eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خروش مردم اصفهان در تشیع پیکر شهدای امنیت ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لا نبالي لو وقعنا في حمی الموت... مداحی زیبای عربی💚 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
'♥️𖥸 ჻ آدم‌ها‌سہ‌دسته‌اند؛‌خام،‌پختہ‌و‌سوختہ خام‌ڪہ‌هیچ!‌پختہ‌هم‌عقل‌معیشت‌دارند و‌دنبال‌ڪار‌و‌زندگی‌حلال‌هستند! سوختہ‌ها‌عاشقند.‌چیزهاے‌بالاترے‌ می‌بینند‌و‌مے‌سوزند‌در‌همان‌عشق♥️! 🌱 ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
خب مثه اینکه عاقبت زلیخا هم طعم زندان رو چشید😁
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_اول روایت اول (کبری طالب نژاد: مادر شهید) بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید
نذرکرده من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین"علیه السلام" گرفت.مادرم،تاج ماه، اهل یکی از روستاهای شهر کرد بود.قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کند و برای زندگی به آبادان بیاید. چند سال از ازدواجش گذشت،اما صاحب اولاد نشد.به قدر امکانات آن روز دوا و درمان کرد ، ولی اثری نداشت.وقتی از همه کس و همه جا ناامید شد به امام حسین"علیه السلام" توسل کرد و از او خواست که دامنش را سبز کند. دعایش برای مادر شدن مستجاب شد ،اما خیلی زود شوهرش را از دست داد. من در شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت. بیچاره مادرم نمیدانست از بچه دار شدنش خوشحال باشد یا از بیوه شدنش ناراحت. او زن جوانی بود و کس و کار درستی نداشت. سال ها از روستا و فامیلش دور شده بود و با مرگ همسرش یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند. مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام"درویش قشقایی" ازدواج کرد. درویش قبلا زن داشت با دو پسر.هردو پسرش در اثر مریضی از دنیا رفتند . زنش هم از غصه مرگ بچه هایش به روستای آبا و اجدادی اش_که دور از آبادان بود_برگشت. نمیتوانم به درویش "نابابایی" بگویم؛ او مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد. وقتی بچه بودم در خانه دواتاقه شرکت نفت در جمشید آباد زندگی می کردیم و همیشه دهه اول محرم روضه داشتیم . مادرم می گفت:" کبری این مجلس مال توئه. خودت برو مهمونات رو دعوت کن." من خیلی کوچک بودم، درِ خانه همسایه هارا می زدم و به آنها میگفتم روضه داریم. مادرم دیوار هارا سیاه پوش می کرد. زن ها دور هم دایره می گرفتند و سینه می زدند. به خاطر نذر مادرم، تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم.او در همان دهه اول برای سلامتی من آش نذری درست میکرد و به در و همسایه میداد.همیشه دلهره سلامتی ام را داشت و خیلی به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش میخواست بچه های زیادی داشته باشد ، اما خداوند بیشتر از یک اولاد به او نداد ؛ آن هم با نذر و نیاز. من از بچگی عاشق و دلداده امام حسین "علیه السلام" و حضرت زینب"علیه السلام" بودم. زندگی ام از پیش از تولد ، به آنها گِره خورده بود.انگار به دنیا آمدنم ، نفس کشیدنم، همه به اسم حسین"علیه السلام" و کربلا بند بود. پنج ساله بودم که برای اولین بار با مادرم ، قاچاقی و بدون پاسپورت، از راه شلمچه به کربلا رفتم. مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم من را به کربلا ببرد، اما تا پنج سالگی ام نتوانست نذرش را ادا کند. او با اینکه دکتر جوابش کرده بود، هنوز امید داشت بچه دار شود. من را با خودش به کربلا بُرد تا از امام حسین"علیه السلام" بابت وجود تنها فرزندش تشکر کند و از او اولاد دیگری بخواهد. تمام آن سفر را به یاد دارم. در طول سفر ، عبای عربی سرم بود. شهر کربلا و حرم برایم غریبه نبود؛ مثل این بود که به همه کس و کارم رسیده ام.دلم نمی خواست از آنجا دل بکنم و برگردم؛ انگار آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده بودم. توی شلوغی و جمعیت حرم، خودم را رها کردم.چند تا مرد داخل حرم نشسته بودند و قرآن می خواندند. مادرم تا یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتاده ام و نزدیک است که خفه شوم. بلند فریاد زد :" یا امام حسین، من اومدم دوباره ازت حاجت بگیرم ، تو کبری رو که خودت بخشیدی، می خوای از من پس بگیری ؟!" مرد های قرآن خوان بلند شدند و من را از زیر دست و پای جمعیت بیرون کشیدند. به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهید امید اکبری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بپیو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ندید ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
تا ڪِی به هوای فتـح دنیا باشـم؟ ڪافی است خدا! چـقدر اینجا باشـم؟ تنهـایی اگـر ڪه با تو بـودن باشد می خواهـم از این به بعـد تنها باشـم...
چرا امثال پرویز پرستویی هر لحظه یڪ چهره دارند؟ پاسخ را از آیت الله حائری مےشنوید👌 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
مادر شهیدان خالقی پور میگوید: وقتی تیم ملی را بدرقه میکردم یاد بدرقه سه فرزند شهیدم افتادم میدونم فوتبالیست ها برای ایران سنگ تمام می‌گذارند 😍💪 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما سر انقلابمون باخت نمیدیم✋🏻 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تاریخ قضاوت میکنه... ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
دعــای خـیـر مــادر 2 نخوندن سرود ملی 6
🔴 غیرت کار خودش را کرد طارمی دو گل به انگلیس زد 🔹 البته گل اصلی را پدرش عالیشاه طارمی در ۱۳ آبان به انگلیس زد.... ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_دوم نذرکرده من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین"علیه
بار دوم در نُه سالگی همراه پدر و مادرم،قانونی و با پاسپورت، به کربلا رفتم. آن زمان رفتن به کربلا خیلی سختی داشت.بااینکه در آبادان زندگی می کردیم و از راه شلمچه به بصره می رفتیم، اما امکانات کم بود و مشکلات راه و سفر زیاد.بیشتر سال هم هوا گرم بود.در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رسیدیم ، درویش_که از بابای حقیقی هم برای من دلسوزتر بود _ در زیارت حضرت علی "علیه السلام" در دلش از او طلب مرگ کرد.او به حضرت علاقه زیادی داشت و دلش می خواست بعد از مرگ برای همیشه در کنارش باشد. بابام از نیت و آرزویش حرفی به ما نزد.مادرم شب در خواب دید که دو سید نورانی آمده اند بالای سر درویش و میخواهند او را ببرند.مادرم حسابی خودش را زده و با گریه و التماس از آنها خواسته بودکه درویش را نبرند.او در خواب گفته بود:" درویش جای پدر کبری ست.تورو به خدا دوباره اون رو یتیم نکنید." آنقدر در خواب گریه و زاری کرد و فریاد زد که بابام از خواب پرید و رفت بالای سرش و صدایش زد :" ننه کبری، چی شده؟ چرا این همه شلوغ میکنی؟ چرا گریه میکنی؟" مادرم وقتی از خواب بیدار شد ، خوابش را تعریف کرد و گفت:" من و کبری توی دنیا جز تو کسی رو نداریم . تو حق نداری بمیری و مارو تنها بذاری." بابام گفت:" ای دل غافل ! زن چه کردی؟چرا جلوی سیدا رو گرفتی؟ من خودم توی حرم آقا رفتم و ازش خواستم که برای همیشه در خدمتش بمونم. چرا اونا رو از بردن من منصرف کردی؟ حالا که جلوی موندنم تو نجف رو گرفتی، باید به من قول بدی که بعد از مرگ، هرجا که باشم، من رو اینجا بیاری و تو زمین وادی السلام دفنم کنی. خونه ابدی من باید کنار امام علی باشه." مادرم_که زن باغیرتی بود_ به بابام قول داد که وصیتش را انجام دهد. در نُه سالگی که به کربلا رفتم، حال عجیبی داشتم. خودم را روی گودال قتلگاه می انداختم. آنجا بوی مشک و عنبر می داد. آنقدر گریه می کردم که زوار تعجب می کردند.مادرم فریاد می زد و می گفت:" کبری، از روی قتلگاه بلند شو ، سُنی ها توی سرت می زنن." اما من بلند نمی شدم. دلم می خواست با امام حسین" علیه السلام" حرف بزنم ؛ بغلش کنم و به او بگویم که چقدر دوستش دارم. مادرم من را از چهار سالگی برای یادگیری قرآن به مکتب خانه فرستاد. بابام سواد نداشت، اما از شنیدن قرآن لذت می برد. برادری داشت که قرآن می خواند. درویش می نشست و با دقت به قرآن خواندنش گوش می کرد. به کانال ما بپیوندید ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه حضرت زهرا رو فقط شنیدین؟ فیلم رو باز کنین تا ببینین. فکر کن یک زن پا به ماه پشت این در باشه در چوبی... که مـیخ هاش کج و ماوج بیرون اومده... آتیش.... لگـد... آه مادر بیــا به داد دل ما برس..
مـا را به تب گلـوله ها بسپـارید خاڪسترمان را به خـدا بسپـارید سخـت است میان خاڪ و خون رقصـیدن؟ این ڪار بزرگ را به ما بسپـارید
در آخرالزمان شنیدن آیات کریمه قرآن برای مردم سنگین اما شنیدن سخنان بیهوده و باطل آسان و شیرین است . . امام صادق(ع) بحارالأنوار ، ج۵۲ ، ص۲۵۷ اللھم‌عجل‌ݪولیڪ‌الفرج🌱 ♥️
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_سه بار دوم در نُه سالگی همراه پدر و مادرم،قانونی و با پاسپورت، به کربلا رفتم
پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قرآن یاد بگیرم. مکتب خانه در کپر آباد بود. یک آقای اصفهانی که از بد روزگار ، شیره ای بود به ما قرآن یاد می داد. پسرها خیلی مسخره اش می کردند. خودش هم آدم سبُکی بود؛ سر کلاس می گفت:" اَلَم تَرَه...مرغ و کره...!" منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن می دهند، از خانه هایتان نان و کره و مرغ و هر چه که دستتان میرسد برای من بیاورید. بعد از مدتی که به مکتب خانه رفتم، به سختی مریض شدم. در آنجا آنقدر حالم بد شد که رفتند و مادرم را خبر کردند.او خودش را رساند و من را بغل کرد و برای همیشه از مکتب خانه بُرد و یادگرفتن قرآن نیمه تمام ماند.مدتی بعد، ما از محله جمشید آباد به محله احمد آباد لِین یک اثاث کشی کردیم. تا چهارده سالگی_که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاری ام آمد- در همان خانه بودم. چهارده سال و نیم داشتم که مستاجر خانه مادرم جعفر را معرفی کرد . او به خواستگاری آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد. آن زمان، سن قانونی برای ازدواج ،پانزده سال بود. جعفر شش ماه منتظر ماند تا من به سن قانونی رسیدم و توانستیم عقد کنیم. خدا وکیلی تا روز عقد نه جعفر را دیده بودم و نه می شناختمش . او دو بار برای خواستگاری به خانه ما آمد، ولی من در اتاقی دیگر بودم. نشستن دختر در مجلس خواستگاری عیب و عار بود . زمان ما عروسی ها اینطوری بود ؛ همه ندیده و نشناخته زن و شوهر می شدند. چند ماه اول بعد از عروسی در یکی از اتاق های خانه مادرم ساکن بودیم. بعد از مدتی جعفر در ایستگاه شش آبادان، در یک کُواتِر کارگری اتاقی اجاره کرد. اوایل زندگی ،مادرشوهرم با ما زندگی می کرد. جعفر کارگر شرکت نفت بود ، ولی هنوز امتیاز کافی نداشت و باید چند سال کار می کرد تا به ما خانه شرکتی بدهند. چندسال در اتاق های اجاره ای زندگی کردیم. مهران و مهرداد و مهری و مینا و شهلا در خانه های اجاره ای به دنیا آمدند. هروقت حامله می شدم، برای زایمان به خانه مادرم در احمدآباد می رفتم. آنجا زایشگاه بچه هایم بود. یک قابله خانگی به نام "جیران" می آمد و بچه هارا به دنیا می آورد. جیران ، میانسال بود و مثل مادرم فقط یک دختر داشت. خدا از همان یک دختر ، سیزده نوه به او داده بود.بابای مهران ، حسابی به جیران می رسید و هوای او را داشت. بعد از فارغ شدن من ، به جز پول، مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای و پارچه به جیران هدیه می داد. بقیه پارت های 👇🏻👇🏻👇🏻 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
حاجی میشه دعامون کنید؟ ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
آدمی‌ با ازدست دادن هایش🍁🍂 به دست می آورد🌱 عین صاد ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
شعر زیبای استاد خروش ..👌 به چشمم تمام جهان شد سیاه ڪه این پرچم بی هماننـد سوخت...💔 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯