eitaa logo
شاهنار
9 دنبال‌کننده
25 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سیاه مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
درخشش ماه از تابندگی توست بدرخش تا ماه من خاموش نباشد ن پ: والا نکنه انتظار داشت بگم مثل خورشید برای منه😁
خوشبختی واژه کوچکی است برای تُ جاودان بمان...
_امشب دوباره ره ره ره اولین نامه تو توتو خوندم.... خاک بر سرم کدوم نامه خوندی...همونی که نوشتم وزغ زیبای خفته یا دیو خوش اخلاق من،والا... _با با چشم گریون یون دورغ هات هات و سوزوندم.... خاک عالم مردِ توی حمام دیوانه شده کاش بیرون حمام بدون اکو می خواند می فهمید چقدر خوش صداست. اَه این جا مایعی هم خرابه آقا واسعه من شعر می خوانه امشب خونه ننه و باباش دعوتیم واسعه من لباس نخریده حالا واسعه من شعرم می خوانه بزار از حموم بیاد من می دونم اون بهش می فهمونم یک من ماست چقدر کره داره...اخ کره آب شد ذلیل مرده گفتم بزار توی یخچال، خاک لاستیک در یخچالم که خرابه حواس مگه برای آدم می زاره... _امشب دوباره دوباره اولین نامه تون خوندم..... _برم براش لباس بیارم الان میاد بیرون، ای بابا سیم اتو رو درست نکرده من نمی دونم این مرد چرا هیچ کاری بلد نیست اون از لباس شویی این از اتو اون از جا مایعی،همه شوهر دارند منم شوهر دارم گفتم شوهر، والا یکم از شوهر دختر صغری خانم یادبگیره در ماشین و براش باز می کنه هر روز براش گل می خرد، بهش میگی میگه اون یه ریگی به کفششه، خاک پاشنه کفشم رو درست نکرد حالا من چی بپوشم.... _با چشم گریون دروغ هات رو سوزوندم.....
خدایا امشب میشه به باران بگویی آهسته تر لالایی بخواند؟! بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت و در آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت....
خدایا چرا شب ها رو دوست داری؟ اصلا میشه منم به اندازه شب ها دوست داشته باشی؟!
خدایا کی میشه بیام پیشت؟! وقتشه یا هنوز زوده؟! گفته باشم من با اون روش مخصوص که دوست داری میام پیشت ولاغیر!!!!!!!!!
چند سال پیش وقتی فضانوردان می خواستند گزارش بنویسند جوهر خودکارشان در خلا نمی نوشت. متخصصان آمریکایی شروع به اختراع خودکاری کردند که در هر شرایطی بنویسد و بعد از چند سال موفق شدند در حالی که روس ها گزارشاتشان را با مداد می نوشتند!!!!
دو کارخانه صابون سازی همزمان با شکایت مواجه شدند که پاکت های صابون ها خالی است. کارخانه اول در قسمت تحقیق و توسعه دستگاه ایس ری را درست کرد که پاکت ها را اسکن می کرد و اگر خالی بود از خط تولید خارج می کرد. و شرکت دوم در خط تولید کارگر ان یک پنکه نصب کرد که پاکت های خالی را باد ببرد!!!!!
📢 پایگاه نقد داستان ❇️بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان نقد و بررسی داستان شما، توسط اساتید مجرب کشوری... 💯احسان رضایی 💯محمدرضا شرفی خبوشان 💯محمدجواد جزینی 💯سارا عرفانی 💯ندا رسولی و .... 🔸امکان مطالعه نقد داستان‌های سایرین 🔸امکان ویرایش داستان مطابق با نقد، و بررسی مجدد توسط منتقد 🔸امکان ثبت نظر و .... 🆔http://www.naghdedastan.ir ♦️نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 ♦️نمایشگاه باغ    @anarstory
چرا می خواهم بنویسم؟ در روایت داریم که هر فردی با آنچه دوست دارد محشور می شود. و آن طرف معجزه آخرین پیامبر(ص) کتاب است. کنار هم که بچینی می شود قسم به قلم، دوست دارم بنویسم تا صدایی باشم برای گفتن حرف محبوبم که از زبان 124000 پیامبر(ع)گفته است و هنوز مغفول مانده است. بنویسم از تئوری های مردی که سخنانش و کارش عصاره و آرزوی آنان بوده است. تا در دوره ظهور حضرت عشق (عج) اسمم جز نویسندگان و قلم زنندگان ایشان باشد.
عاشقی چیه نمی دانم اما من عاشق شده بودم، دوست داشتم هر روز کنارش باشم، و فقط او برایم حرف بزند. در عالم کودکی او مرد رویاهای من بود و هر بار من را به چالشی دعوت می کرد، مرد رویای من وقتی صدایم می زد نمی گفت عشقم، نفسم،زندگی ام، ولی من می دانستم زندگی اش بودم و من را عاشقانه دوست داشت. کاری می کردم که خلاف میلش بود یا نمی پسندید با یک قصه تذکرش را می داد. حکومت ما زمانی بود که در خانه بود تخت پادشاهی کودکانه ما برقرار می شد و هیچ فردی حق گفتن بالای چشمت ابروست به ما نداشت. هر شب قصه و بعد پرسیدن سوال حساب و شوق ما برای شنیدن و جواب دادن همه کودکی مان بود. تکه کلام همیشه دوست داشتنی اش "ننه"بود ، ننه آب خوردی، ننه غذا بخور، ننه .... و من از همان زمان عاشق کلمه ننه و ننه گفتن هایش بودم ،مرد رویاهای من. حکومت کودکانه ما شامل خانه نبود، پارک و بیرون هم بود. نذر نان امروزم یادگار اوست که هر جا که می رفت نان می برد. یکبار پرسیدم چرا نان برای ما می آوری ما که نان داریم؟ _شما قحطی را ندیده اید مردم برای یک تکه نان جان می دادند. _چرا تافتان پس بیشتر می خرید؟ اینجا تافتان ندارد مادرتان عاشق تافتان است. به ما که گفتند مریض شده است... راه دور بودیم و به ما دقیق نمی گفتند بعد ها فهمیدم مریضی سختی گرفته بود. در همان مریضی که خانه ما آمده بود و ما نمی دانستیم مثل قدیم ها اصرار کردیم به پارک برویم و با لبخند ما را برد و نگفت درد دارد. هیچ وقت باور نکردم مرد رویاهای من رفته است. اگر در این خانه نیست در آن خانه است. مرد رویایی من پدربزرگم "آقاجون" بود. برای ایشان لطفا یک صلوات بفرستید ممنونم.
قهرمان ها در کمبود ها متولد می شود و گرنه شاهزاده که باشی لطفی ندارد!