🌷 #شهید #هسته_ای #داریوش_رضایی_نژاد
در روزهای بعد از شهادت، همه جا حرف از داریوش بود و ذکر خیر او میکردند. پدرش میگفت: هر سال دو سه بار برای من پول میفرستاد تا به فقرا بدهم. پدر خانمش را هم که دیدم به این موضوع اشاره کرد. بعضی از رفقای نزدیکش هم گفتند مبلغی برای فقرا به حساب ما میریخت. تازه فهمیدم داریوش چقدر اهل انفاق و اخلاص بوده. ایشان پول را تقسیم میکرد تا مبلغ انفاقی به چشم نیاید و هیچکس پیش خودش فکر نکند: داریوش چقدر دست و دل باز است.
به نقل از دوست و همشهری شهید، کتاب #شهید_علم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_حسین_بشیری
سال ۸۷ برای آموزش به سیستان رفته بود. آن سالها جنایتهای عبدالمالک ریگی خیلی سر زبانها بود. حتی یکی از همشهریهای ما به نام شهید اسماعیل سریشی در آنجا به شهادت رسید. خودش میگفت که در نقطهی صفر مرزی بودم و همانجا به بچهها آموزش میدادم. با اینکه میدانستم در تیررس گروهک ریگی هستم اما هیچ ترسی به خودم راه ندادم، چرا که میدانستم خداوند نگهدار من است. من اگر در آنجا میترسیدم، نمیتوانستم نیروهایم را خوب آموزش بدهم.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_ابراهیم_همت
و من یک بار هم نشد در را با صدای زنگی که او می زند باز کنم. همیشه پیش از او، قبل از این که دستش طرف زنگ برود، در را به روی خنده اش باز می کردم. خنده ای که هیچ وقت از من دریغش نمی کرد و با وجود آن نمی گذاشت بفهمم پشتش چه چیزی را پنهان کرده. نمی گذاشت بفهمم در جنگ و عملیات هایشان شکست خورده اند یا موفق بوده اند. آن قدر بهم محبت می کرد که فرصت نمی کردم این چیزها را ازش بپرسم. کمک حالم می شد. خیلی هم با سلیقه بود. تا از راه می رسید دیگر حق نداشتم بچه ها را عوض کنم، حق نداشتم شیرشان را آماده کنم، حق نداشتم شیرشان را دهانشان بگذارم، حق نداشتم لباس هایشان را عوض کنم، حق نداشتم هیچ کاری بکنم. یک بار گفتم: تو آن جا آن همه سختی می کشی، چرا من باید بگذارم این جا هم کار کنی، سختی بکشی؟ بچه بغل، خیس عرق، برگشت گفت: تو بیشتر از آن ها به گردن من حق داری، باید حق تو و این طفل های معصوم را هم ادا کنم. گاهی حتی برخورد تند می کرد اگر بلند می شدم کار کنم می گفت: تو بنشین، تو فقط بنشین. بگذار من کار کنم. لباس ها را می آمد با من می شست. بعد می برد روی در و دیوار اتاق پهنشان می کرد، خشکشان می کرد، جمعشان می کرد می برد می گذاشتشان سر جای اولشان. سفره را همیشه خودش پهن می کرد و جمع می کرد. تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود.
به نقل از همسر شهید
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #جعفر_ناویپور
جایگاه نماز جمعهی سبزوار را تازه افتتاح کرده بودند و نیاز به فرش داشت. وقتی متوجه ماجرا شد به من گفت: جایگاه نیاز به فرش دارد و خوبه که ما این فرش رو تأمین کنیم. آنوقت توی خانه دو تا فرش بیشتر نداشتیم که یکی از آنها دستباف و با ارزش بود. به من گفت: اگه مانعی نداره، من فرش دستباف رو میفروشم و با پولش دو تا فرش ارزونتر میخرم. یکی برای خودمون، یکی هم برای جایگاه نماز جمعه. وقتی فهمید من هم از کارش راضی هستم، همان کار را انجام داد.
منبع: کنگرهی سرداران و ۲۳۰۰۰ شهید استانهای خراسان
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #مصطفی_صدرزاده
در ملت۱ خانهای تکواحده را برای پایگاه بسیج اجاره کرده بود. هیئت را هم که قبل از آن در سوله و خانهی بچهها برگزار میشد، به آن خانه برد. روی سقف حیاط را مشما کرد و محرّمها هر شب شام میداد. برای تهیهی این شامها به مادر من میگفت: چهاردهتا شما درست کن؛ به مادر خودش میگفت: چهاردهتا شما درست کن. هر خانه که چهارده تا غذا درست میکرد، شام هیئت تامین میشد. موقع پخش غذا میدیدیم منوی کاملی از غذا داریم؛ چهاردهتا قرمه، چهاردهتا قیمه، چهاردهتا مرغ و ...
به نقل از سجاد ابراهیمپور، کتاب #سرباز_روز_نهم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_امنیت #محمد_غفاری
هر چه جلو می رفت توسلاتش بیشتر می شد. دیگر آن چه از خدا می خواست دنیایی نبود. در قنوتش و در دعاهای هیئت بارها می شنیدم که این دعا را می خواند: اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک. یک بار هم به من گفت: اگه شهید نشدم، دوست دارم توی هیئت و موقع روضه خواندن بمیرم!
به نقل از کتاب #پرواز_در_سحرگاه
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #حسن_باقری
روی مقولهی اطلاعات بسیار تمرکز داشت و آن را مهمتر از مسائل دیگر میدانست و میگفت: تا زمانی که ما دشمن رو نشناسیم، اقداماتمون کوره و اقدام کور به نتیجه نمیرسه، بایستی دشمن رو خوب بشناسیم. وقتی نیروهای مردمی با آن شور و حال انقلابی وارد جبهه میشدند، او از بین آنها افراد با استعداد را پیدا میکرد و بعد آنان را توجیه میکرد و میگفت: اگر شما فعالیت اطلاعاتی بکنین، ارزشش بیشتر از اینه که به عنوان تکتیرانداز عادی، وارد خط مقدم جبهه بشین و کنار سایر رزمندهها بجنگین. شما بیاین همراه با جنگ، کار اطلاعاتی بکنین تا بتونیم دشمن رو بشناسیم و نقاط ضعفش رو کشف کنیم. بعد، از اون نقاط ضعف استفاده کرده و ضربات کاری به دشمن وارد کنیم. اگه ما صرفا توی خط مقدم، پیشونی به پیشونی دشمن بذاریم و جنگ مستقیم بکنیم، با توجه به استعداد بالای دشمن و تجهیزات زیادی که داره و کمکهای زیادی هم که دنیا به اونها میکنه، نمی تونیم موفق بشیم. ما باید اول، نقاط ضعف دشمن رو کشف کنیم، بعد اقدام کنیم. تازه، بعد از اون باید سعی کنیم از دشمن اسیر یا یه برگه سند بگیریم و تجهیزات دشمن رو غنیمت بگیریم تا بدونیم دشمن چه امکاناتی داره. سعی کنین بیشترین اطلاعات رو از دشمن بگیرین. ما بایست بتونیم یه لشکر دشمن رو محاصره کرده و منهدم کنیم و طوری پیش بریم که کل ارتش عراق رو از بین ببریم، نه اینکه فقط اون دسته نیرو و یا اون یه رزمندهی دشمن که توی سنگر میجنگه رو هدف قرار بدیم.
به نقل از محمد باقری، کتاب #من_اینجا_نمیمانم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #مجید_صانعی
همیشه به دوستان ورزشکار توصیه میکرد و میگفت: شما باید الگو باشید، بین جوانها باید سر به زیر باشید. باید گذشت داشته باشید. منش پهلوانی داشته باشید. نباید ورزش رو برای دعوا و زورگویی انجام بدید. ورزش باید برای رسیدن به کمالات، معنویت و در خدمت انسانیت باشد. مثل شهید ابراهیم هادی و از خاطرات و منش پهلوانی شهید هادی برامون میگفت. توصیه میکرد که یک ورزشکار باید افتاده و متواضع باشه، همیشه دست مردم رو بگیره، اگر دید پیرمرد و پیرزنی بار سنگینی داره حتما کمکش کنه.
به نقل از کتاب #ابوطاها
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_رضا_حسننیا_کاریزک
محمدرضا داشت برای انتقال شناسنامههای تعدادی از مردم کاشمر به شهر بردسکن میرفت. گفتم: محمدجان! من را هم با خودت ببر تا به آرامگاه پدر و مادرم سری بزنم و فاتحهای بخوانم. محکم و قاطع گفت: متاسفم. نمیتونم شما رو ببرم. با تعجب گفتم: چرا؟ گفت: موتوری که در اختیار من هست، متعلق به ادارهی آماره. بیتالمال محسوب میشه. هیچوقت به خودم اجازه نمیدم که از حق مردم برای کارهای شخصی استفاده کنم.
منبع: کنگرهی سرداران و ۲۳۰۰۰ شهید استانهای خراسان
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #ابراهیم_هادی
ابراهیم در موارد جدّیت کار، بسیار جدی بود. اما در موارد شوخی و مزاح، بسیار انسان خوش مشرب و شوخ طبعی بود. اصلا یکی از دلایلی که خیلیها جذب ابراهیم میشدند همین موضوع بود. ابراهیم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت! وقتی غذا به اندازهی کافی بود خوب غذا میخورد و میگفت: بدن ما به جهت ورزش و فعالیت زیاد، احتیاج بیشتری به غذا دارد. با یکی از بچههای محلی گیلانغرب به یک کلهپزی در کرمانشاه رفتند. آنها دو نفری سه دست کامل کلهپاچه خوردند! یا وقتی یکی از بچهها، ابراهیم را برای ناهار دعوت کرد، برای سه نفر ۶ عدد مرغ را سرخ کرد و مقدار زیادی برنج و .. آماده کرد، که البته چیزی هم اضافه نیامد!
به نقل از کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🆔 @shahidemeli