eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
350 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
401 ویدیو
6 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣📣 ختم هزاران با عجل فرجهم، برای سلامتی و طول عمر رهبر عزیزمان و جهت دفع بلا از مردم غزه و لبنان👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/duvi
هدایت شده از کانال حسین دارابی
🔴 امروز ‏امامِ جامعه به همراه ده‌ها هزار شیعه بر پیکرِ مطهرِ شهیدانِ اهل‌تسنن نماز خواند و گفت: «اللهم إنا لا نعلم منهما إلا خيراً» این است معنای که اسرائیل و آمریکا و سلفی‌ها و تکفیری‌ها هر تلاشی کردند تا این وحدت شکل نگیرد، ولی شد. | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این نور پردازی انجام شده روی مزار، کار هر کسی هست خدا خیرشون بده. واقعا قشنگه. @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
این نور پردازی انجام شده روی مزار، کار هر کسی هست خدا خیرشون بده. واقعا قشنگه. @shalamchekojabood
یه چیزی یادم افتاد این عکس برای هفته پیشه که بحث صرفه جویی در مصرف برق بود اکثر جاهای گلزار برق ها رو کم کرده بودن یه قسمت های کمی که مراسم بود روشنایی داشت بعد فکر کن قطعه ۲۹ تاریکی مطلق فقط این یه تیکه روشن بود بعد فکر کن من یه لحظه از تاریکی مطلق اومدم دیدم یه تیکه نور کوچیک از بالا اومده و فقط مزار داداش رو روشن کرده هی آسمون رو نگاه میکردم یاد این مستند زندگی پس از زندگی افتادم. فکر کردم از آسمون تونل نورانی خورده تا پایین داره یه رفت و آمدی صورت میگیره🥺 اومدم کنار دیدم یه چراغ روی درخت کار گذاشتن حس معنویتم از بین رفت🤣 ولی جدا کار قشنگی بود مخصوصا اون شب تو دل اون تاریکی مثل یه نور هدایت بود برای پیدا کردن مسیر 😍 @shalamchekojaboodi
۲۸ سال است که این قاب، در خانه‌ی عمه سکینه جا خوش کرده است. قبلا روی دیوار بود و حالا در خانه ی فعلی؛ روی میز گوشه‌ی حال، کنار سماور و کتاب دعا و قرآن ...حالا که عمه در بستر بیماری روی تخت، گوشه ی همجوار آن نشسته است‌. عمه، عاشق سعید بود و هست. حتی حالا که حافظه اش را کم و بیش از دست داده و پیرتر شده، هنوز همان عمه‌ی دوست داشتنی سعید است و سعیدِ دوست داشتنیِ عمه. سعید بود دیگر، فقط باب رفاقتش با غریبه ها باز نبود، با هر آنکه راهش را قبول داشت، چه آشنا و چه فامیل و چه غریبه، رفیق می شد. گاهی می رفت به عمه‌اش سر می زد و می گفت اومدم یه ماچت بکنم و برم، گاهی هم به او زنگ می زد و حالش را می پرسید. یکی از کسانی که تقریبا همزمان با فکه رفتن سعید، به مکه رفت، عمه سکینه بود؛ وقتی عمه از مکه برگشت سعید از فکه آمده بود و او را تازه به خاک سپرده بودند. خبر شهادت سعید برای عمه‌ خیلی سنگین تمام شد‌‌. وقتی از مکه آمد بچه‌هایش که خبر از رفاقت او با سعید داشتند، مستأصل شده بودند که چطور خبر شهادت سعید را به او بدهند و پس از خاکسپاری که داغ، قدری سرد می شود با آمدن عمه، آتشی دوباره به جان همه زده شد و دوباره ناله ها سر به فلک گذاشت. سال ۸۷ آن زمانی که عمه سکینه هنوز حافظه اش یاری می کرد، با همان صدای دلنشینش، دو سه خاطره از سعید مِن‌جمله خاطره ی بازگشت خودش از مکه را برایمان تعریف کرد و صدایشان را ضبط کردیم. صدایی که گاهی ابری می شد و گاهی بارانی؛ از یک سفر عمره‌ای که انتظار نداشت پایانش چنین باشد. اگر توفیقی باشد ان‌شاء‌الله به زودی میهمان خاطرات ایشان خواهیم بود.
یه بار فکر می کنم با داداشم اینا (بابای سعید)، خونه‌ی خواهرم بودیم و موقعی که خواستیم برگردیم سعید گفت: «عمه! سوار موتور می‌شی ببرمت؟! مامانم که می‌ترسه!» گفتم آره. من سوار موتورش شدم‌ و انقدر تو پستی بلندی خیابونا رفت و پیچید لای ماشینا، هی گفت عمه نمی‌ترسی؟! گفتم نه، برای چی بترسم عمه؟! ترس نداره که. خب من جوونی‌هام هم خیلی رو موتور می‌نشستم. تا منو از پیروزی رسوند به جنت آباد، هی گفت؛ عمه‌م چقدر شجاعه...عمه‌م خوبه... همه ش باید بیام عمه‌م رو بردارم با موتور اینور اونور ببرم...عمه‌م نمی‌ترسه. انقدر خوشحال بود که منو سوار موتورش کرده و من هم نمی‌ترسم. هر چی می‌پیچید لای ماشینا و‌ اینور اونور می رفت، اصلاً من نگفتم چیکار می‌کنی. گفت والا مامانم هی می‌ترسه و میگه یاابالفضل، سعید اینوری نرو، سعید اونوری نرو، سعید الان ماشینه میزنه بهت، الان اینجوری میشه. مامانم پشت موتور من همه‌ش می‌لرزه.😅 گفتم نه عمه، من اون روزا با شوهرم هم که بیرون می‌رفتیم، مرتب رو موتور بودیم یا امامزاده صالح می رفتیم یا شاه‌عبدالعظیم یا خونه اقوام تا تهرانپارس و اینور اونور، هرجا می‌رفتیم با موتور بودیم. طوری که همه می‌گفتن شما توریست هستید. خلاصه سعید منو رسوند و خیلی خوشحال بود که من نمی ترسم. راوی؛ _____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‏بچه‌ها نَمیریدا !! اگه بمیرید به جسدتون دست نمیزنن میگن غسلِ میّت داره ولی اگه شهید بشید بچه‌ها سرِ تیکه‌ی کفن‌ِتون دعواست... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حاج حسین یکتا
‌ پیام ارسالی خواهر شهید مصطفی احمدی روشن👇 سلام خیلی ممنونم بابت واسطه ی آشنایی شدنتون باور بفرمایید هربار که سر میزنم به این کانال حداقل یک لبخند غلیظ همراهم‌ میشه و اینکه چقدر شخصیت این شهید بزرگوار مثل برادرم شاده @shalamchekojaboodi