💔
#قرار_عاشقی
عید است و باز موسم شادی مردم است
روی لب تمامی گلها تبسم است
تقویم من دوباره نشان میدهد که باز
وقت نماز محضر آقای هشتم است
مبعث رسیده است و دلم زائر رضاست
در مشتهای کودکیام باز گندم است
هی میشمارم از من و تو ماه مهربان
حالا خودت بگو که مرا بار چندم است
اینکه دوباره پر زدم و مشهدی شدم
اینکه دلم دوباره کجای حرم گُم است
💐 تولد دوباره دینداران مبارک باد.💐
💔
اصلاًدنبال شهرت نبود،به اين اصل اعتقاد داشت که اگه واقعاًکاری برای خودخدا باشه،خودش عزيزت مےکنه همين باعث شدعکس شهادتش اينقدرمعروف بشه
برادرش میگفت...
سر مزار امير نشسته بودم که يه جوون اومد و گفت:
شما با اين شهيد نسبتي دارين؟
گفتم: بله! من برادرش هستم.
گفت: راستش من مسلمون نبودم. بنا به دلايلي به زور مسلمون شدم!
اما قلباً اسلام نياوردم... ...
يه روز اتفاقي عکس برادرتون رو ديدم،
حالت عجيبي بهم دست داد.
انگار عکسش باهام حرف ميزد.
با ديدنش عاشق اسلام شدم ! قلباً ايمان آوردم...
#شهیدامیر_حاج_امینی
#شهادت_١٢/١۰
#شلمچه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت158 یکی از بچه
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت159 شاید الان همان وقتی باشد که مطهره و کمیل به من وعده داده بودند... شاید یکی از تیر و ترکشهایی که مثل نقل و نبات بر سرمان میبارد، سند رهاییام باشد... صفر با چشم روی زمین دنبال چیزی میگردد و تکه پلاستیک زباله بزرگ و پارهای را از روی زمین برمیدارد. آن را روی صورت جنازه میاندازد و درحالی که خنجرش را در هوا تکان میدهد، به سمت ما میآید: - توی تخریب، دومین اشتباه آخرین اشتباهه. حامد ابرو در هم میکشد: - دومی یا اولی؟ پس اولی چی؟ صفر که نگاهش روی زمین است و با دقت به تکههای سنگ و آجرِ روی زمین نگاه میکند، میخندد و میگوید: - اولیش اینه که اومدیم تخریبچی شدیم! من و حامد که تازه متوجه شوخیاش شدهایم، لبمان به خنده باز میشود. تکیه از دیوار برمیداریم و با دیدن اولین خانهای که هنوز تقریباً سالم است، جست و جوی خانه به خانه را شروع میکنیم. از این که مجبوریم وارد خانههای مردم شویم حس خوبی ندارم؛ اما چارهای نیست. با حامد، دو طرف درِ آهنی و زنگزدهی خانه میایستیم که احتمالا روزی رنگش کرمی بوده. صفر، در ورودی را بررسی میکند و با سر، به من اشاره میکند که بزن. قفل در را نشانه میگیرم و دستم روی ماشه میلغزد. با صدای بلند و گوشخراشی، قفل از جا میپرد و در کمی باز میشود. حامد لگد آرامی به در میزند تا در بیشتر باز شود و اینبار هم صفر، با دقت به آستانه در و حیاط خانه نگاه میکند. زیر لب بسمالله میگوید و وارد میشود. با دست به ما هم چراغ سبز نشان میدهد. خانه حیاطدار و کوچکی ست؛ خانهای در حاشیه شهر. با حیاطی که میتوان حدس زد قبلا پر بوده از بوتههای گل. پشت سر بشیر و با اسلحهی آماده به شلیک قدم برمیدارم. حیاط جانپناهی ندارد و اگر کسی داخل خانه باشد، میتواند به راحتی بزندمان. برای همین است که سریع خودمان را به دیوار خانه میرسانیم و به آن تکیه میدهیم. بوی تعفنی که از گوشه حیاط برمیخیزد، باعث میشود چهرههایمان را درهم بکشیم. با نگاه به گوشهای از حیاط میتوان فهمید این بو از لانه مرغ و خروسهایی ست که گوشه حیاط است. جنازه چند مرغ و خروس کف لانهشان افتاده که حتما از گرسنگی مُردهاند. حامد نگاهی به مرغ و خروسها میاندازد: - بیچارهها، اینا نتونستن از دست داعش فرار کنن. پشهها و مورچهها روی لاشه مرغ و خروسها جشن گرفتهاند. یاد بچگی خودم میافتم و خانه پدربزرگ که مانند همه خانههای قدیمی و سنتی، چند مرغ و خروس داشت و تابستانهای دوران کودکی من و بقیه نوهها به بازی با آنها میگذشت. از صبح تا ظهر، زیر تیغ آفتاب تابستانی با دستان خودم کاهگل درست میکردم و با چوب و کاهگل، برای جوجهها خانه میساختم. خانههای کوچکی که معمولا زیاد دوام نمیآوردند و با یک لگد خروسها، فرو میریختند و باز هم فردایش روز از نو روزی از نو. از ساختن خسته نمیشدم. وقتی از کار دست میکشیدم که مادربزرگ صدایم میکرد برای ناهار و وقتی لباسهای گلیام را میدید حرص میخورد. حامد کنار در ورودی اتاق میایستد و من، با لگدی به در وارد میشوم. خبری نیست جز همان سکوت وهمآلود که صدایش مانند #ناقوس_مرگ است. خانه آسیب زیادی ندیده؛ فقط شیشه پنجرههایش از موج انفجار شکسته است و روی همه وسایل، یک لایه خاک نشسته. گویا ساکنان خانه خیلی وقت است که دار و ندارشان را رها کردهاند و معلوم نیست به کدام ناکجاآبادی گریختهاند از شر #داعش. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 برای هزارمین بار، قد و بالایش را برانداز کردم و توی #دلم، #قربان_صدقهاش رفتم... با خودم فکر میک
💔
وقتی قرار شد به نطنز برود شنبه ها می رفت و چهارشنبه برگردد،
اما وقتی برمیگشت همه ی #نبودن هایش را برایم #جبران می کرد.🌸
نمازها را با هم میرفتیم مسجد و بعدش پارک.
شام را هم یا توی همان پارک میخوردیم یا میرفتیم رستوران.
شب های جمعه شام را یا مهمان خانواده ی من بودیم یا مهمان خانواده ی #آقاجواد. بعد هم با هم میرفتیم #گلستان_شهدا🥀
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #آھ... امشب تمام عاشقان را دست به سر کن یک امشبی با من بمان با من سحر کن چه زیباست... یکی ا
💔
#آھ...
هر کس پیامبری درون خویش دارد
فقط باید گوش جان را سپُرد
به ندای ملکوتیِ "اقرا"
باید گوش جان را #پاکــــ نگاھ داشت
آن هنگام است که پیامبر درون،
مبعوث مےشود
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگری ها #روز_ششم_چله_زیارت_عاشورا و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت #شهید_سیدمرتضی_طب
💔
سلام همسنگری ها
#روز_هفتم_چله_زیارت_عاشورا
و هر روز به نیت یک شهید🥀
امروز به نیت #شهید_امیر_حاج_امینی
این طریق خواندن زیارت عاشورا بسیار مجرب هست برای رسیدن به حاجت
و گفته شده تا یک سال مداومت شود
ان شالله بعد از چله هم ادامه بدیم تا یک سال
طریقه خواندن:
ابتدا دعای امین الله را می خوانیم (چون به خاطر گناهانی که از ما سر زده نعوذ بالله دچار ظلم در حق معصومین شده باشیم، شامل لعن زیارت عاشورا نشویم)
زیارت عاشورا را با ۱۰ لعن و ۱۰ سلام میخوانیم
نماز زیارت
دعای علقمه
#بسم_الله
اگر دوست داشتید نام کاربریتونو بفرستید تا بدونیم چند نفریم....
و اینکه میتونید نام #دوست_شهیدتونو ارسال کنید تا به نیت ایشون هم خوانده شود
@Emadodin123
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 بابا خودش هم نانخور اين آستان بود با ما غلط گفتند که: بابا آب و نان داد " أَلسَّلٰامُ عَلَی
💔
وصل کن این فراق را از دور
برکـــــه کن باتلاق را از دور
ضربانم رضا رضا شده است
بشـنو این اشتیاق را از دور
یا رضا گفتم و تو گفتی جان
صحـــن کردی اتاق را از دور
" أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا"
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
#بسم_الله
{وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ}
توی زندگیات دنبال هرچی که باشی
اونطرفیش بهتره!!!
#با_من_بخوان
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگری ها #روز_هفتم_چله_زیارت_عاشورا و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت #شهید_امیر_حاج_ا
💔
سلام همسنگری ها
#روز_هشتم_چله_زیارت_عاشورا
و هر روز به نیت یک شهید🥀
امروز به نیت #شهید_یوسف_قربانی
این طریق خواندن زیارت عاشورا بسیار مجرب هست برای رسیدن به حاجت
و گفته شده تا یک سال مداومت شود
ان شالله بعد از چله هم ادامه بدیم تا یک سال
طریقه خواندن:
ابتدا دعای امین الله را می خوانیم (چون به خاطر گناهانی که از ما سر زده نعوذ بالله دچار ظلم در حق معصومین شده باشیم، شامل لعن زیارت عاشورا نشویم)
زیارت عاشورا را با ۱۰ لعن و ۱۰ سلام میخوانیم
نماز زیارت
دعای علقمه
#بسم_الله
اگر دوست داشتید نام کاربریتونو بفرستید تا بدونیم چند نفریم....
و اینکه میتونید نام #دوست_شهیدتونو ارسال کنید تا به نیت ایشون هم خوانده شود
@Emadodin123
💕 @aah3noghte💕
💔
#دم_اذانی
خدایا هارد و رمِ قلب و روح ما از آنچه تو دوست نداری پرشده،
بازیابیِ حالت کارخانه و بازگشت بـه معصومیت ابتدایی لطفا...!
#عباس_حسین_نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#شکرگزارباشیم🤲🏻
خدایا شکر که بی منت، فراوان با عشق همیشه بهترین ها رو میبخشی💫
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دو یار ، دو همراه ، دو همسر عاشق شهادت ، دو شهید
#روایت_عشق 📝
هنـوزچند ماه از ازدواج لیلا و احمد نگذشته بود ڪه احـمدتصمــیم گـرفت به زیارت امـام رضـا(ع)برود.
قصدش این بود که بعد از آن به جبهه برود و بیشتر نگران این بود که درجبهه شهـید شود، اما همسرش رابه مسافرتی نبرده باشد.
لیلا پرسیـد :مگر این مدت که همه جا با هم بـودیم به شـما سخت گذشته که می خواهی تـنها شهـید بشی!
احمـد بیـست سـاله تا این سـن همه ی وقـتش را در راه پیـروزے انقـلاب گذاشـتہ بـود و همـین نقـطه ی مشتـرک آنها بود اما تمام حـدیث دلداریشان نبود
خندید و گـفت :نه
لیلا جـواب داد :پس مامے رویم زیارت آقا امام رضا(ع) و بعـد بر می گـردیم.
واگـرقـرارباشـد سعـادت شـهادت نصیـب کسے بـشه هردوے ما باهم شهـید می شیم.
درمسـیر برگشت از مشهد، وقتی در مسافـرخانہ اے برای استـراحت ڪوتاه اقامت گزیدند، مـنافقان آن مسافرخانه را برای ضدیت با نظام اسلامی بمـب گذاری کردند.
و آن دو روح به هم پیوسته با هم به دیدار معشـوق شتافتند💞🕊
#شهیداحمدکشاورزی
شهادت: شب پنجم مهرماه 1366
#شهیده_لیلازارع شهادت ۶۱/۷/۹
#یاد_عزیزشان_با_صلوات
🔰نشر حداکثری با شما
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
ببینید | موهبتی که فقط به #امت_پیامبر مکرم اسلام دادهاند
♨️ عملی که هیچ فرشتهای نمیتواند ثواب آن را محاسبه کند
🔶 برشی از سخنرانی حجتالاسلام راجی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 کمی از خودمان خجالت بکشیم❌ دم از #ولایتمداری می زنیم بارها حنجره خود را دریده ایم برای بلندتر گ
💔
ای دوست!
مثل فاطـــــــمه_س
پای علــــــی_ع بمان!
🏴 کوفـــــــــــی مباش!
عاشق سیدعلی بمان...
#فداےسیدعلےجانم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت159 شاید الان
`💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت160 خانه آسیب زیادی ندیده؛ فقط شیشه پنجرههایش از موج انفجار شکسته است و روی همه وسایل، یک لایه خاک نشسته. گویا ساکنان خانه خیلی وقت است که دار و ندارشان را رها کردهاند و معلوم نیست به کدام ناکجاآبادی گریختهاند از شر #داعش. حامد آشپزخانه را میگردد و من میروم سراغ تنها اتاق کوچکی که در خانه هست. اتاق خالی و دستنخورده است و نور خورشید خودش را پهن کرده روی فرش رنگ و رو رفته اتاق. همه چیز کهنه است و بوی مرگ میدهد. یک گوشه اتاق، چند رختخواب روی هم چیده شده است و سمت دیگرش، کنار یک کمد چوبی قدیمی، یک گهواره خاک گرفته و خالی مدتهاست برای یک نوزاد آغوش گشوده. نوزادی که اصلا معلوم نیست به دنیا آمده یا نه و الان کجاست؟ دست روی حصار گهواره میکشم و آرام آن را تاب میدهم. تشک و پتوی کوچک و صورتی رنگ نوزاد کف آن پهن است و چند عروسک از بالای آن آویزان شده. لبخند تلخی میزنم. حتما این نوزاد دختر بوده. حتماً شیرین بوده و دوستداشتنی. حتماً داخل این گهواره میخوابیده و دست و پا میزده و پدر و مادرش با دیدنش عشق میکردند. شاید اگر مطهره زنده بود... از ته قلب آه میکشم و از اتاق بیرون میآیم. حامد وسط سالن ایستاده و میگوید: - کسی اینجا نیست. بریم. و قاب عکسی که روی میز عسلی هست را طوری میخواباند که تصویرش معلوم نباشد. قبل از این که علت کارش را بپرسم، خودش توضیح میدهد: - عکس نامحرم بود. یکی ممکنه بیاد چشمش بیفته بهش. از خانه خارج میشویم و سراغ خانه بعدی میرویم که درش نیمهباز است و کمی تو رفته. صفر مثل قبل، آستانه در را بررسی میکند و بعد از چند ثانیه، از جا بلند میشود. عرقش را پاک میکند و میگوید: - تله ست. برید عقب تا خنثیش کنم. به دستان صفر دقت میکنم. چیز زیادی از تخریب سر درنمیآورم؛ اما میتوانم تشخیص بدهم که حرکت دستان صفر و بازیاش با خنجر و سیم، چقدر هنرمندانه و ماهرانه است. نگاهی به اطراف میاندازم و یک تیم دیگر از بچهها را میبینم که درحال پاکسازی آن سوی خیاباناند. دوباره پارچه سپیدی میبینم که در هوا تاب میخورد؛ دوباره مطهره. با آرامش در خیابان قدم میزند. غرق نگاه به مطهرهام که حامد صدایم میزند: - امروز چندمه؟ چند لحظه طول میکشد تا سوالش را در ذهنم تحلیل کنم. این وسط جای پرسیدن تاریخ است؟ کمی با حافظهام کلنجار میروم و میگویم: - هشتم محرمه. حامد فکورانه سرش را تکان میدهد و به زمین خیره میشود. زمزمه آرامش را میشنوم: - فردا تاسوعاست! طبق یک قانون نانوشته، هر وقت قرار است روضهخوانی و سینهزنی باشد، حامد برایمان میخواند. برای همین تعجبی ندارد که بخواهد برای مراسم شب تاسوعا و عاشورا برنامه مداحی بریزد. مطهره دوباره غیبش زده. صفر هنوز سرگرم خنثی کردن تله انفجاری ست که صدای سوت، رسیدن یک خمپاره را هشدار میدهد. قبل از این که خیز برویم و به حامد بگویم «بخواب روی زمین»، غرش بلند انفجار صدایم را در گلو خفه میکند. زمین میلرزد و موج انفجار تعادلمان را بهم میزند. همهجا پر از خاک میشود و به سرفه میافتم. گرد و خاک که میخوابد، اول از همه چیز، به صفر نگاه میکنم که اگر دستش بلغزد، ممکن است همهمان برویم روی هوا. صفر با نفسی که در سینه حبس کرده، دستانش را بالا نگه داشته و به سمتی نگاه میکند که صدای انفجار را شنیدیم. نفس راحتی میکشم. حامد که دستش را به دیوار تکیه داده، چشمانش را تنگ میکند و با دست اشاره میکند به پنجاه متر جلوتر: - حیدر! ببین اونجا بود! و سرفه امانش را میبُرد. برمیگردم و دود سیاه غلیظی را میبینم که به آسمان میرود. در فاصله پنجاه متریمان، دو تپه خاکی درست شده که به سختی میتوان فهمید قبلا خانه بوده است. پشت صدای انفجار، صدای جیغ گوشمان را میخراشد. حامد با چشمان گرد به ویرانهها خیره است: - آدم توش بود! بدو بریم! منتظرم نمیشود، میدود به سمت ویرانهها و روی تکهپارههای سنگ و آجر سکندری میخورد. دنبالش میدوم. چندبار نزدیک است زمین بخورم. موج انفجار گیجم کرده است. صدای جیغی ریز و ممتد را از پشت سرم میشنوم و وقتی سرم را به سمتش برمیگردانم، دخترکی را میبینم که دویده وسط خیابان. پشت سرش، در نیمهباز خانهای ست که دیوار به دیوار خانهای که خراب شده. دخترک یکسره جیغ میکشد و میدود. از ترس این که تلهای سر راهش باشد، با چند گام بلند خودم را به او میرسانم و از پشت سر در آغوشش میگیرم. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#قرار_عاشقی
بی تکليف مانده،
چهارشنبه ای که نمی داند،
چه قدر، دوست داشتنت را
شمارش کند!!!
#عرفان_یزدانی
#چهارشنبههایامامرضایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از کانال شهید حمید رضا باب الخانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊
میونداری ابن الشهید
#علی فرزند #شهید_امید_اکبری
استوری همسر #شهید_حمیدرضا_باب_الخانی
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
❥ @Hamidreza_babalkhanii
کانالی با محوریت همسران و خانواده شهدا
آماده کردن مطالب با ما ، نشرش با شما👌
فقط فوروارد کنین
شهید شو 🌷
💔 وقتی قرار شد به نطنز برود شنبه ها می رفت و چهارشنبه برگردد، اما وقتی برمیگشت همه ی #نبودن هایش ر
💔
عصرهای جمعه میرفتیم مراسم ختم #صلوات یا #حدیث_کسا.
میگفت: این یکی دو روز که میتوانم باید خودم را از #لحاظ_معنوی تقویت کنم تا یک هفته آنجا (نطنز) دوام بیاورم.
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #آھ... هر کس پیامبری درون خویش دارد فقط باید گوش جان را سپُرد به ندای ملکوتیِ "اقرا" باید گ
💔
#آھ...
برو جلو و از مادرش سوال کن!
بگو
چند سال بود پسرت مفقود بود؟
و تعجب نکن
اگـــر دقیق گفت...
سال و
ماھ و
روز
که هیچ...
ثانیه های نبودنش را هم از بـَر دارد این مادر
مائیم که رسم عاشقی نمےدانیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس