eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
1 اشک امونمو بریده بود. بدجوری داغون بودم. حالم اصلا خوب نبود و سر پا ایستادن برام سخت بود‌. روی نیمکتی تو پارک نشستم. به اتفاقات امروز فکر کردم . به مشت و لگد هایی که از شوهرم خوردم. به گوشیم که جلوی چشمم به دیوار کوبدندش. واقعا تحمل یه سری چیزا برام سخته . دفعه قبلی که برگشتم سر خونه زندگیم و به خانواده م گفتم که دیگه دعوا نمی‌کنم با خودم گفتم هر اتفاقی که بیوفته تحمل می‌کنم و دیگه برنمی‌گردم اما الان چی ؟ بازم از اون خونه بیرون زدم. کاش کوتاه می‌اومدم.کاش یه جایی من ادامه نمی‌دادم و جواب نمی‌دادم که همچین بلایی سرم نمی‌اومد و الان آواره نبودم. دستم‌ رو روی شکمم کشیدم . به بچه ای که الان هفت ماهش بود. زیر لب زمزمه کردم _ لعنت بهت که با این اوضاعم آواره م کردی! ادامه دارد. کپی حرام.
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ دغدغه‌اش از شهادت ؛ کارِ فرهنگی بود ! به مادرش می‌گفت دعا کنید من موثر باشم . . شهید شدم یا نشدم‌ ؛ مهم نیست ! هروقت هم که بحثِ شهادت میشد ؛ می‌گفت افوض امری الی الله هرچه خدا بخواهد (: Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شهید میده ولی باخت نمیده ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ علییک باامرااماا ؟؟؟ شهدااااییع Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ .. دنبال‌تعلقات‌پَست‌نباشیم همه‌ی‌ِما،راهیه‌به‌یک‌سمت‌هستیم! _حاج‌قاسم‌سلیمانی♥️ ؟ مشتی؟؟ ؟ باامراامم Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
‍ ‍‍‍‍‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 💍 🟣شهید مدافع‌حرم مصطفی زال نژاد 📀راوے: همسر شهید 💜زمینه‌ی آشنایی و ازدواج ما در هیئت محبّین آل‌طه صورت گرفت. من از سال۱۳۷۷ در انجمن اسلامی بسیج دانش‌آموزی و مهدیه آمل فعالیت می‌کردم و با هیئت محبّین آل‌طه هم همکاری داشتم. آنجا با خواهر آقا مصطفی دوست بودم. 🌟با اینکه خواستگاران زیادی از طیف‌های مختلف داشتم، چون آدم کمال‌گرایی بودم، دوست داشتم کسی همسرم شود که مرا به کمال برساند. برای داشتن چنین همسری هم خیلی دعا می‌کردم. 💜یک‌بار در ایام فاطمیّه حال بدی داشتم. چله گرفته بودم تا خدا ازدواج خوبی برایم رقم بزند. همان روزها منزل هیئت داشتیم. آقا مصطفی را دیدم و ایشان هم مرا دیده بود. آن زمان آقا مصطفی هنوز۲۳ سالش نشده بود؛ من هم ۲۱سال داشتم. 🌟وقتی قضیه‌ی خواستگاری پیش آمد، آقا مصطفی گفته بود که من پس‌اندازی ندارم، اما ملاک من و خانواده‌ام این چیزها نبود. خلاصه استخاره کردم و خوب آمد و وصلت‌مان جور شد. 💜در سال۱۳۸۴ به نام سال پیامبر اعظمﷺ عقد کردیم؛ درحالیکه نام من، «خدیجه» و نام ایشان، «مصطفی» بود و در روز مبعث پیامبر اعظمﷺ نیز مراسم عقد و ازدواج‌مان بود و فرزند اولمان را هم به نامِ زهرا علیهاالسلام دختر پیامبر، «فاطمه‌زهرا» گذاشتیم. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🦋اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ اول صبح بود که با سید رفیع برای رفتن به سر کار از منزل بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم. هنوز مسیر کوتاهی نرفته بودیم که سرعت ماشین را کم کرد و گفت: آقا جان، من می‌دانم تو بزرگِ من هستی و عمرت را برای من صرف کردی و موهایت سفید شده و چه زحمت‌هایی که کشیده‌ای. احترام شما بر من واجب است، ولی لطفا از ماشین پیاده شوید تا ماشین برایتان کرایه کنم؛ چون بعد از این مسیرمان یکی نیست و این ماشین بیت‌المال است و من حق ندارم یک قدم مسیرم را کج کنم. من با این جسارت گفتار و امانتداری پسرم و برخورد زیبایش دست‌هایم را به سوی آسمان بلند کردم و خدا را شکر نمودم. در حالی که آب از دیدگانم جاری بود و او را تحسین می‌کردم، رویش را بوسیدم و به خدا سپردمش. 🔥 تل آویو Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ را عاشـقانـه بخوان. حتی اگـر خستـه ای یا حـوصله نداری، قبلش فکر کـن چـرا داری نمـاز میخوانی و با چـه کسی قـرارِ ملاقات داری. آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمـامِ عمـر داری تـکرارشـان می کنی. تکـرار هیـچ چیز جز نمـاز در ایـن دنیـا قـشنگ نیست... ‌‌🔥 تل آویو Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ آنهاچفیه‌داشتند، تــــوچــــادرداری...! آنان‌چفیه‌می‌بستندتابسیجی‌واربجنگند، توچادرمی‌پوشی‌تازهــــرایی‌زندگی‌کنی... آنان‌چفیه‌راخیس‌می‌کردندتا نفس‌هایشان آلوده‌ی‌شیمیایی‌نشود، توچــــادرمی‌پوشی‌تا ازنفس‌های‌آلوده‌دورباشی... آنان‌موقع‌نمازشب‌باچفیه‌صورت‌خودرا می‌پوشاندندتاشناسایی‌نشوند، توچــــادرمی‌پوشی‌تا ازنگاه‌های‌حرام‌پوشیده‌باشی... آنان‌باچفیه‌زخم‌هایشان‌رامی‌بستند، تووقتی‌چادری‌می‌بینی‌ یادزخم‌پهلوی‌مادرمی‌اُفتی... آنان‌سرخی‌خونشان‌را به‌سیاهی‌چادرت‌امانت‌داده‌اند، توچــــادرسیاهت‌را محکم‌می‌پوشی‌تاامانتدارخوبی‌باشی... 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 📌 وقتی سر نوجوان تیربارچی از تن جدا شد 🔻.. همـه جــا آتــش و دود و تـرکــش بــود. دشمن لحظه ای امان نمیداد؛ با تمام قوا حمله میکرد. بچه ها مقاومت فوق العاده ای داشتند. در همین حین حدود ۵۰ نفر از دشمن به ما حمله ور شدند. در کنارم شهید عزیززاده بود با یک آر پی جی و نوجوانی که با تیربارش همه را حیران کرده بود. عـزیززاده بلند شد و شلیک کـرد؛ گلوله آر پی جی به شکم یکی از عراقیها خورد و او را نصف کرد. بقیه که شاهد این صحنه هولناک بودند گریختند؛ وبعد تیربارچی نوجوان کارش را شروع کرد؛ چـه میــکرد؟! اکثر عراقیهایی که در حال دویدن بودند از پشت تیر خورده و روی زمین غلت میزدند؛ در همین هنگام گلوله ای از یک پی ام پی عراقی شلیک شد و در حیرت و ناباوری تمام کسانی که شاهد این ماجرا بودند، به صورت نوجـوان تیربارچی اصابت کرد و سـرش را پـراند؛ برای لحظه ای احساس کردم که دنیا به آخر رسیده است؛ لحـظه مطلـقاً مجـهولی بود. عـزیززاده اشک ریـزان بلند شد و سـرآن شهـید را مثل شمـایلی مقـدس داخل گونی گذاشت. روایتی از حمـاسه والفــجر ۸‌‌ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
2 شایدم تقصیر خودم بود. نباید لجبازی می کردم تا کار به اینجا می کشید! وقتی گفت حق نداری بری خونه خواهرت من نباید در جوابش می‌گفتم توهم حق نداری بری خونه خواهرت! الان چی نصیبم شد! جز دردهایی که تو وجودمه و توهین هایی که شنیدم و آوارگی. نگاهی به اطراف انداختم. ظهر بود و همه جا خیلی خلوت بود. چاره ای جز رفتن به خونه بابام نداشتم. نمیشد که تو خیابونا آواره می‌شدم! فکرم مشغول بود. همه چیزو از ذهنم پاک کردم و چند تا نفس عمیق کشیدم. الان که حتی گوشیم ندارم موندنم تو خیابون اصلا به صلاح نیست. چه بسا فردا همین آقا فرهاد بهم تهمت بزنه که مشخص نیست کدوم گوری می‌ره ، خونه بابام باشم بهتره! از رفتارایی که امروز ازش دیدم اینم بعید نیست! از جام پاشدم و کیفمو دست گرفتم. مسیر کوتاهی رو که می‌خواستم برم پیاده رفتم . ادامه دارد. کپی حرام .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋شاهکارقرائت من سوره:‌والشمس🦋 :1الی5 :الاستاد:شحات محمدانور النغم القرا الکبیر :نهاوند سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 یاد خاطرات عاشقان خدا 💚امام‌ زمان (عج): 🌸برای‌ تعجیل‌ در فرج‌ بسیار ‌ دعا کنید که همانا گشایش‌ درکار شما است 🌿الهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ 🌿َ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ 🌿وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَت السَّمآءُ 🌿و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی 🌿وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآء 🌿 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد 🌿 اولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ 🌿وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُم 🌿 ففَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً 🌿کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌿یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّد 🌿اکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ 🌿یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ 🙏الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🙏ادْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی 🙏السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🙏 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🙏یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ. اللّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجْ 🙏 🦋🦋🦋 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 📌 وقتی سر نوجوان تیربارچی از تن جدا شد 🔻.. همـه جــا آتــش و دود و تـرکــش بــود. دشمن لحظه ای امان نمیداد؛ با تمام قوا حمله میکرد. بچه ها مقاومت فوق العاده ای داشتند. در همین حین حدود ۵۰ نفر از دشمن به ما حمله ور شدند. در کنارم شهید عزیززاده بود با یک آر پی جی و نوجوانی که با تیربارش همه را حیران کرده بود. عـزیززاده بلند شد و شلیک کـرد؛ گلوله آر پی جی به شکم یکی از عراقیها خورد و او را نصف کرد. بقیه که شاهد این صحنه هولناک بودند گریختند؛ وبعد تیربارچی نوجوان کارش را شروع کرد؛ چـه میــکرد؟! اکثر عراقیهایی که در حال دویدن بودند از پشت تیر خورده و روی زمین غلت میزدند؛ در همین هنگام گلوله ای از یک پی ام پی عراقی شلیک شد و در حیرت و ناباوری تمام کسانی که شاهد این ماجرا بودند، به صورت نوجـوان تیربارچی اصابت کرد و سـرش را پـراند؛ برای لحظه ای احساس کردم که دنیا به آخر رسیده است؛ لحـظه مطلـقاً مجـهولی بود. عـزیززاده اشک ریـزان بلند شد و سـرآن شهـید را مثل شمـایلی مقـدس داخل گونی گذاشت. روایتی از حمـاسه والفــجر ۸‌‌ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌹●حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا... شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)... ●می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد.... ●بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب... دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد. گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه! گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ! گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟ گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده. روی آسـتین جاے یک پارگے بود. گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟ گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته. هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم! پور(کاکاعلی) 🔥 تل آویو Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ پنج سال بیشتر نداشت. رفته بودیم منبر مرحوم کافی. بعد از سخنرانی برنامه مداحی بود. همه سینه می زدند. برگشتیم خانه. محمد رفت داخل انباری. تکه لوله ای را برداشت. آمد داخل اتاق نشست روی صندلی. لوله را جلوی دهانش گرفته بود و مداحی می کرد! خواهر و برادر کوچکش را هم در مقابلش نشانده بود! می گفت: شما سینه بزنید! 🔥 تل آویو تورجی زاده Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
3 جلوی خونه که رسیدم خواستم وارد شم اما نمی‌تونستم !پاهام یاری نمی‌کردن! خواستم قدمی به عقب بردارم اما با صدای مامان سرجام خشکم برد_ فاطمه جان. به سمت صدا برگشتم . مامان با کیسه های خرید به سمتم اومد. با دیدن چشمای گریونم نگران لب زد_ چی شده مادر؟ چرا گریه کردی؟ پس فرهاد کو؟ اشکی از گوشه پلکم افتاد که مامان نگران تر گفت_ حرف بزن ببینم جون به لبم کردی. به سختی دهن وا کردم_ بریم تو بهتون می‌گم . مامان باشه ای گفت و بعد اینکه با کلید درو باز کرد به داخل رفتیم. معصومه هم خونه بود. معصومه خواهر کوچیکترم بود که امسال دانشجو بود.یه خواهر دیگه هم داشتم الهام که متاهل بود. فرهاد با شوهر الهام مشکل داشت و نمی‌خواست که ما باهم رفت و آمد داشته باشیم. ادامه دارد. کپی حرام.
‍ 🍃می گویند خدا را آفرید که گوشه ای از وجود خودش بر روی زمین باشد تا وقتی بنده ای را به زمین و اهلش هدیه کرد، او را به رسم امانت به آغوش مادر بسپارد.اصلا واقعی همان محبت عزلت نشین دل مادرهاست. 🍃مسعود عسگری درآغوش پر مهر مادری بزرگ شد که آرزوهای بسیاری برای پسرش داشت.دوست داشت او را در لباس ببیند و هروقت برق چشمانش خبر از آرزویش داشت، مسعود می گفت: "هروقت زمانش رسید خودم می گویم." 🍃مادر در ندایی از دل پسر برای دیدن دامادی اش و پسرش در انتظار ندایی از اهل برای رسیدن به . 🍃مقدمات را فراهم کرد و راهی سوریه شد. بی قراری مادرش شروع و هر بار با برگشتنش قرار به دل بی قرار برمی گشت. در هر وداع او را امیدوار می کرد به دیدن دوباره اش اما آخرین بار گفت منتظرش نباشد. دل مادر کاسه آبی شد که از چشمانش ریخت و راه پسرش شد. 🍃 قلب مادر در تلاطم دریای نگرانی بی تاب و مسعود قدم به قدم به شهادت نزدیک تر شد. بدن مسعود با برخورد توپ تکه تکه شد. آنطرف حس مادری کار دست مادرش داد و اوهم تکه تکه ترک خورد و شکست.چشم پسر فدا شد و مادر به در خشک شد.دستش قطع شد و مادر دست شست از برگشتنش.پاهای مسعود قطع شد و زانوان مادر لرزید.. 🍃خدا امانتی اش را پس گرفت و صبر را به دل داغدار مادر عطا کرد.خبر شهادت را که شنید محکم ایستاد. در مراسم با دیدن بدن فرزندش به یاد جوان اشک ریخت و با دیدن دست جدا شده مسعود به یاد کربلا ناله زد. 🍃آرزوی دامادی اش بر دل ماند .اما داغ سنگین نشسته بر قلب مادر به بهای عاقبت بخیری فرزندش آرام شد....... 🍃به مناسبت سالروز شهادت 🔷تاریخ تولد: ۸ شهریور ۱۳۶۹ 🔷تاریخ شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴ 🔷محل شهادت: حلب_سوریه 🔷مزار شهید: بهشت زهرا
27.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ " " {{{{ سَلامْ.... }}}}} سلام می دهم و دل خوشم که فرمودید: هر آنکه در دلِ خود یاد ماست زائر ماست 🔰‏السّلام عَلیَ الحُسَين(ع) 🔰وعَلی عَلِِِّیِ ابنِ الحُسَين(ع) 🔰وعَلی اولادِ الحُسَين(ع) 🔰وعَلی اَصحابِ الحُسَين(ع) 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ هی نگاهت بڪنم، گم بشوم در چشمت گم شدن در شبِ چشمان تو پیدا شدن است... : دوست دارم اگر شهید شدم ؛ پیڪری نداشتہ باشم از ادب دور است ڪہ در پیشگاه سیدالشهدا با تنے سالم و ڪفن پوش محشور شوم... 🌷 اگردوست شھیدداشته باشی😍 ڪم ڪم شبیه‌اش می‌شوی آنقدرشبیه ڪه حتی ظاهرت هم مثل اومی‌شود☺️ تاآنجا پیش خواهی رفت ڪه دوست شھیدت نمی‌گذارد بمیری؟ آخرشھیدت می‌ڪند😉 امید اون روز😍✌️ ......رفیق شهیدم ! نظری کن به دلم حاله دلم خوب شود، حاله احوال رفیقت بخدا جالب نیست💔🕊..... 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌷تو گــمشده‌ے خــودت رو پــیدا کــردی.. اما.. ما خودمون رو هم گُم کرده ایم! هادی، برامون دعا کن مشتی!!😔 _..🍃🌹🍃..____ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌷 رفت تا دامنش از گرد زمین پاڪ بماند 🌷 آسمانے تر از آن بود ڪہ در خاڪ بماند ابراام التمااس دوعاا مشتی🥀❤️‍🩹 Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
میخواستیم از مرز عربستان بریم به عراق. به زیارت امام حسین علیه السلام راه رو گم کردیم دیگه نه آب داشتیم نه ماشین گازوئیل فهمیدیم که بله دیگه ما کارمون تمومه. در این بیابان‌های بی‌آب و علف حجاز، همگی مضطر همگی ناراحت یه جورایی به آخر دنیا رسیده بودیم. اومدیم پایین. خلاصه من مردم‌ رو جمع کردم گفتم ببینید این راننده ماشین این اشتباهو کرد. و ما الان در آستانه مرگیم و وسط این بیابون کسی به فریاد ما برسه بیاید توسل پیدا کنیم به... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
4 معصومه هم با دیدنم نگران شد و شروع کرد به سئوال و جواب کردن‌. مامان کلافه گفت_ والا این دختر نمی‌فهمم چه مرگش شده حرفم نمی‌زنه. نشستیم که مامان با عصبانیت گفت_ فرهاد کجاست؟ چرا تنها پاشدی اومدی. نفسی به بیرون فرستادم و با بغضی که توی صدام بود گفتم_ مامان ما باز دعوامون شد ! مامان هینی کشید و مضطرب لب زد _ دوباره چرا؟ اشکام سرازیر شدن_ می گه نباید بری خونه الهام! منم گفتم پس توهم حق نداری بری خونه فرزانه اینا! خلاصه که دعوا گرفتیم اونم زد گوشیمو شکوند! معصومه ناباورانه لب زد_ جدی می‌گی؟ اشکامو با پشت دست پاک کردم که مامان با عصبانیت گفت_ آخه دخترم خودتون به درک! به فکر اون بچه بدبخت تو شکمت باش عزیزم. ادامه دارد. کپی حرام.
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ⛅️ 🗓امروز ۲۵ آبان ‌۱۴۰۲مصادف‌با سالروز: 🌹شهادت شهید بهزاد سیفی 🌹شهادت شهید جلیل خادمی 🌹شهادت شهید صالح حسن زاده 🌹شهادت شهید محمدرضا ابراهیمی 🌟شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات ❁اللَّهمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❁ ┈•🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋🦋🦋