eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 : ما در دوران مبارزه ی خود، هر وقت نام را به یاد می آوردیم و شرح حال او را می خواندیم، نیرو می گرفتیم. او از و و و خود خرج کرد برای اینکه به یک ، هویت و شخصیت و نیرو و اراده ببخشد. این بسیار ارزش دارد.. سالروزشهادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یک نفر خدمت آقای بهجت «ره» عرض مۍ کند؛ میخواهیم که گناه نکنیم،اما نمۍ شود ایشان در پاسخ میفرمایند؛ ‹روغن چراغ کم است› روغن چراغ یعنی چه؟! یعنی معرفت ما به خدا کم است. چگونه باید معرفت به خدا پیدا کنیم؟! باید در قدرت و عظمت خدا فکر کنیم. چگونه فکر کنیم؟! خدا را همیشه حی و حاضر و ناظر ببینم. بعد آن چه مۍ شود؟! کم کم بساطِ گناه جمع می شود و به خدا معرفت پیدا خواهیم کرد و آنگاه ، گشایش هایی رخ میدهد که فقط هر نفسِ پاکی آن را مۍ بیند.. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دست من رو می گرفت می نشاند روی صندلی میگفت : یا با هم ظرف ها را بشوییم یا شما بنشین من میشورم . شما دست من امانتی دوست ندارم به خاطر شستن ظرف، دستهای تو خراب بشه. 📚 کتاب: یادت باشد ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت72 وقتی پیر
💔


🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 




دکمه احضار آسانسور را فشار داد:
- خب، قرار بر این بود که بعد از تجهیز ششم همه‌شون برن زیر ضربه. هماهنگ می‌کنم برای عملیات. برنامه‌ت برای سمیر و ناعمه چیه؟

سوالش مثل پتک خورد توی سرم. باید چکار می‌کردم؟ 

گیج و منگِ حادثه بودم و این بدترین حالت برای یک مامور امنیتی ست.

لبم را بردم زیر فشار دندانم تا فکرم جمع شود. گفتم:
- خودم دنبالشون می‌رم.

راستش آن لحظه نمی‌دانستم دقیقاً قرار است تا کجا همراهشان بروم.

حاج رسول فهمیده بود الان کمی در هم ریخته‌ام که سعی کرد کمکم کند:
- دستگیرشون می‌کنی؟

موتور مغزم داشت گرم می‌شد:
- آره، چون اگر دستگیری رو شروع کنیم و اونام متوجهش بشن، دیگه خارج از ایران دستمون بهشون نمی‌رسه.
حاج رسول سرش را تکان داد. آسانسور رسید. 

همراهش سوار آسانسور شدم.

سوالی نگاهم کرد:
- کجا میای؟

- خونه.

- اینطوری نرو خونه. یکم استراحت کن، اگه خواستی فردا صبح برو. خونواده‌ت زابه‌راه می‌شن.

راست می‌گفت. بیچاره مادر چه گناهی کرده بود؟

کلا حالم خوش نبود. پیشانی‌ام را ماساژ دادم:
- چشم حاجی.

باز هم با همان نگاه سنگینش سر تا پایم را آنالیز کرد: 
- حتماً یکی دو ساعت بخواب، یکم ریکاوری بشی. حالت خوش نیست، اینطوری نمی‌تونی ادامه بدی.

در آسانسور باز شد. حاج رسول جلوتر رفت:
- منم برم یه خاکی به سرم بریزم...

و برگشت سمت من:
- مغازه‌ای نمی‌شناسی الان باز باشه؟

به ساعت راهرو نگاه کردم. یک و نیم شب بود.

سر تکان دادم:
- نه چطور؟


- هیچی...بدبخت شدم. خانمم گفته بود خرید کنم برای فردا، مهمون داریم. یادم رفت. الان برم خونه معلوم نیست زنده برگردم اداره.

دوست داشتم کمی سربه‌سرش بگذارم و بگویم:
- حاجی شما هم بعله؟

اما نگفتم. نه من حوصله شوخی داشتم نه او.

حاج رسول رفت به سمت در خروجی و من با امید ارتباط گرفتم:
- پروازشون چه ساعتیه؟

- فردا ساعت نُه شب، فرودگاه شهید بهشتی.

- ت.م‌شون کیه؟

- مرصاد.

قدم تند کردم به سمت نمازخانه. نیاز داشتم به خواب. 

به امید گفتم:
- حتماً برای نماز بیدارم کن.

وارد نمازخانه شدم. یکی دو نفر از بچه‌ها کنار نمازخانه خوابیده بودند.

یک نفر هم یک گوشه نشسته بود و نماز می‌خواند و چیزی زمزمه می‌کرد.

در فضای نیمه‌تاریک نمازخانه نشناختمش؛ عمداً در سایه نشسته بود. گریه می‌کرد و توی حال خودش بود. 

به حالش غبطه خوردم؛ اما این غبطه زیاد طول نکشید. 

یک گوشه برای خودم پیدا کردم و آرنجم را به حالت تا شده گذاشتم زیر سرم و دیگر نفهمیدم چه شد.
***

صدای اذان می‌آید. صدای حامد را می‌شنوم:
- عباس! عباس جان! نمازه ها!

سریع می‌نشینم سر جایم. حامد چراغ اتاق را روشن می‌کند و نور چشمانم را می‌زند.

چشمانم را ماساژ می‌دهم و خمیازه می‌کشم. بدنم از خوابیدن روی تخت فنری درد گرفته است.

به حامد نگاه می‌کنم؛ قیافه‌اش شبیه آدم‌هایی که تازه موقع اذان بیدار شده‌اند نیست. معلوم است که از قبلش بیدار بوده.


از اتاق بیرون می‌زنم تا وضو بگیرم و بروم نمازخانه.

در راهرو، سیاوش و پوریا را می‌بینم که خواب‌آلود راه می‌روند.

پوریا سعی دارد موهایش را با کشیدن دست مرتب کند. 

چشمان سیاوش هنوز درست باز نشده و نزدیک است که زمین بخورد.


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 ادعونی استجب لکم بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را سوره غافر؛ آیه ۶۰ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏سلامٌ عَلَیکُم بِما صَبَرتُم سلام به همه‌ی دل‌های صبور ... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۱۹) ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ
✨﷽✨ (۱۲۰) إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ اگر خوبى به شما رسد، آنان را غمگين سازد و اگر بدى به شما رسد، آنها بدان شادمان مى‌شوند و اگر (در برابرشان) صبر كنيد و پرهيزكار باشيد، حيله‌ى بدخواهانه‌ى آنان هيچگونه آسيبى به شما نرساند. همانا خداوند به آنچه انجام مى‌دهند احاطه دارد. ✅ نکته ها اين آيه راه شناختِ دوست و دشمن را بيان مى‌كند كه آن، توجّه به روحيات و عكس‌العمل ديگران در مواقع كاميابى و يا ناكامى مسلمانان است. در سياست خارجى نيز توجّه به محكوم كردن‌ها، تأييد و تكذيب‌ها، و انواع كمك‌ها و تبليغات، لازم است. در آيات قبل، به مسلمانان سفارش كرد كه دشمنان را نه ياور همراه خود بگيرند و نه دوست خود. اين آيه مى‌فرمايد: اين برخورد ممكن است تاوان سختى داشته باشد و آنان عليه شما توطئه كنند، بنابراين شما بايد اهل صبر و تقوا باشيد، تا حيله‌هاى آنان ضربه‌اى به شما نزند. 🔊 پیام ها - حسادتِ دشمنان به قدرى است كه اگر اندك خيرى به شما برسد، ناراحت مى‌شوند. «إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ» - راه نفوذ دشمن در مسلمانان، يا ترس و طمع خودمان است و يا بى‌پروايى و بى‌تقوايى ما كه صبر و تقوا، راه چاره آن است. «إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ» - در مقابله با حسودانى كه از رشد ما ناراحتند، صبر و تقوا چاره‌ساز و كليد پيروزى است. «إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ» - خداوند با افشاى روحيّات دشمن، به مسلمانان هم روحيّه مى‌دهد و هم بيدار باش. «إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ ... لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 مادر گفتند موقع خاکسپاری ، کسی که داخل قبر بود، بیرون آمد و گفت بوی گل یاس می آید یک نفر دیگر وارد قبر شد و گفت بله... بوی عطر از سمت مزار شهید رحیمی است... شهدا همه مادری بودند راوی: همسر حضرت زهرا، گل یاسه ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا