یه وقتایی شبا مثلا به یکی از بچه ها می گفت شما چرا اینقدر خروپف می کنی؟ اون طرف می گفت من که اصلا خروپف نمی کنم. می گفت تو خروپف نمی کنی؟ بهت می گم.
یهو ساعت ۱و ۲ نصف شب بلند میشد ضبط رو روشن میکرد، میذاشت بالا سر اون طرف، صدای خرو پفش رو ضبط میکرد، بعد می گفت هم اکنون صدایی که میشنوید صدای فلانی ست.
فردا صبحش که همه سر سفره جمع بودند و گوش تا گوش اتاق پر بود؛ بچه های منطقه و سایت هم می اومدند، می گفت آقای فلانی شما نذاشتی دیشب ما بخوابیم. آنقدر خروپف می کردی... بعد که طرف می گفت من خروپف نمی کنم، یهو ضبط رو می آورد وسط، روشن می کرد، میگفت تو نبودی ؟!😂
از این کارها زیاد می کرد . بچهی واقعا دوست داشتنی ای بود و با این کاراش نشاط ایجاد می کرد. اصلا قیافه و تیپ و حرکاتش همینجوری بود.
راوی: آقای نعمتالله #داداشپور (فرمانده واحد تسلیحات در زمان جنگ)
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
روز پنجشنبه یعنی دقیقا دو روز قبل از شهادتشان مصادف با ۲۷ رجب و عید مبعث بود. هوا داشت تاریک میشد و
👆👆
این خاطره را باید امروز و این لحظات بازخوانی کرد😢
آقا امیرعباس رضایی گل❤️
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم
هدایت شده از شبهای با شهدا
با حسرت می گفت. با آهی که از عمق جانش بیرون می آمد؛ از بس امروز و فردا کردم آخر هم نشد. نشد از پدرم امضا بگیرم که ازم راضی هست یا نه.
ولی از مادرم چرا. ازش دستخط گرفتم. امضا کرده ازم راضیه.
راوی: ابراهیم شهریاری
________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
یکی دو ماه بعد از عملیات مرصاد یک آقایی آمد جلوی در خانه و ساکش را آورد. فکر می کرد سعید شهید شده. گفت شما مادرش هستید؟ و بعد طوری که بخواهد دلداری ام بدهد شروع به صحبت کرد.
گفتم بله من مادرش هستم خودش هم الان رفته سرکار. بنده خدا تعجب کرد 😁
ساک را گرفتم و آمدم داخل خانه، آن را که باز کردم، وصیت نامه اش داخل ساک بود. از آن وصیت نامه که بعدها هم معلوم نیست چه شد و چه کارش کرد، فقط این دو بیت در خاطرم مانده ؛
اگر در خواب می دیدم غم روز جدایی را
به دل هرگز نمی دادم خیال آشنایی را
جدایی تا نیفتد دوست قدر دوست کی داند
شکسته استخوان داند بهای مومیایی را
راوی؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
در پادگان دوکوهه یک مخابرات بودکه وقتی رزمنده ها از خط میآمدن دوکوهه، میرفتن آنجا و با منازلشان ( در تهران) تماس میگرفتن و خبر سلامتی شان را به خانواده شان میدادند.
من و سعید هر چند وقتی میرفتیم آنجا و با مسجد محل تماس میگرفتیم و با دوستان (بسیجی مان) صحبت میکردیم.
یکبار که رفتیم مخابرات، جلو پیشخوان که رسیدیم و خواستیم شماره بدهیم که برامون بگیره، دیدیم اسم چند رزمنده را روی شیشهی پیشخوان مخابرات به عنوان بدهکار، نصب کردند.
سعید با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد. رفت پیش مسئول آنجا و گفت: «جمعِ این بدهی ها را حساب کنید، من پرداخت میکنم. بعد هم این اسامی بدهکاران را جمع کنید، چرا با آبروی رزمندهها بازی میکنید؟!»
مسئول مخابرات یکدفعه به خودش آمد و احساس شرمندگی کرد. همان موقع به کارمندانش دستور داد دیگر اسامی بدهکاران را نصب نکنند.
آن موقع تعدادی از رزمنده ها برای تلفن زدن آنجا حضور داشتند و همه ناظر این صحنه بودند و از این حرکت سعید کیف کردند.
وقتی آن شخص مسئول از سعید نامش را پرسید، انگار همه میخواستند بدانند او کیست که این کار قشنگ را انجام داد.
سعید هم هرجایی میخواست کارهایش ریا نشود، خودش را به نام عبدالله بنده زاده معرفی میکرد.
این بار نیز همینطور خودش را معرفی کرد.
روحش شاد🌹🌺
راوی؛ آقای ناصر #سلطانیان
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
به برکت عنایت خدای شهدا و نگاه شهید، هم این کانال، رقم زده شد که تا الان ۱۷۳ خاطره از سعید اینجا ثبت شود و هم اتفاقات جالب دیگری افتاد؛ اعم از پیوستن دوستان قدیمی سعید به کانال و فرستادن خاطره توسط آنها، حرکت خودجوش برخی دوستانش برای جمع آوری خاطرات بقیه و ... که هر کدام بارها و بارها ما را متحیر و اشک شوقمان را جاری کرد.
یکی از آن اتفاقات بینظیر که در روز مبعث اتفاق افتاد این بود که نامههای سعید در زمان جنگ که مفقود شده بود، پیدا شد و یکباره در روز مبعث مانند عیدی ای برای ما ارسال گردید. در پی آن وصیت نامه هایش در سالهای ۶۵ و ۶۷ و سررسیدهایش نیز پیدا شد.
جالب تر اینکه یک بنده خدایی شب قبلش خواب دیده بود که سعید با یک سینی شکلات از میهمانان در حال پذیرایی است.
به هر حال امروز شنبه آخرین روز ماه رجب ۱۴۴۵ ه. ق که مصادف است با شنبه ۲۹ رجب ۱۴۱۶ ه.ق در این ساعات که سعید میرود که با دهان روزه، پرنده شهادت را در آغوش بگیرد، پس از ۲۹ سال قمری، برای ما و شما اعضای محترم کانال یک هدیه آورده و آن وصیتنامههایش در سالهای ۶۵ و ۶۷ می باشد که ان شاء الله طی دو یا سه روز در کانال قرار داده می شود.
⚘هدیه به روح شهید سعید شاهدی #صلوات
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
بسم رب الشهدا و الصدیقین
وصیتنامه حقیر سعید شاهدی
به نام او که عرشش به قطرههای اشک یتیمان به لرزه در آید
و به یاد آنکه عشقش به تپشهای قلب عاشقان بیفزاید ...
ادامه ⬇️
@shalamchekojaboodi
بسم رب الشهداء و الصدیقین
وصیتنامه حقیر سعید شاهدی
به نام او که عرشش به قطرههای اشک یتیمان به لرزه در آید
و به یاد آنکه عشقش به تپشهای قلب عاشقان بیفزاید
وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ
وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ( آیات ۵۷ و ۵۸ سوره حج)
« و آنان که کافر شدند و تکذیب آیات خداوند را کردند آنها را عذاب و خواری و ذلت است و آنان که در راه رضای خدا از وطن خود هجرت و در این راه کشته شدند و یا مرگشان فرا رسیده، البته رزق و روزی نیکویی در بهشت ابد نصیبشان میگرداند که همانا خدا بهترین روزی دهنده است.»
الله عزیز جل و جلاله میفرماید؛ هرگاه هرچه از شما بگیریم اول یا مثل آن و یا بهتر از آن را به شما میدهیم و همچنین این دادنها و گرفتنها برای امتحان شماست.
مرگ، انسان را تحت تاثیر میگذارد که باید زیاد به فکرِ رفتن بود، به فکر این باشیم که چگونه میخواهیم برویم؟! با چه توشه ای و یا ثوابی؟! چگونه با این همه گناه و معصیت به سوی او برویم؟! با چه رویی؟! چه چیزی داریم که برایش ببریم؟!
وای بر حال من گناهکار، وای بر حال من، بار خدایا از عالم و عالمیان می گریزم و به تو پناه میبرم. و تو نیز مرا در جوار رحمت خویش سکنی ده.
ای خالق جهان! یا پروردگار! این بدن مِلک توست، انشاءالله که عبد توست. با آن سر هم میخواهی معامله کن، اگر میخواهی بدن این حقیر را بیسر کنی، بیسر کن. اگر میخواهی تکه تکه کنی، چنین کن. اگر میخواهی این پیکر را مانند مولایم اباعبدالله الحسین (علیه السلام) لگد مالِ ستوران کنی، چنین کن. اگر میخواهی مانند عباس، عموی تشنگان، بدنم را بی دست کنی و بی پا کنی، چنین کن.
ولی تو را به عصمت زهرای مرضیه، تو را به جان خانم فاطمه، با این بدن عاصی قهر مکن. بدنی که قدرت و عظمت از تو میگیرد.
اگر بدانم با سوختن بدنم لذت میبری بسم الله، اگر بدانم با بدن بی سرم خرسند میشوی، بسم الله.
کور باد آن چشمهایی که غیر تو را ببیند کور باد آن گوشی که غیر کلام تو بشنود
بریده باد آن دستی که برای غیر تو حرکت کند بریده باد آن پایی که غیر راه تو راهی را برود، مُهر باد آن قلبی که غیر از منزلگه تو باشد، قلبی که تو عنایت کردی و آن را حرم الله خواندی قلبی که حرم توست.
بار خدایا تو را شکر که دستم را...
( ادامه دارد )
#وصیتنامه_سعید
1⃣
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
( دستم را ) گرفتی و نجاتم دادی از گمراهی و به پایم خلخال زدی و به سوی خود رهنمون نمودی
👇👇
@shalamchekojaboodi
(دستم را) گرفتی و نجاتم دادی از گمراهی و به پایم خلخال زدی و به سوی خود رهنمون نمودی.
بار خدایا! تو را سپاس که اعضا و جوارح بدنم را به سوی خود هدایت کردی. خدایا به حقیقت میگویم که هیچ چیز را خودم به تنهایی نتوانستم بشناسم، اگر سبیل تو نبود، هرگز هیچ چیز را نمیشناختم، از خودِ تو گرفته تا پیامبرانِ صادق تو گرفته تا ائمه طاهرینت، ای اول اولین و یا آخر الآخرین.
خدایا من نمیدانم اینجا جبهه است یا دانشگاه الهیات. برادران! به خدا با هر کدام از این عزیزان رزمنده صحبت میکنم، از آن اولِ صحبت، دم از خدا و پیغمبر میزند، وقتی که میپرسم چه چیزی باعث شد به جبهه بیایید با گریه میگویند عشق آقا اباعبدالله.
خدایا این حسین کیست که این همه عالم از آن بچه ۹، ۱۰ ساله گرفته تا آن آخری دیوانهاش هستند؟!
به خدا شبها که از کنار این سنگرها عبور میکنم، صدای ناله به گوشم میرسد. صدای آوا و مناجات به گوشم میرسد. چقدر اینها عاشقِ معشوق خودشان هستند که در سرمای سوزناک و در آن گرمای سوزان، نیمههای شب بلند میشوند و نماز شب میخوانند.
الله اکبر! کجا همچنین عاشقانی دیدهاید؟! اینها همه پدر و برادران شهدا هستند که جبههها را پرکردهاند. اینها جهادگر واقعی هستند.
ای امت شهید پرور حزب الله! انشاءالله که خداوند به شما اجر عظیمی بدهد.
ای کسانی که سر کوچهها و خیابانها میایستید و به زن و بچه مردم بد و بیراه میگویید، تا عمری از شماها نگذشته بیایید درست شوید، تو را به خدا بیایید و اسلام بیاورید.
بیایید و ایمان بیاورید، این راه، راه اصلی است، راه آخرت همین است. چرا صدای اذان به گوشتان میرسد از مسجد و به مسجد نمیروید؟ مگر این همه شهید کم است؟!
حالا شهدا جای خود، یعنی شما از خدا خجالت نمیکشید؟! فردای آن دنیا شهدا گردن تک تک شماها را میگیرند و باید جواب بدهید، اما متاسفانه همین که میخواهید جواب بدهید، فرشتگان، مُهر بر دهانتان میزنند.
اغفال چیزهای دنیوی نشوید. به خدا حب به دنیا است که سر از جهنم در میآورید. ای وای از این حب به دنیا.
به بسیج مساجد بروید. مساجد را پر کنید. مسلمانی که به ۱۰ روز محرم نیست و ... اگر خدا قبول کند.
پشتیبان روحانیت باشید که این روحانیت است که این مملکت را میچرخاند. چرا اغفال دیگران میشوید؟!
بنا نشد که یک نفر اشتباه کرد همه را با آنها مقایسه کنید.
2⃣
(ادامه دارد)
#وصیتنامه_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
وصیت من به شما جوانهای عزیز این است ...
👇👇
@shalamchekojaboodi
وصیت من به شما جوانهای عزیز این است که سر کوچه خیابانها نایستید و تا میتوانید توشهای برای آن دنیای خود درست کنید. با لباس لی پوشیدن و کفش شیک پوشیدن آن دنیای شما آباد نمیشود.
پدر و مادر عزیزم! و برادران و خواهران کوچکم! شما را وصیت میکنم به آن چیزی که مولی الموحدین علی بن ابیطالب به هنگام شهادت به اهل بیت خود چنین وصیت کرد؛ اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم
تقوا را پیشه کنید تا خیلی از حجابها از پیش چشم برداشته شود.
پدرم و مادرم! بارها خدا را شکر کردم که چنین والدینی به من عطا فرمود که مرا در راه حسین (علیه السلام) تربیت کنند. خدایا شکر که چنین پدر و مادر با ایمان و با تقوا به من دادی که فرزندشان را در راه تو تربیت کنند.
پدر و مادر عزیزم! اگر نتوانستم حق بزرگی که به گردن من داشتید ادا کنم، ببخشید، میدانم من شما را پیر و کمر شکسته کردم، اما به خدا این خود من نبودم که از شما جدا شدم، این عشق حسین بود که ما را از هم جدا کرد، این را بگویم که خیلی دوست داشتم عین دیگر بچه ها، پیش شما بودم. اما چه کنم که عاشقی جلوی راه را بسته است.
مادر و پدرم! اگر سعادت داشتیم و امام حسین دست ما را هم گرفت ... مبادا برایم حجله بگذارید، شب شهادت من گل بریزید، نقل و نبات بریزید. شب شهادت من شب عروسی من است. آخه شب عروسی فرزند گریه نمیکنند، شب عروسی فرزند که لباس عزا نمیپوشند.
خوشحال باشید، افتخار کنید که همچنین فرزندی را در راه خدا دادید و این راهی بود که خدا نشان شماها داد و شماها هم من را در این راه تربیت کردید و من هم این راه را انتخاب کردم و خودم تصمیم گرفتم و انتخاب کردم. کسی زور نکرد و اجبار نکرد.
به حرفهای منافقین گوش ندهید که چه میگویند اینها کسانی هستند که خود، جهاد نمیکنند و دیگران را هم از جهاد میاندازند و اینها کمثل الحمار هستند.
والدین عزیز! برادران و خواهرانم را نیز مانند من تربیت کنید و بعد از من سلاحم را به آنها بدهید و تا میتوانید سر نمازها امام عزیز را که قلب من است، فراموش نکنید.
و تقاضایی دارم از کسانی که خطشان و مسیرشان با من فرق میکند در تشییع جنازه ام شرکت نکنند. دیگر عرضی ندارم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
فرزند کوچک شما سعید شاهدی
۶۵/۱۲/۶ التماس دعا
#وصیتنامه_سعید
3⃣
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
بی حکمت نیست که یکباره، دو روز قبل از ۲۲ بهمن، عکس کیف پولت با این تصویری که داخل آن گذاشته ای خودی نشان دهد.
سعید جان!
آمده ای که ما را به امتداد راه امام عزیز، که قلب تو بود، دعوت کنی
فردا به عشق امامین انقلاب عزیزمان، به عشق همه شهدا و به نیابت از تو به راهپیمایی می آییم.
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
بسمه تعالی
دنباله وصیتنامه؛
قال امام رضا علیه السلام؛ کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی بشرطها و شروطها و انا من شروطها ...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
بسمه تعالی
دنباله وصیتنامه؛
قال امام رضا علیه السلام؛ کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی بشرطها و شروطها و انا من شروطها
کلمه لااله الا الله قلعه خداست و هر که داخل این قلعه شود از عذاب او در امان است و این دارای شرایطی است که من یکی از آن شرایط هستم.
الهی هر دلی خود دل نباشد
دلِ بی نور تو جز گل نباشد
با سلام و درود خدمت بقیة الله اعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و نائب بر حقش حضرت مدظله العالی امام خمینی.
وصیتی با پدر و مادر؛ سلام علیکم؛
پدر عزیز و کمر شکسته ام که سالهای عمرت را برای رفاه این حقیر گذاشتی و شب و روز به خاطر درآمد زندگی، کار کردی و مویت را سفید کردی، ممنونتم. نمیدانم چگونه تقدیر کنم هر چه بگویم کم است و میدانم چگونه دوست داشتی تقدیر کنم.
همانطور که در نامههای پر از مهر و صفای عاشقانه مینوشتی من برادر ندارم، تو دستم را بگیر و من هم که عشق به معبودم و عشق به مولایم آقا اباعبدالله نمیگذاشت که در کنار شما باشم ولی همیشه برای شما دعا می کردم و می گفتم خدایا شکرت که چنین پدر خالصانه ای به من عطا فرمودی.
مادر عزیزم که شبها بی خوابی کشیدی و خواب به چشمت نیامد، چه دوران کودکی و چه دوران بلوغ که به جبهههای نبرد اعزام شدم و می دانم هر لحظه منتظرم بودی که وارد شوم و صورت و قد و بالایم را ببینی.
اما مادرم و پدر عزیز و زحمتکشم! بعد از شهادت این حقیر یا خود، سلاحم را بر دوش بگیرید و یا برادرم مجید و بعد آقا مجتبی نگذارند سلاحم بر زمین باشد که راضی نیستم.
به فامیل و درب همسایه نگاه نکنید که ۸ یا ۳ یا الی فرزند جنگجو دارند و به روحانیت و رئیس رؤسا نگاه نکنید که جبهه نمی آیند.
در این برهه از زمان، یک سری به لباس روحانیت و سپاه و کمیته رخنه کردند و میخواهند نام اسلام و نام امام را بد کنند.
و شما هر چه امام امت که بخدا قلب من است گفت، عمل کنید، برایم قرآن بخوانید، روز تشییع جنازهام مبادا زاری کنید، به عمههایم، دایی و مادربزرگم بگویید که بنا به گفته خودشان نقل و نبات بریزند، عطر و گلاب بریزند. لباس سیاه و غم نپوشید، چون خودشان گفتند عروسیات میخواهیم این کارها را کنیم.
و اگر خواستند گوشهای زاری کنند، برای لب تشنه امام حسین (علیه السلام) که در صحرای کربلا، العطش گفت، گریه کنند. برای آن نازدانه بی بی زهرا گریه کنند. سرمزارم آینه شمعدان بگذارید.
خودم روز تشییع هستم بین شما و همه شما را تماشا میکنم و اگر گریه کنید میگویم خدا راضی نیستم.
عکسهای شادم را در سر مزارم بگذارید و از کلیه درب و همسایگان برایم طلب مغفرت کنید.
تا میتوانید به جبهه کمک کنید. فکر میکردم وقت هست که یک بار دیگر به تهران بیایم که با شما خداحافظی و دیداری تازه کنم، اما مرگ دست خداست، هر وقت اراده کند به جبرئیل (عزرائیل) میگوید جانش را بگیر.
اگر جنازهام مفقود شد به خاطر این است که خواسته خود بوده، چون میخواستم مدیون حضرت فاطمه زهرا (س) نشوم. چون قبر عزیز زهرا زائر ندارد و مهدی (عج) به روی قبر او سر میگذارد.
به عمه سکینه بگویید آن نوار قبرستان بقیع را روز تشییع یا چهلم بگذارد.
خدایا! مرگِ تمام امتِ امام را شهادت قرار بده، خدایا از این پدر و مادر این هدیه را قبول کن.
والسلام علیکم
سعید شاهدی
۶۷/۴/۶ ، صبح روز سه شنبه ساعت ۸/۲۰
امضاء؛ و من الله توفیق ، مرگ بر آمریکا و شوروی
#وصیتنامه_سعید
________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
وقتی تهران بود و مراسم یا تظاهراتی بود، حتما با موتور شرکت می کرد. بیست و دوم بهمن بود و آمد دنبالم که برویم راهپیمایی.
من هم ساده، گفتم برویم. هرچی گفتم موتور نیار قبول نکرد و توی آن شلوغی تظاهرات با موتور تا خود میدان آزادی رفتیم. توی راه سیل داد و بیداد مردم بود که نثارمان می شد!!!!!!
راوی: آقای محمد #خطیبی
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یکی از خاطراتی که از سعید دارم و خیلی جالبه اینه که سعید مریض شده بود و سرماخوردگی شدیدی داشت. با حال بد اومده بود دنبال من و منو آورد هیئت.
بهش گفتم آقاسعید حالا که حالت خوب نیست، منو رسوندی هیئت، برو خونه استراحت کن دیگه مریضی، منم حالا با یکی دیگه از رفقا بر می گردم منزل.
گفت نه حاجی! من بیام تو مجلس، سینه که بزنیم خوب می شم، خب منم مخالفتی نکردم و اتفاقا وقتی مجلس به قسمت عزاداری و سینه زنی رسید ، دیدم داره میانداری می کنه اون وسط.
بعد از مجلس و وقت برگشت به خونه دیدم حالش خوبه. گفت نگفتم من سینه بزنم حالم خوب می شه.
منم یه قدری سر به سرش گذاشتم و گفتم خب مرد مومن! آدم وقتی سرماخورده ست، حسابی عرق کنه سرماخوردگی از بدنش می یاد بیرون خوب می شه، برای خودت کرامت درست نکن.
حالا من باهاش شوخی کردم ولی جالبه که او به این موضوع عقیده داشت و طبق همون عقیده ش هم بعد از مجلس حالش حسابی خوب شده بود.
راوی؛ شیخ #محسن_حسینی
#خاطرات_سعید
__________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
36.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸حســــــــــــــــــــین اومد 🌸
تازه از محل کارم برگشته بودم و دیدم مادرم نگران و ناراحت است از ایشان پرسیدم چه خبر شده؟ با ناراحتی گفت سعید شدیداً مجروح شده. با خنده به او گفتم اینکه چیز جدیدی نیست او دفعات زیادی مجروح شده ولی ته دلم لرزید.
به سرعت خودم را به مسجد و پس از آن به درب خانه حاج آقا شاهدی رساندم ،خدایا چه میدیدم؟! روی سر در خانه پارچه ای بود که روی آن نوشته بود؛ سعیدجان! شهادتت مبارک!!!!
دنیا بر سرم خراب شد، کاملاً خشکم زده بود و توان حرکت نداشتم. درب خانه باز بود و مردم برای تسلیت به خانه شان میرفتند.
بهت زده شده بودم و نتوانستم وارد خانه شوم. پس از مدتی، دوستان مسجدی مان آمدند و با اصرار آنها وارد خانه شدم. سعی میکردم از نگاه پدر سعید، خود را دور نگه دارم ولی با تلاقی نگاهمان به سمت ایشان رفتم و در کنارشان زار زار گریستم و این پدر بزرگوار مشغول آرام کردن ما بود.
آخر شب برای هماهنگی مراسم به کانون ابوذر رفتیم. اما خدایی من اصلاً متوجه گفتگوی دوستان نبودم و وقتی بیرون آمدیم من پابرهنه بودم، چون نمیدانستم چه چیزی پایم بود.
شب غسل آقا محمود و داداش سعید (شب سوم شعبان) از بعدازظهر و حوالی غروب، اطراف کانون میچرخیدم، تمام لحظات وداع، مسحور سیمای زیبای شهیدان و بخصوص لبخند زیبای داداش سعید و همچنین پای ریش ریش شده آقا محمود بودم.
چیز جالبی که آن شب دیدم؛ خیل دوستان و علاقهمندان به این شهدا بود که خیلی از آنها از ته دل گریه میکردند.
راوی: آقای محمد #خطیبی
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز سه شنبه ۵ دی ماه ۷۴ که مصادف بود با ولادت امام حسین علیه السلام، وداع با شکوهی انجام شد و حاج حسین سازور جلوی خانه شهید مداحی نمود و چون در ایام اعیاد شعبانیه بود، از مردم خواست کف بزنند.
و من بیچاره متحیر ماندم که این کار چه معنی دارد؟! حتماً برای ایشان و دیگران، این نشانِ عشقشان به اهل بیت علیهم السلام بود ولی من بیچاره شکستم و دلم پاره پاره شد و هنوز هم پس از گذشت سالها برایم قابل درک نیست.
راوی؛ آقای محمد #خطیبی
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi