eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.3هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ دست و پایشان بسته شد تا امروز دستمان برای انتخاب باز باشد تا انقلاب سرپا بماند؛ دِین بزرگی به گردن داریم شهدا را می‌گویم ... . 🦋🦋🦋
خواهرم و برادرم کاش بودی و میدیدی ایستادگی🌷بسیجی‌گردان‌کمیل🌷 همان ها که یک هفته بدون آب زیر آتش مستقیم عراق، مردانه ایستادند و به قول حاج سعید قاسمی، همت با یک واسطه از امام به آنها گفته بود، خط را نگه دارید و تا نگفتم برنگردید. به اینجای قصه که میرسید صدایش را بلند میکرد، که هنوز که هنوزه برنگشته اند. خواهرم و برادرم 🌷بسیجی‌های‌گردان‌کمیل🌷خودشان که هیچ،پیکرشان که هیچ،پلاکشان که هیچ،استخوان هایشان هم برنگشته است. همانها که وصیت کردند، سیاهی چادر شما از سرخی خون ما برنده تر است! خواهرم و برادرم تا به حال🌷مادرشهید‌گمنام🌷 دیده ای؟ همان پیرزن قد خمیده ای که سی سال در معراج شهدا لای استخوان ها به دنبال جوان رعنایش میگشت و التماس میکرد، فقط یک بند انگشت، به یک بند انگشتش هم راضی ام؟ همان که سی سال است از خانه که بیرون میرود، کلید را به همسایه میدهد که اگر جوانش آمد، پشت در نماند! کاش بودی و میدیدی،آخرین لحظات🌷بیسیمچی‌گردان‌حنظله🌷که پشت خط به حاج ابراهیم همت میگفت :بعثی ها دارند می آیند، باید کد بیسیم را تغییر دهم، به امام بگویید:غم به دل راه ندهد که ما تا آخرین لحظه عاشورایی جنگیدیم !🦋🦋🦋
5 ترس بدی به وجودم افتاده بود نکنه بهزاد داره فریبم میده، شاید دلیل این همه پافشاری برای اینکه چیزی به خانواده‌اش نگه، شاید اصلا با من قصد نداره، و داره بازیم میده، با تشر به خودم گفتم_ حرفاتو بزن لیلا چرا سکوت می‌کنی بهش بگو که من از عواقب این کار می‌ترسم. بهش بگو باید خیلی زود تکلیف این ماجرا را مشخص کنه. بدجوری آشفته شده بودم . بهزاد که سعی داشت حال و هوامو عوض کنه بازم شروع کرد به شوخی کردن اما من با لحن خیلی محکمی گفتم_ بهزاد من دیگه نمی‌تونم بیام پیشت اگه منو می‌خوای باید با خانوادت حرف بزنی من فکر می‌کنم که این کار بی‌فایده است . از اولشم نباید وارد این بازی می‌شدم اگه می‌خواستی با من ازدواج کنی همون روز اول میومدی خواستگاری نه که این همه مدت پنهونی منو به عنوان زنت به این خونه بیاری! بهزاد سعی داشت که بهم بفهمونه دارم اشتباه می‌کنم . ولی من داشت شکم به یقین تبدیل میشد که داره منو به بازی می‌گیره اینو متوجه بودم که فریب احساساتم رو خوردم، حرفمو دوباره محکم تکرار کردم گفتم _ من میرم اگه تا هفته دیگه با خانوادت هماهنگ کردی برای خواستگاری و باهام تماس گرفتی من حاضرم بقیه عمرم رو باهات شریک بشم در غیر این صورت دیگه باهام تماس نگیر. بهزاد خیلی اصرار کرد اما من گفتم باید برم. بهزاد که مطمئن شد من تصمیم رو گرفتم. جلوم ایستاد و گفت نمیشه بری چون من یه کار نا تمام دارم. از لحن حرف زدنش فهمیدم که یه فکر شیطانی در سرش داره... ادامه دارد. کپی حرام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋شاهکارقرائت من سوره:الاسرا🦋 :7 :الاستاد:ابوالعینین شعیشع القرا سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈ 💔|💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻳﻠﺪﺍﻳﻲ ﺩﻗﺎﻳﻘﻢ ﻫﻤﻪ ﻏﺮﻕ " ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﻣﻲﺁﻳﻲ؟ " ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﻧﺪ " ﺻﺪﺍﻳﺶ ﮐﻨﻴﺪ ﻣﻲﺷﻨﻮﺩ ! ﺻﺪﺍﺕ ﻣﻲﺯﻧﻢ ﺁﺧﺮ ﮐﺠﺎﻱ ﺩﻧﻴﺎﻳﻲ؟ ﺑﮕﻮ ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﻣﻲﺁﻳﻲ؟ ﺑﺒﻴﻦ ﮐﻪ ﺩﻟﻬﺎﻣﺎﻥ ﺩﮔﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ ﻭ ﺍﻣﺎﻳﻲ ﺷﻨﻴﺪﻩﺍﻡ ﻧﻤﻲﺁﻳﺪ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﺎ ﻳﮏ ﮔﻞ ﺑﻬﺎﺭ ﻣﻦ، ﮔﻞ ﻧﺮﮔﺲ ! ﺗﻮﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﻲﺁﻳﻲ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﻘﻄﻪ ﺳﺮ ﺧﻂ، ﻧﺮﻳﺰ ﺍﺷﮏ ﺍﻱ ﭼﺸﻢ! ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻳﻠﺪﺍﻳﻲ •°‌گره‌بستم نخ دل‌رو.... .....به بند چادرت مادر اِنّا‌اَعْطَینـاڪَ‌الْڪَوثَر ... وچـه‌ خیریست این‌خیـرِ‌ڪثیر ..... 【السلام‌علیک‌یافاطمةالزهـــۜــرا♥️✋🏻】 🦋 ┈••✾• 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شهید مجيد شمس فرزند محمدحسن متولد 1336/01/01 محل تولد : خرم آباد تاریخ شهادت : 1357/11/13 محل شهادت : خرم آباد وضعیت تاهل : متاهل تحصیلات : ابتدایی درجه : گروهبان1 استان سکونت : اصفهان شهر سکونت : اصفهان نوع استخدام : کادر ژاندارمری تعداد فرزندان : 1 تعداد دخترها : 1 تاریخ حادثه : 1357/11/13 استان حادثه : لرستان محل دفن : گلزار شهدای خرم آباد علت شهادت : حمله گروهک ضدانقلاب عامل شهادت : گلوله ضدانقلاب شرح علت شهادت : شهید مدافع وطن مجید شمس نیروی کادر ژاندارمری در مورخ 1357/11/13 براثر حمله گروهک های ضدانقلاب در خرم آباد به شهادت رسید. ┈•الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم صبحتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 🦋🦋🦋
6 یه حسی از درونم گفت سعی کن بهت اعتماد کنه که مخالفتی نداری تا شاید بتونی از دستش فرار کنی، لبخندی زدم و گفتم، واقعا باور کردی میخوام ترکت کنم، من بدون تو میمیرم. کمی نرم شدو گفت بیا بشینیم با هم صحبت کنیم، نشیتم کنارش. همینطوری که داشت باهام حرف میزد. دستم رو به بهانه نوازش گلهای توی گلدون به گلدون نزدیک کردم و بی هوا گلدون رو برداشتم زدم توی سرش و دو تا پا داشتم دو تای دیگه ام قرض کردم و با ترس و لرز، از اون خونه لعنتی اومدم بیرون، با این حرکتی که زد شکم به یقین تبدیل شد که بهزاد قصد سو استفاده از من رو داشته. و منو به بازی گرفته بود منم فریبش رو خوردم ،خدایا چطور تونست این کارو باهام بکنه؟ خودم رو جمع و جور کردم به خونه برگشتم یک مدت تو اتاق خودم خودمو حبس کردم و با گریه از خداوند طلب مغفرت میکردم. مامانم خیلی نگرانم بود اما نمی‌تونستم چیزی بهش بگم. یک هفته گذشت بهزاد هیچ تماسی باهام نگرفت منم پیام آخرو بهش دادم هیچ وقت نمی‌بخشمت که تمام این مدت احساساتم رو به بازی گرفتی! و برای همیشه اونو از زندگیم پاک کردم سه سال از اون ماجرا می‌گذره و با آدمی ازدواج کردم که الان خیلی بیشتر از بهزاد دوستش دارم باهاش خیلی خوشبختم یاد اون موقع افتادم که به سختی دل از بهزاد کندم اما الان خدا بهترینا رو نصیبم کرد گاهی اوقات باید بگذریم از اشتباهاتی که انجام دادیم تا بیشتر از اون زندگیمون تباه نشه من الان خوشبختم و خدا را شاکرم که نجات پیدا کردم. پایان کپی حرام.
*💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ غواصی که خود را پر از کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن مَعبر شود*👇 ✍🏻برای شروع عملیات ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم. وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم ** هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است. اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که *دهان شهید پر از گِل شده بود.* بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود. 🌹تعالی درجات شهدا هزاران هزااارسلام ودرود و . ‌. 🌷شهدا عاشق ولایت فقیه زمان بودند... رفتند ، روی زمین ماندند تا حرف امام روی زمین نماند... به ندای امام لبیک گفتند... عاشق امام بودند.... 📎شهدا گاهی نگاهی🌷 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ❣"فقط حیدر امیرالمومنین است"❣ صد قافله از پوریا ، محو مرام مرتضاست یک آسمان سیمرغ و زاغ ، بالای بام مرتضاست رستم که خود افسانه ایران و توران گشته است خدمت گزار مرکب تحت لگام مرتضاست ❤️یاحیدر مددی ارباب❤️ روز یکشنبه متعلق است به وجود نازنین خانم فاطمه الزهرا(س) وحضرت علی علیه السلام ،هدیه به محضرشان واهل بیتشان ،صلوات🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شهید نجف کلبخانی فرزند حسينقلی متولد 1295/07/05محل تولد : خوی تاریخ شهادت : 1357/11/20 محل شهادت : خوی -آذربایجان غربی وضعیت تاهل : متاهل درجه : سرجوخه استان سکونت : آذربایجان غربی شهر سکونت : خوی نوع استخدام : کادر تاریخ حادثه : 1357/11/20 استان حادثه : آذربایجان غربی محل دفن : گلزار شهدای خوی علت شهادت : درگیری با عوامل مزدور پهلوی عامل شهادت : عوامل مزدور پهلوی شرح علت شهادت : شهید مدافع وطن نجف کلبخانی درتاریخ1357/11/20 بدست عوامل مزدور پهلوی در بحبوحه انقلاب اسلامی به شهادت میرسد 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ | اخلاق شهدآ ♥️🌱| عادٺ داشٺ اگر یڪ روز خانہ نمےآمد،حتما فردا با یڪ دستہ گل بہ دیدݩ 😌 بہ همسرش گفته بود تو اولم نیستی ⇜اول خدا ⇜بعد سیدالشهدا ⇜بعد 🤲♥ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 💠🔅💠 🔅از طرف فرمانده دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند! 🥲 💠یک شب در راه داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد.👋 🔅من هم بالطبع نگه داشتم، سوار كه شد، گاز دادم و راه افتادم.😇 💠من با سرعت می‌راندم و با هم حرف می‌زديم!🙂 🔅بی هوا گفت: می‌گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!راست می‌گن؟!😐 💠با بیخیالی گفتم: فرمانده گفته!😌 🔅زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!😉😄 💠 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند!!😟 🔅پرسيدم: کی هستی تو مگه؟! 🤨 💠گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...🙄😂 🌹فرمانده شهید مهدی باکری🌹 🔅💠🔅 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️ 🦋🦋🦋
۱۳ سالم بود که پدرم عاشق یک دختر ۱۸ ساله شد و باهاش ازدواج کرد و از خانه ما رفت. مادرم طلاق گرفت و خواهر کوچیکم رو که ۸ سالش بود با خودش برد کانادا پیش خونوادش. منم ۱۲ ساله بودم خواهر بزرگتر از من ۱۶ سالش بود. زن دوم بابام ما رو قبول نکرد بابام یک آپارتمان برای ما اجاره کردو خرجی ما رو میداد. من و خواهرم اونجا با هم زندگی می‌کردیم. از زن بابام متنفر بودم هر شب با صدای بلند نفرینش می‌کردم و از خدا می‌خواستم چیزهایی رو که خیلی دوست داره رو، ازش بگیره، بابام از مذهبی‌ها خیلی بدش می‌آمد. منم برای اینکه بهش لج کنم توی مدرسه با یک دختری که خیلی مذهبی و انقلابی بود دوست شدم از لج بابام مقنعه سر می‌کردم مانتوهای پوشیده می‌خریدم و یک روز چادر خریدم.بابام اومد خونمون چشمش افتاد به رخت آویز و چادر من رو دید پرسید این چیه؟بهش گفتم چادرِ. برای منه.از حرفم عصبانی شد و... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 👂 🤚من یه صفحه اینستاگرامی مربوط به خانم محجبه ای رو حدود ۱ سال و نیم پیش صرفا به خاطر مطالب مفیدی که میذاشتن، دنبال میکردم تو انتخاب اینجور صفحات هم نکته سنجم و حواسم بود که کارش بلاگری نباشه و تا اون موقع همینطور بود.🙂 گذشت و گذشت تا اینکه کم کم دوره های کسب درآمد رو خودش یاد گرفت و خواست تو صفحش تبلیغ کنه و من همونجا آینده نگریم گل کرد و به دلایل متعدد دیگه ای صفحه رو دنبال نکردم.☝️ تا اینکه بعد این مدت که زمزمه کارهای عجیب اون صفحه تو مجازی پیچیده بود، چند وقت پیش اتفاقی نگاهی به صفحه ایشون انداختم یعنی چیزهایی که می دیدم هنوز هم نمیتونم باور کنم🤯 حدود دو سال پیش ایشون آرایش نمی کرد، حجابش سفت و سخت بود، درد مردم رو داشت، یادش نرفته بود که سختی کشیده، از دل همین مردم بود صحنه هایی دیدم که آخرالزمان بودن رو کامل درک کردم ایشون چادر رو کنار گذاشته بودن، آرایش زننده، پول پرست، تو باشگاه مردان ورزش میکرد و...😳 هرچی دنبال اون خانم ساده زیست گشتم اثری نبود. از تمام اهدافی که برای امسالش تعیین کرده بود هیچ کدوم ربطی به درد مردم نداشت و عملا رفته رفته خودش رو جزء قشر مرفه جامعه میکرد😶 بهترین خونه، بهترین ماشین، بهترین گوشی، بهترین شرکت و بهترین دک و پز..😑 و همونجا از خدا خواستم قبل پولدار شدن، جنبه اش رو به همه بده با داشتن چند تراول دین و ایمانمون رو نبازیم😊 خیلی عجیب بود... واقعا دم‌ همه اونایی که پول دارن و خدا رو بندگی میکنن گرم...🫴 وفکر نکنیم ما از بقیه جداییم اگه چنین شرایطی پیش بیاد اون موقع ایمان ماهم قابل قیاسه..💔 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ارائه ی اطلاعات فردی خود به موسسات کاریابی خارج از کشور ، مراقب دام های جاسوسی باشید. 🆔 @aamerin_ir
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ♦️یک روز که با چند تن از دوستان با قایق در نی‌زارها در حال گشت زدن بودیم، ناگهان جلوی دشمن در آمدیم.😨 🔅آن‌ها مجهزتر از ما بودند و سریع قایق ما را هدف قرار دادند.😣 ♦️سعی کردیم دور بزنیم و به مقر برگردیم، اما این کار طول کشید و چند تن از بچه‌ها به شهادت رسیدند.😖 🔅وقتی از قایق پیاده شدیم و مجروحان و شهدا را از قایق خارج کردیم، دیدم یکی از بچه‌ها که در بذله‌گویی و شوخ‌طبعی شهره بود، در کف قایق دراز کشیده است.😟 ♦️بلندش کردم و در حالی که از شدت ناراحتی اشک می‌ریختم، پرسیدم: کجات تیر خورده؟ حرف بزن! بگو کجات تیر خورده؟..😢 🔅 او در حالی که سعی می‌کرد حال خود را زار نشان دهد،گفت: کوله‌پشتیم...🎒.کوله‌پشتیم...😩 ♦️من که متوجه منظورش نشده بودم، پرسیدم: کوله‌پشتیت چی؟😥 🔅گفت: خودم هیچیم نشده، کوله‌پشتیم تیر خورده به او برس! 😝 ♦️تازه فهمیدم او حالش خوب است و گلوله‌ای به او اصابت نکرده، خدا را شکر کردم.☺️ 🔅می‌خواستم از خوشحالی او را در آغوش بکشم که که یهو به خود آمدم و متوجه شدم چه حالی از من گرفته.😳😕 ♦️می‌خواستم گوشش را بگیرم و از قایق پرتش کنم، بیرون که با خنده بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من؛ معذرت‌خواهی کرد و گفت: لبخند بزن دلاور! 😁 🔅من هم خنده‌ام گرفت و تلافی کارش را به زمانی دیگر موکول کردم😇 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️ 🦋🦋🦋
پسرم طاها امسال همبازی یکی از همسایه‌هامون شده بود به اسم امیرحسین که تازه به این محل اومده بودن و من از این بابت خیلی نگران بودم امیرحسین پسر خوبی بود اما خانوادش خانواده پولداری بودن و مرفه. طاها هم دلش می‌خواست که مثل اون باشه پدر امیرحسین کارمند بانک بود و در کل وضع خانوادگی خیلی خوبی داشتند اما شوهر من کارگری می‌کرد و از همین طریق مایحتاج روزانمون رو به دست می‌آورد بیچاره شوهرم همین کار از دستش بر میومد . هر از گاهی هم برای طاها اسباب بازی یا وسیله‌ای یا لباسی براش می‌خرید و می‌آورد طاها اوایل قانع بود اما الان یه مدته من متوجه رفتارهاش شدم که داره توقعاتش بالا میره فقط من متوجه این موضوع بودم پدرش که اکثراً خونه نبود و میرفت دنبال کار و تا دیر وقت نمی اومد. ادامه دارد. کپی حرام.
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ توی خیبر مسئول قبضه ۱۰۶ بودم.🙂 یه کمکی داشتم به اسم عباس که کمی شل و شلخته بود.🤪 یک روز که مجروح و شهید زیاد داشتیم شلوار👖 عباس در حین جابه جایی پیکر شهدا و مجروحین غرق خون🩸 شد. به ناچار کارش که تمام شد رفت شلوارش👖 را شست و یک بادگیر گرم رنگ پوشید.😇 هوا گرگ و میش بود 🌚که مسئول محورمان آمد سراغم و گفت: جواد بیا بیا😖 گفتم: چیه؟ چی شده؟😟 گفت: سر دژ رو نگاه کن.👀 دقت که کردم دیدم یک چیزی نوک دژ داره برق✨ میزنه. 🧐 گفت: اون دیده بان عراقیه، گرای سنگرهای ما رو این داره میده که اینطور بچه ها رو دارن می‌کوبن؛ 😬 برو با قبضه ۱۰۶ بزنش.😌 گفتم باشه و به دنبالش عباس را صدا کردم و با ماشینی 🛻که قبضه ۱۰۶ سوارش بود، رفتیم روی جاده.😎 سریع قبضه را با عباس مسلح کردیم و گلوله اول☄ را روانه سنگر دیده بانی دشمن کردیم. 💪 چرخیدم گلوله دوم را توی قبضه بگذارم که دیدم بچه ها غش غش دارند می‌خندند.😳 با تعجب گفتم: چیه؟ به چی می‌خندیدید؟😟 یکی از بچه ها وسط قهقهه خنده اش، با دست عباس را نشان داد و گفت: کمکت رو ببین.😆 نگاهی به عباس انداختم‌.🤨 عباس در حالی که جفت گوش‌هایش را با انگشت کیپ کرده بود، پشت سرم ایستاده بود.😀 تنها مشکلی که وجود داشت این بود که شلوار بادگیری 👖که تنش بود، از هرم آتش 🔥سوخته بود و از مچ پا 🦶رسیده بود به سر زانو.🦵 حواسش به صدای شلیک بود اما به برد آتش💥 پشت قبضه نه.😅 خلاصه تا فهمید چیشده بیخیال چفیه اش را بست دور کمرش و آماده شلیک بعدی شدیم.😁 با گفتن یا مهدی❣ گلوله دوم ☄روانه سنگر دیده بانی شد. ✌️ چند لحظه بعد باز هم صدای خنده بچه ها بلند شد.😝 بی درنگ نگاهی به عباس کردم.🤔 این دفعه هم درس عبرت نشده بود و جایش را عوض نکرده بود و همانجا پشت قبضه ایستاده بود.😄 خودم هم تا وضعیتش را دیدم پقی زدم زیر خنده.😂 هُرم آتش🔥 کارخودش را کرده بود.😄 نیمچه شلوارکِ🩳 تا نصفه سوخته ای که پای عباس بود، این بار مثل لباس‌های سرخپوستی ریش ریش و تکه پاره شده بود و به کمرش بند بود.🤣 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️ 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🎧 💠✨ حاج یونس ( قسمت اول ) ✨💠 🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷 🌷🤲 الّلهُمَّ اَحفِظ قائِدَنا وَ حَبیبَ قلوبَنا وَ نورَ اَعینَنا نائِبَ المَهدی اِمامَنَا الخامِنه ای حَتّی یَصِلَ فَرَجَ مَولانَا الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌷 🌷🤲 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 🤲🌷 🌷🤲 اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 🤲🌷 🌷🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌷 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🎥پیکر شهید سید رضی موسوی در امامزاده صالح تجریش به خاک سپرده شد. «و مَن عَشَقَنی قَتَلتُه» آقا سید رضی یار امین و دیرین شهید قدس فرمانده ی خاک خورده ی گمنام جبهه ی مقاومت مردِ خستگی ناپذیر و همیشه پایِ پروازهای سوریه اولین نفرِ استقبال و آخرین نفرِ بدرقه خادم مخلص حرم های دو بانوی دمشق پس از سالها سوختن برای شهادت آسمانی شد آقا سید بی بی جان چه مزد شیرین و قشنگی برای همه ی این سالها نوکری و مجاهدت و خون دل خوردن برایت رقم زد زینبیه مَقتلت شد آن هم به دست شقی ترین های روی کره خاکی و الحق که حاجی کارش را بلد است و خوب هوای رفقایش را دارد آن هم در چهارم دی ماه ساعت۴:۴۰ عصر همان ماه عروج خودش حین خواندن نماز به معراج رسیدی... هنیئا لک یا شهیدالله برسان سلام ما را... پ.ن: این عکس را ۳۶ روز پیش در فرودگاه لاذقیه وقتی داشت آخرین مسافر را بدرقه میکرد و غرق تماشای مقاومت و خستگی ناپذیری‌اش بودم گرفتم 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_[🌱✨. . . 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ خیلی‌ازدخترا‌این‌شهید‌رودوست‌دارن ورفیق‌شهیدشونه... 🤔 پنج شنبه که میشود. ثانیـه هایمـان 🍂سخت بوی دلتنگي میدهد 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ آخه مامانیم گفته بد تر از حال من حال یه دختر سه ساله هستش... 📎یا حضرت رقیه جان خودت آرامش فرزندان شهدا باش ... 🌷شهید رضا حاجی زاده🌷 🎉زمینی‌شدنت‌مبارک‌آقارضاجان🥲❤️ ...🎊🌸🌸🎊 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ خنده هـايت . . . آنچنان جادو كند جانِ مرا هر چه غـم آيد سرم هرگــــز نبينم آفتى ..! 🔸 در محضـــر شهیـــد... ✍داداش مهدی خیلی دلداده امام رضا(ع) بود. یه روز ڪه عازم مشهدالرضا (ع) بودیم بهم گفت: می دونی چطوری باید زیارت کنی و از آقا حاجت طلب کنی؟ گفتم: چطور؟ 🌼گفت: باید دو زانو روبه روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی، خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده، زود بلند نشی بری. 🌼فکر می‌کنم برات شهادتش رو هم همینجوری از امام رضا (ع) گرفت؛ چون قبل از آخرین سفر به سوریه، رفته بود پابوس امام رضا(ع). :خواهر شهید 🏵 شهید مدافع حرم محمدمهدی لطفی نیاسر 🔺تولد: 8 1361 / قم ♦️مسئولیت: رزمنده هوافضای سپاه 🔻شهادت: 20 1397/پایگاه هوایی T4 سوریه/ بدست رژیم صهیونیستی ...🌸🎉🌸 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ به خواهران و برادرانم توصـــــیه می‌ڪنـــــم : به خــدا بیشتر توسل جوئیـد ، دعــای ڪمیـل ،نمـــاز جمعـه ، دعــای ‌توسـل را از یـاد نبـریـد و به نماز اول وقت بیشتر اهمیت دهید. ولادت : ۱۳٦۰/۱۰/۰۷ شهادت : ۱۳۹۵/۰۸/۲۲ محل شهادت: حلب ؛ سوریه فرمانده ‌اطلاعات تیپ‌یکم لشکرفاطمیون مزار : بوستان خورشید ؛ مشهدمقدس ......🌸🎉🌸 🦋🦋🦋
2 می‌خواستم قضیه رو به شوهرم بگم دو دل بودم برای حرف زدن با مهدی در مورد طاها... از طرفی می‌ترسیدم سکوت کنم و اوضاع طاها بدتر بشه مهدی هم اون موقع از چشم من ببینه . البته حقم داشت اون بیچاره که خونه نبود و تربیت طاها بر عهده من بود . طاها که به خونه اومد با لبخندی به سمتش رفتم _ سلام پسرم خسته نباشی عزیز دلم . _ممنون مامان جون. _ انگار امروز حسابی با امیرحسین بازی کردین و خیلی خسته شدین ؟ به تایید سری تکون داد که گفتم_ مامان جون بیا بریم بهت ناهار بدم بابا ممکنه کمی دیر بیاد. سرش رو به اطراف تکون داد و گفت _ نه ممنون مامان خونه امیرحسین که بودم خاله شیوا بهمون ناهار داد قورمه سبزی درست کرده بود خیلی خوشمزه بود . با شنیدن حرف‌های طاها بدجوری شاکی شدم من همیشه بهش می‌گفتم که حق نداری بدون اجازه من خونه کسی بره و اونجا بمونه. ادامه دارد‌. کپی حرام‌.