eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.3هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
‌☆بنام خدا☆ 🍃وقتی تو بچه سن! بودی، پایت به حوزه باز شد. به مشهد رفتی، درس خواندی و فعالانه در تکاپو بودی. 🍃سال ۴۳ وقتی ۱۸ سال داشتی، در شب ولادت امام جواد(ع) بدست شهید معمم شدی. گویا در آن جلسه و آیت الله واعظ طبسی و دیگر بزرگان حضور داشتند. از آن به بعد حضرت آیت الله خامنه‌ای تو را " "صدایت می‌زد☺️ 🍃کم سن و سال بودی و زیرک. تو به دست جسورترین و شجاعترین مرد معمم شدی و پا به مبارزه گذاشتی. 🍃از تو زیاد خوانده‌ام. تو در (ع)، آن زمانی که برق‌های حرم قطع می‌شد، امام را در هوا پخش می‌کردی. 🍃پای منبر آیت الله خامنه‌ای و شهید هاشمی نژاد می‌خواندی. در جایی خوانده بودم، ۱۴ بار توسط بازداشت شده بودی. الان اِسمت بر دیوار زندان مخوف ساواک حک شده است. 🍃در جایی خوانده بودم، ۲۰۰ مذهبی، اجتماعی و فرهنگی نوشته‌ای، سراغ مقالات رفتم، تعدادی را در نشریات دهه ۴۰ و ۵۰ پیدا کرده‌ام. می‌توانم به جرات بگویم مقالاتِ تو، الان قابل انتشار است. دغدغه های تو برای نسل‌های آینده بود. 🍃آنقدر دغدغه‌های و سیاسی داشتی، زمانی که انقلاب پیروز شد، بدنبال مجوز نشریه رفتی و توانستی در همان اوایل انقلاب، را در منطقه‌ی مازندران و گرگان به چاپ برسانی. 🍃تو روحانی بودی. یعنی تا آن زمان یک روحانی به سِمَت فرماندار انتخاب نشده بود. فرماندار شدی و خیلی برای آبادانی شهر و روستا تلاش کردی. فرمانداری جای کوچکی برای تو بود. 🍃به رفتی تا بتوانی با کشورهای مسلمان گفت و شنود داشته باشی. در عکسها دیده‌ام به نیجریه، کنیا، آفریقا و ... رفته‌ای. 🍃سال ۱۳۶۴ وقتی رزمندگان در عملیات والفجر ۸ پیروز شدند، همراه و حدود ۴۰ نفر از کارمندان وزارت خارجه، مجلس و ... به منطقه اعزام شُدید. قـرار بود شما با هواپیما به سوی اهواز پرواز کنید. اما تو و دوستانت در پر کشیدین و آسمانی شدین🕊 🍃حضرت آیت الله خامنه‌‌ای عزیز درباره ی تو چنین نوشت: «شهید عزیز، آقای شیخ محمد علی روحانی‌فرد، روحانی مبارزی که زندگی و مرگش در راه خدا و در خدمت انقلاب بود» سید علی حسینی خامنه‌ای۶۵/۰۱/۳۰ بیادت هستم❤️ 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳ مرداد ۱۳۲۵ 📅تاریخ شهادت : ۱ اسفند ۱۳۶۴ 🥀مزار شهید : گلزارشهدای ایلوار، کردکوی
قسمت چهارم و یکی دیگر از این : پسرم با وجودی که بود و کمی داشت اما هر وقت به می آمد مقداری پول به مادرش میداد تا بین سرپرست روستا کند. 🍃🌷🍃 دوران کودکی شلوغی داشت خصوصأ از مدرسه که می آمد معلوم بود در مدرسه کلی اذیت کرده و همه خانه پر می شد از صدای 😭😭 🍃🌷🍃 خیلی کم در روستا بود اما وقتی برای دید و بازدید می آمد همه جوانان روستا را جمع می کرد و به انجام دادن کارهای در روستا می کرد و با بچه های روستا در زمین خاکی والیبال بازی می کرد. ورزش مورد اش بود.😭 🍃🌷🍃 یکی از میگفت، محدوده ای که می رفت چون خیلی بود کمتر کسی از به آن می رفتند . اون روز که با ماشین را جهت پست دیده بانی جابه جا کرد بعد از پیاده کردن نیرو،  نیروهای داعشی ماشین را به می بندد . می گوید: هنگامی که شد صدای داعشی ها را میشنیدیم. که از بی سیم می گفتند: یکی از آنان را زدیم و زود برویم را برداریم و را کنیم .😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت دوم ایشان بعد از پوشیدن جامه و انجام #فرهنگی در این راستا، به چالوس در آمد و به عنوان عملیات ، مشغول به شد. 🍃🌷🍃 ایشان موقع ، حوزه مقاومت بسیج بود. علاوه بر آن، در زمینه نیز، ، یک بار هم به عنوان #برتر، گرفت. 🍃🌷🍃 در بحث ­پذیری سرآمد بود ،  همواره تلاش می‌کرد که جوانان را در مورد ، کند و درست را به آن‌ها نشان دهد ، همیشه را دنبال می‌کرد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
قسمت سوم به روایت از پدر : رضای من از همان اول  بود. دایی بزرگوارش از دفاع مقدس بود و در مکتب پرورش یافت. 🍃🌷🍃 رضا نوه پسری بابابزرگ مادرش بود. یعنی بعد به دنیا آمد و از همان اوایل این حس در بین خانواده به وجود آمد که احسان دوباره  شده. همه  را در جایگاه می‌دیدند. 🍃🌷🍃 در دوران همیشه جزء شاگردان  و  اخلاق مدرسه بود تا جایی که هر مدیری در مقابل کم می‌آورد این را من از زبان  شنیده‌ام. 🍃🌷🍃  در اکثر جلسات مدرسه رضا را به عنوان  برای خانواده‌ها مثال می زدند و می‌گفتند این بچه به جای  می‌رسد. می گویند اگر ایشان  نمی‌شد ما به خیلی چیزها شک می‌کردیم. 🍃🌷🍃 دوران پیش دبستانی و دبستان را با موفقیت پشت سر گذاشت نه تنها از نظر درسی بلکه در بعد دوران (جزء 30 قرآن) را حفظ کرد و در حسینیه محل  می‌کرد و  می‌گفت. 🍃🌷🍃 دوران وارد پایگاه محل شد با آن کم پایگاه و ثابت نور شد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
قسمت پنجم و یکی دیگر از این : پسرم با وجودی که بود و کمی داشت اما هر وقت به می آمد مقداری پول به مادرش میداد تا بین سرپرست روستا کند. 🍃🌷🍃 دوران کودکی شلوغی داشت خصوصأ از مدرسه که می آمد معلوم بود در مدرسه کلی اذیت کرده و همه خانه پر می شد از صدای 😭😭 🍃🌷🍃 خیلی کم در روستا بود اما وقتی برای دید و بازدید می آمد همه جوانان روستا را جمع می کرد و به انجام دادن کارهای در روستا می کرد و با بچه های روستا در زمین خاکی والیبال بازی می کرد. ورزش مورد اش بود.😭 🍃🌷🍃 یکی از میگفت، محدوده ای که می رفت چون خیلی بود کمتر کسی از به آن می رفتند . اون روز که با ماشین را جهت پست دیده بانی جابه جا کرد بعد از پیاده کردن نیرو،  نیروهای داعشی ماشین را به می بندد . می گوید: هنگامی که شد صدای داعشی ها را میشنیدیم. که از بی سیم می گفتند: یکی از آنان را زدیم و زود برویم را برداریم و را کنیم .😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷