فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید سید رضا طاهر صوت لحظه شهادت🌹
@shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عنایت شهید سید رضا طاهر 🌺
@shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حـــــاج قاســـــم یـــــادم داد...!♥
.
@shahidnasrinafzall
🍎 🍎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی جبهه صبح رو اینطور شروع میکردند
قرائت دعا در صبحگاه معروف دوکوهه
توسط ″شهید محسن گلستانی″
انگار زمین و آسمان با او میخواندند:
«اَللّهُمُّ اجعَل صَباحَنَا صَباحَ الاَبرار
اَللّهُمُّ اجعَل صَباحَنَا صَباحَ الصّالِحین
اَللّهُمُّ اجعَل صَباحَنَا صَباحَ الخَیرِ وَ
السَّعادَه ...»
شهیدمحسنگلستانی🥀
صبحمان به یاد شهدا
@shahidnasrinafzall
شهادت را نه برای فرار از مسئولیت اجتماعی و نه برای راحتی شخصی میخواهم، بلڪه از آنجا ڪه شهادت در رأس قله ڪمالات است، آن را میخواهم.
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌱
@shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا قبل این، میخواستم زنش بشم، الان میخوام کنیزش بشم!...❤️🔥
@shahidnasrinafzall
📣 مراسم استقبال از پنج شهید گمنام دفاع مقدس
⏰چهارشنبه ۷ آذرساعت ۸:۳٠صبح
🛬 سالن پروازهای خارجی فرودگاه بین المللی استان بوشهر
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل حالا زندان باستیل قضیهاش چیه؟! بعضیه
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
خانمِ ناظم که آنتن های مدرسه خبرش کرده بودن، با عجله خودشو به ما رسوند و جیغ جیغ کرد:
_ نخونین! این اراجیفو بریزین سطل آشغال.
بعد هم کاغذها رو از دست بچه ها قاپ زد و مچاله کرد. اما مگه یکی دوتا بود. بلندگوی مدرسه روشن شد و مدیر اعلام کرد:
_ روسری آبی ها دفتر!
یواش گفتم:
_ دیدی لو رفتیم.
نسرین سرشو بیخ گوشم آورد و گفت:
_ بگذارین به عهده من. این قیافه تابلو رو هم به خودتون نگیرین.
این جور موقع ها همیشه کلام و نگاه نافذش به دادمون می رسید. راه افتادیم سمت دفتر. تو راهم سعی کردیم بگیم و بخندیم چون می دونستیم مراقبمون هستن. پشت در دفتر مدیر صف کشیدیم. در زدیم و سر به زیر و مرتب یکی یکی سلام کردیم و تو رفتیم. صورت خانم مدیر عین لبو شده بود. نسرین یواش گفت:
_ دقت کنین بخار هم از صورتش بلنده!
مدیر مثل هیلم ها دندوناشو رو هم کشید و دست مشت شده شو تو هوا چرخوند:
وای به حالتون، می دونم کار شماهاست.
نسرین صداشو صاف کرد و خیلی ملایم گفت:
خانم جون میخواین یک لیوان آب قند براتون درست کنم؟ انگار فشار خونتون افتاده.
تن صداش، مدیر رو عصبانی تر کرد.
منو مسخره می کنین؟
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
نسرین فوری لبشو گزید و جواب داد:
ما ... غلط کردیم، دیدم رنگتون پریده خواستم ...
مدیر تو حرفش اومد و داد زد:
_ ساکت.
و خودشو رو صندلی انداخت. قفسه سینهاش تند تند بالا و پایین میرفت. روی صورت تک تکمون خیره شد.
کار کدومتون بود، کی الان از اون بالا این اراجیفو ریخته؟
و از کشو میزش یکی از اعلامیهها رو بیرون کشید و پرت کرد جلومون. همه چشامونو گرد کردیم و روی میز مدیر خم شدیم و گفتیم:
ای وای، اینا چیه؟
بعد هم شانهها را بالا انداختیم یعنی که نمیدونیم و بیخبریم.
رفتم کنارشو گفتم:
این حرفا چیه خانم؟ ما که همه مون بیخبر از عالم و آدم تو حیاط بودیم و تغذیه میکردیم. از هر کی میخواین بپرسین. اصلاً میتونین ما رو بشمرین. تازه مگه تو ورودیِ ساختمونِ مدرسه انتظامات نایستاده؟ هرکی این کارو کرده حتماً تا حالا گیر افتاده.
مدیر چند بار ما رو شمارش کرد: _یک، دو، سه، چهار، پنج... .
همه ی روسری آبی ها، بودن. قدری آروم شد و با خودش گفت: اگه کار اینا نبوده پس کار کی بوده؟
نسرین از گوشه ی دفتر یک لیوان آب برداشت و چند حبه قند توش انداخت و دست مدیر داد. مدیر انتظامات رو خواست و اونا هم قسم و آیه خوردن داخل
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهدای گمنام چگونه شناسایی میشوند؟
@shahidnasrinafzall
شهید آوینی :
ظهور این جوانان نشانهای است
بر پایان عصر حاکمیت ظلم و استکبار
و نزدیک شدن دولت کریمهی آل مُحَمَّد ﷺ
#یا_مهدی_ادرکنی
#نوجوانان_دفاعمقدس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
دفاع مقدس
@shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸بسیج یعنی دلهایی که برای سربلندی وطن میتپد. بسیج یعنی اتحاد، عشق به مردم و ایستادگی در مسیر حق.
🔹بسیج یعنی آنکه در سختترین لحظات، امید مردم باشی.....
@shahidnasrinafzall
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن».
لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخریزاده». ...
(خاطرات همسر شهید)
🌹۷ آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده
#شهید_فخری_زاده
#مرگ_بر_اسرائیل
@shahidnasrinafzall
~🕊
💥تصویری تکاندهنده از یک شهید مدافع حرم
این شهید عزیز قبل از اینکه روحش برای همیشه به آسمان پرواز کند، انگشت در خون خود زد و نوشت :
«سقطنا شهداء ولن نرکع، انظرو دمائنا و تابعوا الطریق»
یعنی: در خون خود غلتیدیم و هیچگاه تسلیم نخواهیم شد.
به خون ما بنگرید و راهمان را ادامه دهید.
#شهدا_شرمندهایم🥀
نام شهید بزرگوار ذکر نشده است.💔
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل نسرین فوری لبشو گزید و جواب داد: ما ...
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
ساختمون مدرسه به جز مامورا کسی نیست و مدیر خودش میتونه بررسی کنه.
همه یک نفس راحت کشیدیم. البته تو دلمون. بعدها معصومه تعریف کرد که اون ماموری که آشناش بود، بعد از ریختن اعلامیهها قبل از خبردار شدن بقیه ی انتظاماتیها اونو پشت بام برده و یک روسری هم براش جور کرده.
اونم اونقدر اونجا صبر کرده تا بچهها به کلاسا برگشتن و به اشاره همون مامور و در یک موقع مناسب سر کلاس رفته، تو راه پلهها هم دوباره روسریشو با نسرین عوض کرده.
شاید بپرسین کلید پشت بام از کجا اومد؟ از بابای مدرسه.
تا یادم نرفته قضیه این روسری آبیها رو براتون بگم. اسم گروه ما رو سری آبیها بود. همه لباسهای شبیه به هم دوخته بودیم. بلوز سفید و سارافون طوسی که تا روی زانو میومد. روسری آبی سر میکردیم و به جز ما چند نفر، کسی از این رنگ استفاده نمیکرد. فقط نسرین هرچه اصرار کردیم روسریش را با ما یکی نکرد ولی فرم لباسش عین ما بود. اون روز فلسفه این کارش برامون معلوم شد.
شاید تعجب کنین چطور ما چند نفر با هم آشنا شدیم! آخه هیچ کدوم با اون یکی تو یه کلاس نبود. قضیه مربوط میشه به آقای دادور.
سال اول دبیرستان بودیم. مدرسه فضایی غیر مذهبی داشت. به ندرت کسی از روسری استفاده میکرد. توی مدرسه، هم دبیر آقا داشتیم هم دبیر خانم. همه معلمها خیلی به سر و وضعشون میرسیدن. مردها با کت و شلوار و کراوات، خیلی اتو کشیده و هفت تیغه. خانمها هم کت و دامن و بزک کرده.
از روی بوی ادکلن تندشان که توی راهروها میپیچید، حدس میزدیم که کدوم دبیر رد شده. روزی که آقای دادور به مدرسه ی ما پا گذاشت، دخترها به عادت معمول سر تا پایش را سانت گرفتند. سرش تاس بود و ته ریش داشت با پیراهن و
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
شلوار خیلی معمولی. اظهار نظرها پا گرفت.
دیدیش نیره، عین قصابا میمونه!
اون یکی خندید و گفت:
نه بابا! عین راننده کامیوناست! فکر کنم چند بار دیدمش آجر بار میزنه. و سر آخر به این نتیجه رسیدیم که هیچی بارش نیست.
اون روز وقتی آقای دادور سر کلاس اومد، دستش رو، روی تریبون گذاشت و مستقیم به بیرون پنجره نگاه کرد. امتداد نگاهش به آسمون میرسید. مدتی توی همین وضعیت موند. کم کم سر و صداها خوابید و همه ساکت شدیم.
بعد آرام و شمرده شعر خوند. صداش کشش خاصی داشت، هر جمله اش مثل پتکی بود که روی مجسمه ای که با قضاوت هامون ازش ساخته بودیم، فرود می اومد. شعر خوند و شعر خوند؛
شعری که تا مغز استخوانمان رو سوزوند:
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدرِ پیغام آوران حضرت بارید تعالی
زهرِ تلخِ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مُرد گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هِی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
🌺سفر عشق
از آن روز شروع شد ڪہ خدا ...
مِهر یک بی کفن انداخت
میان دل ما
#شهید_ابراهیم_هادی
@shahidnasrinafzall