تا ساعت دوازه شب که رسیدیم به اردوگاه با امیر محمد از خاطراتمون گفتیم و خندیدیم اتوبوس ایستاد همه پیاده شدیم اومدم کنار ساسان ایستادم صدای آشنایی گفت
_به به شما کجا اینجا کجا با ساسان برگشتیم به سمت صدا نگاهم افتاده به آقا فردین رفیق بابام
تو دلم گفتم خدای من این دیگه از کجا پیداش شد همزمان من و ساسان گفتیم _سلام
جواب سلام ما رو به گرمی داد لبخند معناداری زد
شما کجا راهیان نور کجا نکنه معجزه شده یا یواشکی باباتون اومدین
من که ترجیح دادم ساکت باشم که مبادا حرفی بزنم خرابکاری بشه ساسان با اِن و مِن جواب داد
_اینجا هم یه جای تفریحیِ دیگه ما اومدیم ببینیم چه خبره
_خبر خاصی نیست یه روزی اینجا جنگ بوده
ساسان پرسید
_شما اینجا چیکار میکنی؟
_من کامیون رو فروختم اتوبوس خریدم الان هم مسافر آوردم اینجا
ساسان گفت
_به سلامتی مبارکتون باشه
صدای آقای امیر اومد
_بچه ها بیاید بریم باید استراحت کنید
ساسان رو کرد به آقا فردین
_با اجازتون ما بریم
خدا حافظی کردیم دو قدم که از آقا فردین دور شدیم ساسان ناراحت و عصبی گفت
_عجب بد بختی گیر کردیما اگه به بابا بگه چیکار کنیم...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
▪️🍃🌹🍃▪️
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
🍃🌹🍃▪️ـــــــــــــــــــــــ
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
🍃🌹🍃▪️ــــــــــــــــــــــــــ
السلام علیک یا علی ابن موسی:
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ
▪️🍃🌹🍃▪️
#امام_زمان #صبح_بخیر #سلام
🎆دعای هر روز ماه صفر برای دفع بلاها
✨یا شَدیدَ الْقُوی وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ✨
╚══════🍃🌺🍃═════╝
قسمت اول
#شهید #مدافع #حرم #علوی ،
داود اسماعیلی🍃⚘🍃
در سال ۱۳۶۵ در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
#شهید#۱۸ساله بود و مجرد.
🍃⚘🍃
سال 83 بود ،آمريكا عراق را اشغال كرده بود .خبرهايي از بي حرمتي نظاميان آمريكايي به #حرم هاي #اهل بيت⚘ در عراق به گوش مي رسيد.
🍃⚘🍃
بعضي پايگاه ها به صورت نمادين جهت اعزام نيرو به عراق ثبت نام مي كردند...قابل تحمل نبود كه به #گلدسته حرم #علمدار كربلا⚘ تير انداري شود و يا با تانك به درب ورودي حرم شاه مردان #آقا امير المومنين⚘ گلوله بزنند و...
🍃⚘🍃
اما شيعياني بودند كه طاقت نياوردند و خود را به آب و آتيش زدند و به معركه رسيدند .مرداني كه با #عشق به #سيد الشهدا (ع)⚘پاي در وادي #جهاد و #شهادت گذاشتند.
🍃⚘🍃
# شهید داود اسماعیلی هم غبطه مي خورد که چرا در #هشت سال دفاع مقدس سنش نمي رسيد كه به #جنگ برود.#عشق به #شهادت و#اهل بيت⚘،و #شهدا آتشي در سينه اش افروخته بود كه به جز #شهادت هيچ مرحمي بر دردش كارساز نبود.
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
_داداش بریم بهش بگیم به بابا نگه
_نه اون وقت نگاهش به ما عوض میشه میگه اینها دروغگو هستند باباشون رو پیچوندن اومدن اینجا
_پس میگی چیکار کنیم؟
نمیدونم حالا صبر کنیم ببینیم چی میشه
صدای زنگ گوشی ساسان بلند شد گوشی رو از توی جیب اورکتش درآورد نگاهم رو دوختم به دست ساسان دیدم نوشته آرزو
ساسان رد داد
فهمیدم نمیخواد جلوی من باهاش حرف بزنه ازش پرسیدم
_چرا جواب ندادی
_خیلی مهم نبود
تو که حرفش رو گوش ندادی از کجا میدونی که مهم نبوده شاید کار واجبی باهات داشته باشه
ساسان ایستاد نگاه تیزی بهم انداخت
_کی با من کار مهمی داشته باشه؟
سرم رو کج کردم
_همونی که بهت زنگ زد
انگشتش رو به نشونه تهدید گرفت جلوم با لحن قاطعی گفت
_اگر میخوای این سفر به هر دومون خوش بگذره سرت از تو کارای خصوصی من بکش بیرون فهمیدی چی بهت گفتم یا یه جور دیگه حالیت کنم
_چرا ترش میکنی داداش خوب من میگم اون بدبختی که پشت خطه به تو زنگ زده شاید باید کار واجبی داشته باشه حالا دوست نداره جواب بدی خب نده من دیگه کاری ندارم
نفس عمیقی کشید و کلافه سرش رو تکون داد
_ماهان این آخرین اخطاری که دارم بهت میدم به زبونت نباشه به عملت باشه، به تو ربطی نداره کی بهم زنگ میزنه کی نمیزنه من جواب میدم یا نمیدم فهمیدی؟
_آره داداش فهمیدم
روش را ازم برگردوند و راه رو ادامه دادیم تا رسیدیم آسایشگاه. آقای امیری یه تخت دو طبقه داد به ما روکردم به ساسان
طبقه بالا برای من خواستم از نردبونش برم بالا که دست من رو گرفت کشید عقب
_این پایین برای تو من میرم بالا...
ادامه دارد
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
قسمت دوم
ایشان #رفيق صميمي #شهيد حسام ذوالعلي بود.شب و روز با هم بودند.
مثل برادر...
ایشان و #حسام #مربيان نوجوانان مسجد بودند، #هردو #شاگرد حاجي علمايي (رزمي) و #هردو#خادم حرم #شاه عبدالعظيم⚘ بودند.
🍃⚘🍃
رفت #عراق و چند وقت برگشت ،دوباره رفت #عراق و حدود #2 ماه كسي از ایشان خبري نداشت همه نگرانش بودند.اما برگشت. كلا آدم #شوخ طبعي بود هميشه #شوخي و#خنده اش به راه بود.
🍃⚘🍃
بار -دوم كه از #عراق برگشت فرق كرده بود، ديگر از آن همه #شوخ طبعي چيزي مشاهده نمي شد.پريشان بود ...😔 نگران بود...😔
بار #سوم كه رفت ديگه برنگشت !!!💔
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
به روایت از همرزم #شهید :
يك شب آمدم مسجد ،گفتم #داوود را كشتند.همه فكر كردند شوخي مي كنم اما قسم خوردم و گفتم: در درگيري #نجف با آمريكاهايي كه قصد #ورود ادوات نظامي به داخل #حرم اميرالمومنين (ع) ⚘ را داشتند ،درگير شديم . #داوود هم #شهيد شد.😔
🍃⚘🍃
يكي از #همرزمان داود كه #جانباز شده بود مي گفت: در عراق كه بوديم به #داود گفتم چه آرزويي داري؟ جواب داد مثل #سيد الشهدا⚘ وقتي #شهيد مي شوم#سر در #بدن #نداشته باشم و مانند #شهداي گمنام #جنازه ام برنگردد.😭
🍃⚘🍃
#داوود #عزيزترين دارايي خودش يعني #جانش را براي #خدا و در #راه خدا از دست داد #خدا هم آرزوي او را اجابت كرد، #تركش خمپاره اي كه بهش #اصابت كرد #سرش را #جدا كرد و وقتي #شهيد شد #سر در #بدن #نداشت.😭
🍃⚘🍃
#پيكرش هم كه كه برنگشت و مادرش #چشم انتظارش مانده 😔.. همرزمی مي گفت چند بار #صلوات نذر كرد پرسيدم چرا اينقدر صلوات نذر كردي از جنگ مي ترسي؟!!! #داوود گفت: نذر كردم كه به معركه #جنگ برسم...😭
🍃⚘🍃
#داوود كه #شهيد شد #شهيد حسام ذوالعلي غبطه مي خورد چرا اين بار كنارش نبود كه باهم #شهيد بشوند...
اما طولي نكشيد #پنج سال بعد اين دو #رفيق دوباره به #رسيدند...!😭
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
#داود تا لحظه ی #شهادتش #سلاحی نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان تر بود سلاح نرسید! اما #داود در تمام صحنه ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ها #کمک
می کرد.
🍃⚘🍃
#شب قبل از #شهادتش با هم در #حرم مولی امیرالمؤمنین(ع)⚘ نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم دوست داری چه جوری #شهید بشی؟
گفت منظورت چیه؟!
گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل#اباعبدالله⚘ ... #یک هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟!
🍃⚘🍃
در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم... گفت: "دوست دارم مثل #اباعبدالله(ع)⚘#بی سر بشم و مثل #حضرت زهرا⚘#غریبانه #دفن بشم!"
صبح روز ٢٣ مرداد ٨٣ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک های آمریکایی از سمت #وادی السلام در حال پیشروی هستند!😔
🍃⚘🍃
با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به#داود گفتم: تو که #سلاح #نداری، برای چی میایی جلو؟!
جواب داد: اگر #سلاح از دست شما #افتاد، من بر #می دارم!😔
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
با جمع دوستان ایرانی، خود را به وادی السلام رساندیم؛ ولی قبل از هر اقدامی، مورد# اصابت گلوله ی تانک قرار گرفتیم و من در دم بیهوش شدم و زمانی که داشتند زخمهای من را پانسمان می کردند، در #حرم امیرالمؤمنین(ع)⚘ به هوش آمدم.
🍃⚘🍃
ابوالقاسم بالای سرم آمد؛ پرسیدم چی شد ابوالقاسم؟
گفت:#داود #شهید شده و از #سرش #هیچی #پیدا#نکردیم! گفتم این چیزی بود که #خودش #می خواست...😭😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید داود اسماعیلی هم درتاریخ ۱۳۸۳/۵/۲۳ جلوی #حرم امیرالمومنین⚘با#گلوله مستقیم تانک های آمریکایی به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا♡بود رسید.
🍃⚘🍃
#مزار#شهید
#نجف اشرف،#وادی السلام⚘
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠شهید داود اسماعیلی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد🍃🌷🍃
پایان