اومدم هیئت دیدم رو موتور نشسته، خیلی عصبانی بود و منتظر بود من بیام برسم. وقتی رسیدم گفت کاری نداری؟ من دارم میرم؟گفتم کجا؟ مگه هیئت نمی یای؟
گفت من دیگه توی این هیئت نمی یام، به من هم هیچ ربطی نداره. گفتم چی شده حالا؟ چه اتفاقی افتاده؟
گفت تا این آقای مداح میخواد توی این هیئت بیاد من توی این هیئت نمی یام.
گفتم بابا این مداح را که خودت آوردی آخه. گفت آره من آوردم ولی دو سه بار بهش تذکر دادم و گوش نکرده، از این به بعد هیئت یا جای ایشونه یا جای من.
یکی از دوستان اومد بیرون، منو کشید کنار گفت آقای شاهدی تو حیاط با مداح دست به یقه شده و ...
گفتم عجب! بعد اومدم بهش گفتم تو که اینو انداختی بیرون، دیگه چیه؟
گفت آره انداختمش بیرون ولی خودم ناراحتم. اشتباه کردم، منتظر بودم شما بیاین تا تکلیف منو روشن کنید.
گفتم حالا مشکل چی بود؟ گفت مقام معظم رهبری رو دعا نمی کنه، چند بار بهش تذکر دادم، گوش نکرد. سعید متوجه شده بود مداح خط و خطوط ولایی نداره و یه سری تذکرات سیاسی بهش داده بود ولی او گوش نکرده بود.
بالاخره با هم درگیر شده بودند ... من دوست نداشتم آقا سعید حذف بشه، گفتم شما بیا برو پای کار هیئت یه نفر دیگه از مداحان دم دستی خودمون رو برای مداحی گذاشتیم.
گاهی وقتا خود آقا سعید هم در حد یه زیارت عاشورایی می خوند و این اواخر کمی مداحی هم می کرد.
راوی : آقای عبدالله #ضیغمی
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
تنها امام سامره تنها چه ميكني؟
در كاروان سراي گداها چه ميكني؟
دارم براي رنگِ تنت گريه ميكنم
پايِ نفس نفس زدنت گريه ميكنم
باور كنيم حرمت تو مستدام بود؟
يا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
باور كنيم شأن تورا رَد نكرده است؟
اين بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟
گرد و غبار، روي تو اي يار ريختند
روي سر ِتو از در و ديوار ريختند
مردِ خدا كجا و اينهمه تحقير وايِ من
بزم شراب و آيه ي تطهير وايِ من
هرچند بين ره بدنت را كشيد و بُرد
دستِ كسي به رويِ زن و بچه ات نخورد
باران نيزه، نيزه نصيب تنت نشد
دست كسي مزاحم پيراهنت نشد
اين سينه ات مكانِ نشستِ كسي نشد
ديگر سر تو دست به دست كسي نشد
علی اکبر لطیفیان
#مرثیه_امام_هادی علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseini
معمولا بیخبر میاومد. وقتی پشت درِ خونه صدای موتور تریلش رو میشنیدم متوجه میشدم آقاسعید اومده و کارم داره، زنگ خونه رو که میزد دیگه سریع آماده میشدم میاومدم پائین.
این بار در رو که باز کردم دیدم پسرش هم با خودش آورده، با تعجب یه نگاه به بچه کردم، یه نگاه به خودش انداختم، به شوخی بهش گفتم؛ این بچهی توئه؟! مطمئنی؟
گفت؛ آره دیگه پسرم صادقه؛ محمدصادق.
گفتم پس چرا اینقدر بور و مو طلاییه؟! تو که مثل خودم سبزه و پررنگی. مطمئنی اشتباهی نشده توی بیمارستان؟!
با لبخند همیشگیش گفت؛ بشین بریم بابا. پریدم ترک موتور و از کوچه زدیم بیرون. راه که افتادیم دیدم به همون سبک مجردی داره رانندگی می کنه و لایی میکشه و ...
گفتم سعید جان! ما که جزء آدمیزاد حساب نمیشیم، لااقل این که دیگه بچه خودته، یه کم رعایت کن.
گفت صادقم این کاره ست، عین خیالش نیست، نگاش کن. نگاه کردم دیدم آره خوشحال و خندون نشسته جلوی موتور و بدون هیچ ترسی داره کیف میکنه از رانندگی باباجونش.❤️
راوی؛ آقای محمود #برزه
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
معمولا بیخبر میاومد. وقتی پشت درِ خونه صدای موتور تریلش رو میشنیدم متوجه میشدم آقاسعید اومده و ک
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 حمله موشکی به مقرهای جاسوسی و تجمع گروهکهای تروریستی ضدایرانی در اربیل عراق و ناکامی پدافند آمریکایی در برابر موشکهای ایرانی
این فقط انتقام یکی از گوشواره های قلبی بود 💔
الله اکبر... الله اکبر... الله اکبر
پیش به سوی #انتقام_سخت
@shalamchekojaboodi
هر کسی را که میبینی میگوید ارتباطش با من خیلی خوب بود یا میگویند حرفهایش را با من در میان میگذاشت ولی من میدانستم که اخلاق سعید همینطوری ست که با پیر و جوان، پیرزن و پیرمرد و بچه کوچک می جوشید.
علی رغم اینکه با مادرانِ دوستانش خیلی گرم رفتار میکرد ولی بعد از شهادت دوستانش خانهی مادرانشان نمیرفت. خیلی ناراحت میشدم و یکبار گفتم سعید جان چرا دیگر به خانه شان نمیروی؟ میگفت؛ مامان دیگه طاقت نمی آورم که باهاشون تماس بگیرم یا به خانهشان بروم، فکر میکنم آنها هم دیگر نمیتوانند با من ارتباط برقرار کنند، میگفتم نه سعید جان اینطور نیست وقتی بروی آنها خیلی هم خوشحال میشوند...
راوی؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
از نامه هایی که از منطقه میداد، خیلی خوشم میآمد و بارها میخواندمشان. حتی زمانی که خودش تهران بود باز هم نامه هایش را برمیداشتم و میخواندم؛ نامه هایی که در آن سرزمین نوشته می شد حال و هوای دیگری داشت و نظر کرده بود. امضایش هم خمینی رهبر بود.
یک دفترچه کوچک با جلد قرمزرنگ داشت که ابیات و اشعاری را که دوست داشت در آن مینوشت. عکس هایش که در جبهه انداخته بود خیلی قشنگ بود، بارها می نشستم و آن آلبومهای کوچک را ورق می زدم و نگاه می کردم.
راوی؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi