💔
دستم
به شنبه های
خیالت
نمی رسد
مشغولِ عصر جمعه ی
دلتنگیِ توام ...
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
💔
#همت فقط اسم اتوبان نیست مردم!
همت یه جوونی بود که ۳۲ سال پیش
سرش رو تو جزیره ی مجنون واسه من و تو داد.
همت ''همت" کرد و رفت.
بعد از #شهدا ما چه کرده ایم؟
✍ گاهی باید
شهدا را مرور کرد
مثل کتابهایمان
وه چه سخت است هنگامه امتحان...
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروزآسمانےشدن
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #همت فقط اسم اتوبان نیست مردم! همت یه جوونی بود که ۳۲ سال پیش سرش رو تو جزیره ی مجنون واسه من و
💔
#دلشڪستھ...
در یکی از آخرین دیدارهایش به همسرش گفت:
"من به زودی مےروم بدون اینکه کسی بفمد #همت که بود"
درست گفت👌
شهید شد!
محمدابراهیم آنقدر نمےخواست نازیبائےهای دنیا را ببیند که موقع شهادت،
چشمانش را هم به خدا هدیه داد
مےخواست با زبان بےزبانی به ما بفهماند
همه چیزهای این دنیا ارزش دیدن ندارند!!!!
مےخواست بگوید
راه منِ همّت با جلسه گرفتن در کاخ سعد آباد فرق دارد!!!!!
بگــذریم...
شهدا را نشناختیم
و تلاشی نکردیم آنها را بشناسیمـ
و با این غفلت، خوب به شهدا و راهشان ظلم کردیم..
#سالروزآسمانےشدن
#شهید_محمدابراهیم_همت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
✍این دلشڪستھ قبلا با کمی تغییر در کانال تلگرامی مون منتشر شد
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱۳ اگر دلتان شکست، خادم کانال را هم دعا کنید.... راوی: همر
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۱۴
راوی:
حاج مهدی هداوندخانی(فرمانده)
مجید قربانخانی، جوان25 سالهای بود که در یافتآباد قهوهخانه داشت.
اهالی محل او را با خالکوبی بزرگ روی یکی از دستانش و مرام و لوطیگریاش میشناختند.
به او میگفتم داش مجید. مثل مجید سوزوکی فیلم «اخراجیها» بود.
جلو خانهام میآمد و هر جایی که بودم پیدایم میکرد تا او را با خودم به سوریه ببرم.
یکبار دعوتمان کرد به قهوهخانه و به املت مهمانمان کرد.
مدام شوخی میکرد و نمک میریخت و میگفت:
"من نه بسیجی بودم و نه بچه مسجدی، اما تو را به پهلوی شکسته حضرت زهرا(س) قسم که من را به سوریه ببر"!🤗🙏
تا اینکه گفتم:
"اگر مادرت رضایت بدهد اجازه میدهم".☝️
یک روز خانمی به اسم مادر مجید زنگ زد و با او صحبت کردم.
فردای آن روز به مجید گفتم:
"من فهمیدم که او مادرت نبود😌 اما به یک شرط اجازه میدهم که بیایی و آن این است که در خط دشمن نباشی".☝️
در یکی از عملیاتها وسط دشتی در خانطومان بودیم.
تیراندازی شدید بود. خشاب تمام کردم و فریادزنان برگشتم تا خشاب بگیرم که دیدم مهدی حیدری، محمد آژند و مجید قربانخانی روی زمین افتادهاند.
مجید دمر روی زمین افتاده بود. رفتم پیشش و سرش را بغلم گرفتم و بوسیدم.
میدانستم شهید میشود اما گفتم یه املت مهمون تو. برمیگردونمت عقب.
دیدم 4 گلوله به پهلویش خورده است. بغض داشتم اما گریه نکردم. شرایط دوباره متشنج شد. مجبور شدیم او را بگذاریم و برویم. جنازهها همگی ماندند.»
#ادامه_دارد...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
💕 @aah3noghte💕
مطالب متفاوت در مورد شهدا را این جا بخوانید
#ڪپےبراےغیراعضاءکانال 📛
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 15 -سلام.فکراتونو کردید😅؟ -تو همین نیم ساعت؟؟ -برای من که اندازه نیم قرن گذشت! نمی
🔹 #او_را ... 16
صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم.
سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم📱
شماره مرجانو گرفتم،
-الو مرجان
-سلام...تو چرا اینقدر سحرخیزی دختر...
اه...
خودت نمیخوابی،نمیذاری منم بخوابم!😒
-باید باهات صحبت کنم.عرشیا رو یادته؟چندبار راجع بهش گفتم برات.
-همون همکلاسی خوشگله زبان فرانسه؟😍
خب؟؟
ماجرای دیروز رو براش تعریف کردم.
-جدی؟؟😂
چه پررو...
ولی خوشم میاد از اینا که زود پسر خاله میشن😂
خیلی راحت میشه سرکارشون گذاشت😂
-نمیدونم.
دودلم
از یه طرف میگم از تنهایی که بهتره...
از یه طرف میگم اینم یکی لنگه سعید...😒
از یه طرف نیاز دارم یکی کنارم باشه.
نمیدونم انگار یچیزی گم کردم...
حالم خوب نیست، خودت که میدونی!
میگم شاید عرشیا بتونه امید به زندگی رو بهم برگردونه!
-ولی بنظر من تو میخوای حال سعیدو بگیری😉
-نمیدونم...
باور کن نمیدونم...
-حالا هرچی که هست،امتحانش که ضرر نداره! 😈
دو روز باهاش بمون،خوشت اومد که اومده،
نیومدم، میگی عرشیا جون هررریییی😁
-اره،راست میگی
-فقط ترنم! جون مادرت انصافاً دوباره مثل قضیه سعید نکنی، بعد تموم کردن نتونم جمعت کنما😏
هرکاری میکنی عاشق نشو
واقعاً به چشم سرگرمی نگاش کن!
-آخه رابطه بدون عشق به چه درد میخوره؟؟
-فکر میکنی همه دوست دختر،دوست پسرا عاشق همن؟😏
اگر عاشقن چرا ته همه رابطه ها یا به خیانت میرسه یا به کثافت کاری؟؟
اگرم خوش شانس باشن ازدواج میکنن،بعد اون دوباره طلاق میگیرن😒
-پس اصلا برای چی باهم میمونن؟؟
-سرگرمی عزیزم؟
سر گر می!!
مثل الانه تو،که حوصلت سر رفته😉
-اوهوم. باشه...
-کی میای ببینمت؟
-امروز که فکرنکنم،شاید فردا پس فردا یه سر اومدم...
-باشه، خودت بهتری؟؟
-بهتر؟؟😏
من فقط دارم نفس میکشم!
همین!
-اه اه...باز شروع کرد
برو ترنم جان.برو حوصله ندارم،بای گلم👋
-مسخره....
رفتم سراغ دفترچم که دیشب میخواستم مثلا توش بنویسم اما با دیدن شماره عرشیا،فراموشم شده بود.
نشستم پشت میز...
✍نوشتن مثل یه مسکنه!💉
وقتی نمیدونی چته،
وقتی زندگیت پر از سوال شده،
بشین بنویس،
اینجوری راحت تر به جواب میرسی✅
نوشته های قبلیمو مرور کردم و رو هر کدوم که راجع به سعید بود،یه خط قرمز کشیدم....🚫
مرجان راست میگفت!
دیگه نباید دل ببندم!
مثل سعید که دل نبسته بود و خیلی راحت گذاشت و رفت...🚶♂
من باید دوباره سرپا میشدم💪
من چم شده بود؟؟
باید این مسئله رو حل میکردم✅
نوشتم و نوشتم و نوشتم...
تو حال خودم بودم که عرشیا زنگ زد...📱
دل دل میکردم که جواب بدم یا نه...
دستمو بردم سمت گوشی...
-الو
-سلام،صبح بخیر😊
بالاخره بیدار شدین؟؟☺️
-صبح شماهم بخیر،بله خیلی وقته...
-عه پس چرا جوابمو ندادید😳
-عذرمیخوام، دستم بند بود
-اهان،خواهش میکنم...
خوبین؟دیشب خوب خوابیدین؟
-ممنونم،بله
-چه جوابای کوتاه و سردی😅
فکراتونو کردین؟
-تا حدودی...
-خب؟به چه نتیجه ای رسیدین؟
-من الان نمیتونم راجع به شما نظر بدم.
چون تا الان فقط یک همکلاسی بودین برام و شناختی ازتون ندارم
-خب این شناخت چطور به دست میاد؟؟
-فکرمیکنم یک رابطه کوتاه امتحانی
-جدی؟؟؟؟؟؟😳
وای من که الان ذوق مرگ میشم که😅
چشم هرچی شما بگی...
-خیلی جالبه😅
موقع صحبت میشم شما،خانم سمیعی
موقع پیامک میشم،تو، ترنم،عشقم😂
-خب آخه یکم باحیام😅
خجالت میکشم.
تازه اولشه خب😉
-بله...
همه اول رابطه بهترین موجود روی زمین نشون میدن خودشونو😏
-تیکه میندازی؟؟
من همیشه بهترین میمونم برات...
اونقدر که رابطه کوتاه امتحانیت،بشه یه رابطه ابدی عاشقانه💕
-بله بله....کافیه یکمم زبون باز باشن،دیگه بدتر....😆
-بیخیال همه اینا،مهم اینه که به خواستم رسیدم 😍
به رفیقام که قول دادم بهشون شیرینی بدم 🍰
-واقعاً؟ 😂
دیوونه😂
یه ساعتی باهم حرف زدیم.
و قرار شد شام باهاش برم بیرون...
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@romaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#اربابم_حسین
بى تو هر روز مرا ماهى و هر شب سالےست
شب چنين...
روز چنان....
آھ ! چه مشكل حالےست...
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱۴ راوی: حاج مهدی هداوندخانی(فرمانده) مجید قربانخانی، جوا
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۱۵
مجید شهید شد بیآنکه کسی بتواند پیکر بیجانش را برای خانوادهاش برگرداند.
او در کنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابید؛ اما چه کسی میخواهد این خبر را به مادرش برساند؟😔
«همه میدانستند من و مجید رابطهمان به چه شکل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود.
مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا میکرد.
ما هم همیشه به او داداش مجید میگفتیم.
آنقدر به هم نزدیک بودیم که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانهمان جمع میشدند.
وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند من بفهمم. لحظهای مرا تنها نمیگذاشتند.
با اجبار مرا به خانه برادرم بردند که کسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتادور یافتآباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم.😔
این کار تا ۷ روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمیگرفت بیقرار بودم....
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےبراےغیراعضاءکانال 📛
حاج محمود کریمی_شهادت امام هادی علیه السلام_واحد_یا حضرت هادی-1490867416.mp3
9.48M
♠️مداحی شهادت #امام_هادی
🎤با نوای حاج محمود کریمی
زدست رفته شکیبم ... خدا کند که شود نصیبم
زیارت صحن و سرای حضرت هادی
#تسلیت
#التماس_دعا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 16 صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم. سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم📱 شماره مرجانو
🔹 #او_را ... 17
شب حسابی به خودش رسیده بود.
البته منم کم نذاشته بودم،اونقدری که همه با چشمشون دنبالم میکردن...
شب هر دومون از خودمون گفتیم.
عرشیا تا میتونست زبون ریخت و منو خندوند😂
واقعاً چهره جذابی داشت...
چشمای طوسی،
موهای مشکی که همیشه،یه حالت خیلی شیکی بهشون میداد،
بینی باریک و بلند و ته ریش
یه چهره ی مردونه و جذاب...
با این حال به پای خوشگلی و جذابیت من نمیرسید...😌
عرشیا اونقدر اون شب صحبت کرد که حتی اسم بچه هامونم مشخص کرد!!
قبل خداحافظی یه جعبه کوچیک و خوشگل گذاشت جلوم.
-این چیه؟؟
-یه هدیه ناقابل برای باارزش ترین فرد زندگیم...🎁
-یعنی برای من؟؟😳
-مگه من باارزش تر از توهم تو زندگیم دارم عروسک؟؟😉
-وای ممنونم عرشیا...
-قابل شمارو نداره خانومی😉
حالا نمیخوای بازش کنی؟؟
-چرا😉
با دیدن گردنبند برلیان ظریف و خوشگل داخل جعبه چشام برق زد😍
-وااااایییی....
عرشیا...این برای منه؟؟؟
چقدرررر نازه....
وای ممنونم...
-خواهش میکنم عزیزم...
قیمتش یه بوس میشه😉
-بی ادب لوس😠
نخواستم اصلا...
-شوخی کردم بابا....
یعنی تو یه بوسم نمیخوای به ما بدی؟؟؟
-عرشیا!یادت نره که این رابطه،کوتاه مدت و امتحانیه😡
-باشه بابا...نده...فقط با این حرفات دلمو نلرزون...
لطفا😞
-تقصیر خودته...
کی تو دیدار اول چنین حرفی میزنه؟؟
-بله ببخشید... 😔
-خواهش میکنم حالا☺️
ممنون،خیلی خوشگله...
فقط داره دیرم میشه،
ممکنه بابام توبیخم کنه.
دیگه باید برم.
-چقدر زود😞
باشه عزیزدلم...
کاش حداقل ماشین نمیاوردی، خودم میرسوندمت...
-نه ممنون.
زحمتت نمیدم...
بابت امشب ممنونم.
خداحافظ👋
-من از تو ممنونم که اومدی خانومی...
دوستت دارم ترنم...
خداحافظ گل من👋💋
از پیش عرشیا که برگشتم حالم خوب بود،چند روزی شارژ بودم...
تا اینکه رفتم سراغ دفترچم...
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک