eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
به همراه آقای امیری تا کانال کمیل پیاده راه افتادیم همینطوری که قدم برمیداریم نگاهم افتاد به پای بچه ها که بعضی شون کفش هاشون رو در آوردند. خودم رو رسوندم پیش آقای امیری و پرسیدم _چرا بعضی ها کفش‌هاشون رو درآوردن _چون معتقدن در این سرزمین خون جوونهامون ریخته شده و مقدسه و نباید با کفش وارد بشن حالم دگر گون شد راست میگن واقعا این سر زمین مقدسِ کفش هام رو در آوردم گذاشم توی کوله پشتیم و اومدم کنار ساسان به راه رفتن ساسان نگاهی به پاهای من انداخت _عه چرا پا برهنه ای حرفهایی که آقای امیری بهم گفت رو برای ساسان تعریف کردم ساسان نگاهی به پاهای خودش انداخت خدای من کفش هاش رو از پاش درآورد گذاشت توی کوله پشتیش و پا برهنه شروع کرد به راه رفتن این کار ساسان خیلی خوشحالم کرد و تو دلم گفتم ازت ممنونم شهید ابراهیم هادی چقدر تو حاجت دهنده‌ای ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫تلاوتی نادر از صدیق منشاوی ❤️🌺❤️🌺❤️🌺
علی فانی دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
زمان: حجم: 8.41M
🎧 زیارت عاشورا ●━━━━━────── ⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻ ◾️علی فانی ع   ❤️🌺❤️🌺❤️🌺
3.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 عشق یعنی به تو رسیدن... ❤️ آقای من.... (عج) (ع) ❤️🌺❤️🌺❤️🌺
قسمت اول دفاع مقدس، حسن نظرنژاد ،معروف به نظر 🍃🌷🍃 پدربزرگ مادری و پدر بزرگ  پدری اش از مبارز علیه طاغوت زمان خودشان بودند. 🍃🌷🍃 دوران کودکی را درهمان روستا سپری کرد و زمانی که به سن نوجوانی و جوانی رسید در منطقه خودشان در با نداشت و روستا را برای خود دید. بنابراین به شهر مقدس رفت. در مشهد اول نانوایی شد و بعد از آن وارد کار شد و کم کم با پشت کاری که داشت یک مغازه   روبراه کرد. 🍃🌷🍃 روزهای جمعه با چند تا از دوستانش به دلیل اینکه آن زمان جوان ها تفریح سالمی نداشتند در گل شور طلاب کشتی برپا کردند، جوان ها را جمع و مشغول می شدند. 🍃🌷🍃 ایشان به دلیل بالایی که داشت و زیادش به تو این ورزشی بود تا حدی که به تیم کشتی دعوت شد. 🍃🌷🍃 با زمزمه های ،که آن زمان ایشان  به شده بود، به جمع کنندگان و پیوست و کم کم به الله شیرازی راه پیدا کرد و مبارزاتش شکل به خود گرفت . 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت دوم در این زمان به خاطر اینکه زیر حزب رستاخیز را ، و به افتاد و به خاطر بدنی ساواک هرچه بیشتر می کرد از ایشان  در آمد. 🍃🌷🍃 ساواک از ایشان حرف . بنابراین بدون اینکه نتیجه ای بگیرند ایشان را با چشمانی بسته از ماشین به بیرون انداختند. 🍃🌷🍃 با پیروزی انقلاب اسلامی به خمینی (ره) جزو کسانی بود که به پیوست و در گروه کمیته مشغول خود شد. 🍃🌷🍃 و با تشکیل پاسداران به وارد شد و با آن زمان مشهد یعنی شروع به از کشور که آن زمان ها مورد قرار گرفته بودند شدند. 🍃🌷🍃 هایی در آباد و به ایشان شد که با از آن ها ،بعد با گنبد به شد، در آنجا هم با خود بود. 🍃🌷🍃 زمانی که خمینی (ره) اعلام کردند که هر کس دارد به برود ایشان و نگذاشتند شود و ساعت ۲:۳۰ تدارک سفر را دیدند و به رفتند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم ایشان در به کمک رفت و در آنجا باهاشون آشنا شد، در سازی سهم بسزایی داشت. 🍃🌷🍃 چند ماه در بود بعد از برگشتن و به دلیل اینکه در از خودش های زیادی نشان داده بود جزو آن زمان شد. 🍃🌷🍃 باشروع ایران و عراق رستمی به کمک ایشان در تشکیل دادند و های هم به این شکل وارد شدند. در   به تبدیل شد. 🍃🌷🍃 بسیجی های آن زمان که از به این آمده بودند وحدود کیلومتراز خود بودند به دنبال دست مهربان ای می گشتند که این دست را در ایشان  یافتند و از آن زمان دیگر برای های بود. 🍃🌷🍃 در خیلی از ها داشت و در بیشتر این ها نیز بود که  میشه چپ در و شدن گوش ایشان در و شدن فقرات در نام برد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم و وارد شدن و به های ایشان و شدن بیش از ۱۶۰ و در که به دلیل تیر و ترکش های بدن به ایشان  #آهنین   دادند. 🍃🌷🍃 بعد از برای به سفر کرد  که سفر ایشان  همزمان شد با خمینی (ره) و با شنیدن این خبر رو تمام کرد  و ایشان به برگشت. 🍃🌷🍃 جزو کسانی بود که به رفت و افرادی بود که از برگشت. 🍃🌷🍃 در سال۱۳۷۰# بود که از بازگشت و در ۵نصر به عنوان با تمام که داشت به شد. 🍃🌷🍃 ویک لحظه از که بعد از بدون هیچ نوع در این شده بودند . 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم به روایت از پسر : از پدرم و پذیری شون  بود،پدرم  92 داشتند و بیش از 140 در شون بود.😭😭 🍃🌷🍃 برنامه‌های رو از ابتدای دهه ۵۰# کردند و چندین بار هم توسط ساواک شدند،پدرم  جزو ۱۲۰ بودند که را کردند. 🍃🌷🍃 پدرم در ، و داشتند و بخشی از شون در منطقه بود. 🍃🌷🍃 در ایران و عراق در بودند و زیادی از خودشان  نشان دادند و سال ۷۰# بود که از .😭😭 🍃🌷🍃 تحمیلی سال ۶۷# تمام شد و بسیاری از عزیز برگشتند، اما پدرم سال ۷۰# از برگشتند و سال ۷۵# به فیض نائل آمدند.😭😭 🍃🌷🍃 و  داشتند؛ چپ، شدن گوش چپ و ۱۰ از کوچک فقط از پدرم بود.😭😭 🍃🌷🍃 بااین‌همه ، صبح بلند می شدند و در محل کار می شدند و بازهم حتی از و اسلامی نکردند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
رسیدیم کنار کانال یک روحانی اومد نزدیک آقای امیری ایستاد که متوجه شدم با آقای امیری از قبل هماهنگ بودن آقای روحانی رو کرد به جمع ما _سلام همگی به این مکان مقدس خوش آمدید. بچه‌ها جایی که شما ایستادید جاییِ که بال ملائکه پهن شده چرا که اینجا خون‌های پاک و حلالی ریخته شده این کانال خاطرات خیلی زیادی داره و تا جایی که وقت اجازه بده من براتون میگم اما اون چیزی که دل خودم رو خیلی به درد میاره و باعث میشه پیوند قلبیم با این شهدا محکم و محکم‌تر بشه گذشت این رزمنده های مومن و با اخلاص هست. دلاورانی که پای روضه حضرت ابوالفضل علیه السلام بزرگ شدن عزیزانی که در روضه شنیدند وقتی قمر بنی هاشم پاش به آب رسید دستش رو برد زیر آب که بنوشه ولی وقتی یادش اومد برادرش تشنه است آب را روی آب ریخت و خودش را ملامت کرد تا جایی که صداش به راوی جنگ رسید که گفت عباس خجالت نمی‌کشی برادرت تشنه باشه تو آب بنوشی بچه‌ها یه روزی توی این کانال یکی از برادرهایی که خودش زخمی بود و تشنه از اون آبی که در ته قمقمه‌اش مونده بود گذشت کرد و اون رو آورد کنار سه تا رزمنده زخمی که خونریزی شدیدی کرده بودند از حال و روزشون معلوم بود که لحظات آخر عمرشونه در حالی که لب‌هاشون از شدت تشنگی خشک شده ولی وقتی این برادر رزمنده قمقبه رو برد نزدیک دهانشون اون رزمنده رو برگرداند و با اون آخرین قدرتی که در وجودش مونده بود با صدای ضعیفی گفت _بغل دستی از من تشنه‌تره و آب رو به اون بده، قمقمه رو در دهان رزمنده ی دوم گذاشت اون رزمنده‌ام با چشمش اشاره کرد بده به این بغل دستی که از من تشنه‌ترِ بده ولی وقتی قمقمه رو دهن نفر سوم گذاشت اون همون دم شهید شد بدون اینکه آب بخوره و زمانی که برگشت دوباره به اولی آب بده دید اون دو تا هم مثل مولاشون امام حسین با لب تشنه به درجه رفیع شهادت رسیدند. با شنیدن این خاطره اشک‌های چشمم مثل بارون سرازیر شدن رو صورتم و صدای هق‌هق گریه بچه‌ها فضا رو پر کرد به قدری با این خاطره ناراحت شدم و رفتم توی فکر که دیگه متوجه بقیه صحبت‌های آقای روحانی نشدم یه وقت به خودم اومدم دیدم صحبت‌ها تموم شده نگاهم به چهره غرق اشک ساسان افتاد رد نگاهم رو دادم به آقای امیری که خودش با اینکه هرساله میاد راهیان نور و بارها و بارها این خاطرات را شنیده اما انگار براش تکراری نشده افتاد اونم از شدت گریه پلکهای چشمش ورم کرده به ایمان محکم این بچه‌ها واقعاً غبطه خوردم و از ته دلم از شهدا خواستم دست منو بگیرن و از خدا بخوان هر وقت مرگم فرا رسید مرگ مرا در شهادت قرار بده... ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم