کن. اصلا احساس می‌کنی این شهدا مُرده‌ن؟! اینجا همون حسی رو داری که توی قطعه‌ی اموات داری؟! حس می‌کردم سینه‌اش سنگین شده. سنگ قبرها را نگاه می‌کرد، سن‌شان را حساب می‌کرد، می‌گفت: اینایی که می‌بینی، همه نوزده، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده، اصلا توی کتم نمیره که بخوان ما رو توی قطعه‌ی مرده‌ها دفن کنن. با سوزی می‌گفت این‌ها را. انگار یک حسرتی توی دلش بود. 🆔️ @shahidemeli
روزهای آخر بیش‌تر کتاب "ارشاد" شیخ مفید را می‌خواند. به صفحات مقتل که می‌رسید، های های گریه می‌کرد. هرچه گفتند تو هم بیا بریم دیدن امام. گفت: نه، بیام برم به امام بگم جنگ چی؟ چی کار کردیم؟ شما برید، من خودم تنها می‌رم شناسایی. 🆔️ @shahidemeli
علی با همه‌ی قدرت کار می‌کرد و شب و روز نداشت. این را از نوع گزارش‌هایش می‌فهمیدم. هر بار پیش من می‌آمد، سر حال، قبراق و خندان بود و منتظر ماموریت بعدی! از کار خسته نمی‌شد. انگار نه انگار که شبانه‌روز در هور عملیات کرده. این روحیه‌ی علی در روند جنگ اثرگذار بود. 🆔️ @shahidemeli
| بارها می‌دیدم ابراهیم، با بچه‌هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می‌شد. آن‌ها را جذب ورزش می‌کرد و به مرور به مسجد و هیئت می‌کشاند. یکی از آن‌ها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می‌گفت! اصلا چیزی از دین نمی‌دانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت: تا حالا هیچ جلسه‌ی مذهبی یا هیئت نرفته‌ام. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه‌ی کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچه‌های خوب ورزشکار شد. ابراهیم یکی یکی بچه‌ها را جذب ورزش می‌کرد، بعد هم آن‌ها را به مسجد و هیئت می‌کشاند و به قول خودش می‌انداخت تو دامن امام حسین (ع). 🆔️ @shahidemeli
از یک زمانی به بعد، شش دانگ حواسش رفت سمت کتاب‌های عقیدتی. از مرخصی که برگشت، تعدادی کتاب بهش دادم؛ خاطرات دکتر تیجانی و المراجعات و اصول عقاید. شده بود محل رجوع سربازانی که برایشان شبهه ایجاد می‌شد. 🆔️ @shahidemeli
قبل از عملیات مشورت‌هایش بیرون سنگر فرماندهی بیش‌تر بود تا توی سنگر. جلسه می‌گذاشت با تیربارچی‌ها، امدادگرها را جمع می‌کرد ازشان نظر می‌خواست. می‌فرستاد دنبال مسئول دسته‌ها که بیایند پیشنهاد بدهند. 🆔️ @shahidemeli
| یک خانم معلم توی رزن داشتیم که حجاب خوبی نداشت، خیلی هم نسبت به مقدسات و حضرت امام و انقلاب توهین می‌کرد! گزارشش به گوش علی آقا رسید. از چند طریق خواست که این خانم را ارشاد کند اما بی‌فایده بود. علی آقا رفت و با کمک همکارانش این خانم را از آموزش و پرورش اخراج کرد. خانواده‌ی آن خانم خیلی به ما فشار آوردند، حتی چند بار پدرش رفته بود سراغ حاج رضا (پدر علی آقا) اما علی آقا مصمم کار خودش را انجام داد و آن خانم منحرف را اخراج کرد. 🆔️ @shahidemeli
رفتیم کنار دریا، اغلب بچه‌ها لباس‌هایشان را درآوردند و مشغول آب‌تنی شدند. جالب بود، سید تا دید در اطراف ما نامحرم هست، از ما دور شد و رفت گوشه‌ای با همان شلوار کردی و زیرپوش رفت توی آب که خیلی هم توی دید نباشد. توی فضای شمال، این‌طور مسائل خیلی عجیب بود! 🆔️ @shahidemeli