eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.1هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.2هزار ویدیو
99 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
تا ساعت دوازه شب که رسیدیم به اردوگاه با امیر محمد از خاطراتمون گفتیم و خندیدیم اتوبوس ایستاد همه پیاده شدیم اومدم کنار ساسان ایستادم صدای آشنایی گفت _به به شما کجا اینجا کجا با ساسان برگشتیم به سمت صدا نگاهم افتاده به آقا فردین رفیق بابام تو دلم گفتم خدای من این دیگه از کجا پیداش شد همزمان من و ساسان گفتیم _سلام جواب سلام ما رو به گرمی داد لبخند معناداری زد شما کجا راهیان نور کجا نکنه معجزه شده یا یواشکی باباتون اومدین من که ترجیح دادم ساکت باشم که مبادا حرفی بزنم خرابکاری بشه ساسان با اِن و مِن جواب داد _اینجا هم یه جای تفریحیِ دیگه ما اومدیم ببینیم چه خبره _خبر خاصی نیست یه روزی اینجا جنگ بوده ساسان پرسید _شما اینجا چیکار میکنی؟ _من کامیون رو فروختم اتوبوس خریدم الان هم مسافر آوردم اینجا ساسان گفت _به سلامتی مبارکتون باشه صدای آقای امیر اومد _بچه ها بیاید بریم باید استراحت کنید ساسان رو کرد به آقا فردین _با اجازتون ما بریم خدا حافظی کردیم دو قدم که از آقا فردین دور شدیم ساسان ناراحت و عصبی گفت _عجب بد بختی گیر کردیما اگه به بابا بگه چیکار کنیم... ادامه دارد... کپی حرام⛔️
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌸 فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ. آنگاه که تنها شدی و در جستجوی یک تکیه گاه مطمئن هستی؛ بر من تکیه کن..... 📖 آیه ۷۹ سوره نمل 🌸 خدایا از قشنگیای دنیاست ... اینکه می تونم روزی صدبار صدات کنم... شُکر که دارمت..
▪️🍃🌹🍃▪️ ﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 🍃🌹🍃▪️ـــــــــــــــــــــــ 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 🍃🌹🍃▪️ــــــــــــــــــــــــــ السلام علیک یا علی ابن موسی: اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ ▪️🍃🌹🍃▪️
🎆دعای هر روز ماه صفر برای دفع بلاها ✨یا شَدیدَ الْقُوی‌ وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی‌ شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی‌ کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلی‌ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ‌ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ✨ ╚══════🍃🌺🍃═════╝
قسمت اول ، داود اسماعیلی🍃⚘🍃 در سال   ۱۳۶۵  در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. #۱۸ساله بود و مجرد. 🍃⚘🍃 سال 83 بود ،آمريكا عراق را اشغال كرده بود .خبرهايي از بي حرمتي نظاميان آمريكايي به هاي بيت⚘ در عراق به گوش مي رسيد. 🍃⚘🍃 بعضي پايگاه ها به صورت نمادين جهت اعزام نيرو به عراق ثبت نام مي كردند...قابل تحمل نبود كه به حرم كربلا⚘ تير انداري شود و يا با تانك به درب ورودي حرم شاه مردان امير المومنين⚘ گلوله بزنند و... 🍃⚘🍃 اما شيعياني بودند كه طاقت نياوردند و خود را به آب و آتيش زدند و به معركه رسيدند .مرداني كه با به الشهدا (ع)⚘پاي در وادي و گذاشتند. 🍃⚘🍃 # شهید داود اسماعیلی هم  غبطه مي خورد که چرا در سال دفاع مقدس سنش نمي رسيد كه به برود. به و بيت⚘،و آتشي در سينه اش افروخته بود كه به جز هيچ مرحمي بر دردش كارساز نبود. 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
_داداش بریم بهش بگیم به بابا نگه _نه اون وقت نگاهش به ما عوض میشه میگه این‌ها دروغگو هستند باباشون رو پیچوندن اومدن اینجا _پس میگی چیکار کنیم؟ نمی‌دونم حالا صبر کنیم ببینیم چی میشه صدای زنگ گوشی ساسان بلند شد گوشی رو از توی جیب اورکتش درآورد نگاهم رو دوختم به دست ساسان دیدم نوشته آرزو ساسان رد داد فهمیدم نمیخواد جلوی من باهاش حرف بزنه ازش پرسیدم _چرا جواب ندادی _خیلی مهم نبود تو که حرفش رو گوش ندادی از کجا میدونی که مهم نبوده شاید کار واجبی باهات داشته باشه ساسان ایستاد نگاه تیزی بهم انداخت _کی با من کار مهمی داشته باشه؟ سرم رو کج کردم _همونی که بهت زنگ زد انگشتش رو به نشونه تهدید گرفت جلوم با لحن قاطعی گفت _اگر می‌خوای این سفر به هر دومون خوش بگذره سرت از تو کارای خصوصی من بکش بیرون فهمیدی چی بهت گفتم یا یه جور دیگه حالیت کنم _چرا ترش می‌کنی داداش خوب من میگم اون بدبختی که پشت خطه به تو زنگ زده شاید باید کار واجبی داشته باشه حالا دوست نداره جواب بدی خب نده من دیگه کاری ندارم نفس عمیقی کشید و کلافه سرش رو تکون داد _ماهان این آخرین اخطاری که دارم بهت میدم به زبونت نباشه به عملت باشه، به تو ربطی نداره کی بهم زنگ می‌زنه کی نمی‌زنه من جواب میدم یا نمیدم فهمیدی؟ _آره داداش فهمیدم روش را ازم برگردوند و راه رو ادامه دادیم تا رسیدیم آسایشگاه. آقای امیری یه تخت دو طبقه داد به ما روکردم به ساسان طبقه بالا برای من خواستم از نردبونش برم بالا که دست من رو گرفت کشید عقب _این پایین برای تو من میرم بالا... ادامه دارد کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
قسمت دوم ایشان صميمي حسام ذوالعلي بود.شب و روز با هم بودند. مثل برادر... ایشان و نوجوانان مسجد بودند، حاجي علمايي (رزمي) و #خادم حرم عبدالعظيم⚘ بودند. 🍃⚘🍃 رفت و چند وقت برگشت ،دوباره رفت و حدود #2 ماه كسي از ایشان خبري نداشت همه نگرانش بودند.اما برگشت. كلا آدم طبعي بود هميشه و اش به راه بود. 🍃⚘🍃 بار -دوم كه از برگشت فرق كرده بود، ديگر از آن همه طبعي چيزي مشاهده نمي شد.پريشان بود ...😔 نگران بود...😔 بار كه رفت ديگه برنگشت !!!💔 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم به روایت از همرزم : يك شب آمدم مسجد ،گفتم را كشتند.همه فكر كردند شوخي مي كنم اما قسم خوردم و گفتم: در درگيري با آمريكاهايي كه قصد ادوات نظامي به داخل اميرالمومنين (ع) ⚘ را داشتند ،درگير شديم . هم شد.😔 🍃⚘🍃 يكي از داود كه شده بود مي گفت: در عراق كه بوديم به گفتم چه آرزويي داري؟ جواب داد مثل الشهدا⚘ وقتي مي شوم در باشم و مانند گمنام ام برنگردد.😭 🍃⚘🍃 دارايي خودش يعني را براي و در خدا از دست داد هم آرزوي او را اجابت كرد، خمپاره اي كه بهش كرد را كرد و وقتي شد در .😭 🍃⚘🍃 هم كه كه برنگشت و مادرش انتظارش مانده 😔.. همرزمی مي گفت چند بار نذر كرد پرسيدم چرا اينقدر صلوات نذر كردي از جنگ مي ترسي؟!!! گفت: نذر كردم كه به معركه برسم...😭 🍃⚘🍃 كه شد حسام ذوالعلي غبطه مي خورد چرا اين بار كنارش نبود كه باهم بشوند... اما طولي نكشيد سال بعد اين دو دوباره به ...!😭 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم تا لحظه ­ی نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان ­تر بود سلاح نرسید! اما در تمام صحنه ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ­ها می ­کرد. 🍃⚘🍃 قبل از با هم در مولی امیرالمؤمنین(ع)⚘ نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم دوست داری چه جوری بشی؟ گفت منظورت چیه؟! گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل⚘ ... هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟! 🍃⚘🍃 در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم... گفت: "دوست دارم مثل (ع)⚘ سر بشم و مثل زهرا⚘ بشم!" صبح روز ٢٣ مرداد ٨٣ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک­ های آمریکایی از سمت السلام در حال پیشروی هستند!😔 🍃⚘🍃 با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به گفتم: تو که ، برای چی میایی جلو؟! جواب داد: اگر از دست شما ، من بر دارم!😔 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
با جمع دوستان ایرانی، خود را به وادی السلام رساندیم؛ ولی قبل از هر اقدامی، مورد# اصابت گلوله­ ی تانک قرار گرفتیم و من در دم بیهوش شدم و زمانی که داشتند زخم­های من را پانسمان می کردند، در امیرالمؤمنین(ع)⚘ به هوش آمدم. 🍃⚘🍃 ابوالقاسم بالای سرم آمد؛ پرسیدم چی شد ابوالقاسم؟ گفت: شده و از #نکردیم! گفتم این چیزی بود که ­ خواست...😭😭 🍃⚘🍃 سرانجام داود اسماعیلی  هم درتاریخ  ۱۳۸۳/۵/۲۳  جلوی امیرالمومنین⚘با مستقیم تانک های آمریکایی به آرزویش که همانا در راه ♡بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید اشرف، السلام⚘ 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠شهید داود اسماعیلی💠                    🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد🍃🌷🍃 پایان