💔
#بسم_الله
سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا
دریا را برای شما رام کرد تا از آن گوشت تازه بخورید.
سوره نحل، آیه ۱۴
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
این جمعه را شیرین کنیم به یک صلوات خاصه رو به خراسان.
جد اطهر امام عصر را با کلمـــــات
روشن یاد کنیم:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا
الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ
وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ
تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ
صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِـــــلَةً
مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَــلِ مَا صَلَّیْتَ
عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ✋️
💔
حالش گرفته بود؛
گفتم:چته؟
گفت: «چند وقتھ از ته دل آرزویِ شهادت نکردم؛
نکنه دلم دنیایے شده..💔»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
#تلنگر❕
〖•هر سوزنۍ ڪه
برای #غیر خدا زدم،
به دستم فرو رفت..!!°.〗🍃
|• #شیخرجبعلیخیاط|⚡
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
جدی گرفتهایم زندگیِ دنیایی را
و شوخی گرفتهایم قیامت را
کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند،
بیدار شویم!'
_شهیدحسینمعزغلامی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
هر حادثهای گذشت
الا غم رفتن تو...
#سردارقلبم✌️🏽'
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سردارقلبها
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#استوری #پروفایل😍
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
دلتان برای #امامزمان علیه السلام تنگ شده؟
این کلیپ را ببینید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت267 دوباره داخل
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت268 چطور انقدر سریع جواد را پیچانده و در رفته؟ 🤔احساس بدی پیدا میکنم از این قضیه؛😒 شاید فهمیده که در تور تعقیب است. احسان هم که از این جربزهها ندارد که بفهمد و بعد هم ضدتعقیب بزند... مگر این که یک نفر به او رسانده باشد...🤨 ناعمه کجاست؟ نمیدانم. شاید الان با احسان باشد... همان لحظه، احسان پیام میدهد به ناعمه: کجایی؟ -نزدیکتم. نیمساعت دیگه میام. نزدیک یعنی در همین محدوده؛ شاید در همین خیابان. با دقتی از همیشه بیشتر، تکتک افرادی که میبینم را بررسی میکنم. به مسعود پیام میدهم: دیگه بسه، جمعشون کن. گویا منتظر پیامم بوده که سریع مینویسد: فهمیدم. باشه. سیصد و سیزدهتا صلوات نذر میکنم که مسعود و تیمش به موقع بتوانند از پس آن تیم ترور بربیایند. برای جواد پیام میدهم: احسان رو دارم. همین اطراف باش احتمالا لازمم میشی. صبر نمیکنم برای جوابش و موبایل را برمیگردانم داخل جیبم. حسن آرام با آرنج میزند به پهلویم: سیدحسین اومد. بدون این که دقتم را از خیابان بردارم، از گوشه چشم سیدحسین را میبینم که همراه یکی از بچههای بسیج، قدم تند کرده به سمت ما. کنار من و حسن، خودشان را پشت جدول و درختها جا میدهند. نگاه از خیابان برنمیدارم و میگویم: اونا که سوئیشرت طوسی دارن لیدرن. حواستون به اونا باشه. صورتهاتون رو بپوشونید. -همونه که دنبالشی؟ این را سیدحسین میپرسد و من محکم میگویم: نه. مطمئنم اون نیست. اینا فقط مجلس رو گرم میکنن. سیدحسین سرش را تکان میدهد و از مصطفی گزارش میخواهد. صدای مصطفی را نمیشنوم؛ همه حواسم به خیابان است و توحشی که جای اعتراض را گرفته. بر فرض که اینها به وضعیت اقتصادی معترضند؛ خب الان دارند دقیقاً به همان مردمی ضربه میزنند که تحت فشار اقتصادیاند! حالا اینها به کنار... تصور وجود تیمهایی که برای #کشتهسازی آموزش دیدهاند، باعث میشود سرم تیر بکشد. روی خط همه کسانی که صدایم را در بیسیم میشنوند میروم و میگویم: بچهها، الان کافیه فقط خون از دماغ یه نفر بیاد تا به عنوان شهید عَلَمش کنن. پس نباید بذاریم بلایی سر احدالناسی بیاد. حتی اگه لازمه، خودتون سپر بشید؛ ولی کسی آسیب نبینه. رو میکنم به سیدحسین و بچههایی که اطرافم هستند و با صدایی خفه، اما طوری که به گوش همهشان برسد، توصیههای امنیتی را گوشزد میکنم. این که چطور فیلم بگیرند، در دل جمعیت نروند و... توصیههایم را تا زمانی ادامه میدهم که صدای تکان دادن نردههای وسط خیابان، صحبتم را قطع کند. انگار قوم مغولند که حمله کردهاند برای نابود کردن هرچه به دستشان میرسد؛ از نردههای وسط خیابان گرفته تا موانع راهنمایی و رانندگی، ایستگاه خط تندرو و سطلهای زباله. انگار این زبانبستههای پلاستیکی مقصر اوضاع اقتصادیاند! -اون دختره چه کار میکنه اون وسط؟🤨 این را سیدحسین میگوید و صدایش از میان صدای کف و سوت و شعار به زحمت به گوشم میرسد. رد نگاهش را میگیرم و به دختری با مانتوی کوتاه طوسی و صورت پوشیده میرسم. با آرامش و به تنهایی میان این قوم مغول قدم میزند؛ انگار اصلا نمیبینندش و کاری به کارش ندارند. پشتش به ماست. چشم تنگ میکنم. سیدحسین و رفیقش دارند درباره این حضور شبحوار دختر با هم بحث میکنند و حتی شک دارند به این که دختر باشد؛ اما نه... مقنعه مشکی سرش کرده و دوربین به دست، خلاف جهت جمعیت راه میرود. با آرنج به سیدحسین میزنم: #خودشه... فکر کنم خودشه!👌 هیجانی عجیب میدود در رگهایم. جایی برای خطا ندارم. کمیل شانهام را فشار میدهد: خودشه. قلبم قوت میگیرد و تمام بدنم هم. مانند شکارچیای که در کمین شکار نشسته، از کنار جدول چشمم را گره زدهام به ناعمه و آرام در همان حال نشسته بر زمین، میروم جلو. سیدحسین از پشت سرم میگوید: این حالا حالاها میخواد بره جلو! بدون این که چشم از ناعمه بردارم، آرام میگویم: حتماً مسلحه! اصلا مسلح نبودنِ یکی مثل ناعمه در این شرایط، بیشتر شبیه جوک است.😏 نامرد حتما خیالش از بابت دستگیری هم راحت است و میداند آن نفوذی، سریع کارش را راه میاندازد که با اسلحه آمده وسط تهران! حوالی میدان فردوسی، ناعمه آرام خودش را از وسط جمعیت میکشد کنار به حاشیه پیادهرو. مردی سیاهپوش و با ماسک، منتظرش ایستاده. ناعمه چند کلمه با مرد صحبت میکند که نمیشنویم و چیزی به مرد میدهد؛ فکر کنم دوربین یا موبایلش باشد. صورتش را از پشت ماسک به سختی میبینم؛ اما خودش است. مطمئنم. بعد هم وارد یکی از کوچهها میشود. برمیگردم به سمت بسیجیهایی که سردرگمیشان را پنهان کردهاند و مطیع اما شجاعانه، دنبال من آمدهاند. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول
شهید شو 🌷
💔 روز اعزام، ناخودآگاه اشکهایم میریخت. میدانستم راهش و کارش درست است، این شد که ماندم و تماشا کر
💔
#جواد که سوریه بود، سجاد هم میخواست برود...
تصمیم گرفتم زنگ بزنم به فرماندهاش؛ بگویم خودت پدری... بچه داری... بچهی آدم #همهچیزش است؛ ما هم پای کار این انقلابیم. بچه هایمان را هم تربیت کردهایم برای #سربازی_امام_زمان، ولی آخر یکییکی بروند. یکیشان بماند پیش ما. گیرم هر دو رفتند و هر دو ...🥀
نه، نه، زبانم نمیچرخید.
به خودم میگفتم نگران نباش زن... خدا اگر بخواهد حفظشان کند، وسط آتش جنگ هم حفظشان میکند. اگر همینجا برایش اتفاقی بیفتد، میتوانی جوابش را بدهی؟ بچهات را از این فیض، محروم نکن....
منصرف شدم و توسل کردم به حضرت زینب سلام الله علیها
راوی: مادر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#شهیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞