(کشتگان عشق)
تا قلم بر لوح هستی حکمت داور نوشت
کشتگان عشق را ، دیباچهی دفتر نوشت
کشتگان راه حق را مرگ نبوَد هیچگاه
بلکه قرآن نام ایشان زنده تا محشر نوشت
چون ز راه دیگران نام شهید حق جداست
منشی حق ، منشأ این راه را دیگر نوشت
شرح احوال شهیدان چون خدا تقریر کرد
خامهی تقدیرشان ، تقدیر از داور نوشت
رتبه ی "اتقیکم" آمد بر شهید متقی
آنچه مصحف از سوی یزدان گرامیتر نوشت
این یقین باشد که فتح و نصرت اسلام را
بس محدّث ، از حدیث نغز پیغمبر نوشت
از ثباتِ جان نثاران ِ فداکار وطن
دست حق پیروزی دین را به هر کشور نوشت
زینسبب در راهِ مرگ سرخ ، سربازی رشید
نام یزدان را به خطّی سبز بر سنگر نوشت
در میان آتش و خون ، رزمجویی شیردل
با خط خون، حقّ شیر مهربان مادر نوشت
تازهدامادی که از شوق شهادت میگریست
الوداع آخرین با اشک ، بر همسر نوشت
یادبود جانفشانی های خود را روی خاک
نوجوانی با سرانگشتانِ از خون، تر نوشت
بس شهادتجوی جندالله با خطّی جلی
جملهی "الله اکبر" بر جبین و سر نوشت
با مُرکّب ، عرضحال از بس نوشتم بالغرض
این عریضه خامهی مژگانم از جوهر نوشت
(شمس قم) شوق شهادت هر که را باشد به دل
میرود با سر به میدان ، هرچه باشد سرنوشت
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#فروتنی
فروتن هر که شد بخشد سرافرازی سر خود را
طلا از خاكساری ، ارج بخشد جوهر خود را
نيابد سَروری ظالم ز بالا دست بنشستن
فراز دار، قاتل سَروری بخشد سر خود را
غرور و خودپسندی آدمی را میکند فانی
پلنگ از كبر، ساقط سازد از كُه پيكر خود را
ز خودبينی، نبوّت قطع شد از دودهی يوسف
عجب تنبيه میسازد خدا پيغمبر خود را
نگون كرد از فلک، ابليس خودبين را خدا اما
ز طاعت بُرد برتر از ملَک ، فرمانبر خود را
به بازار سحر، از سيم اشک و زرّ ِ رخساره
جزای ناسپاسی میدهم سيم و زر خود را
ز ايام جوانی بهر پيری ، بالشی راحت ــ
مهيا چون پَرِ قو كردهام موی سر خود را
حجاب آتش عِصيان شود ، موی سپيد سر
كند آتش، حجاب معصيت خاكستر خود را
ز ناهنجاری بانگ زغن در ساحت گلشن ــ
كشد بلبل ز ناچاری به سر، بال و پر خود را
به نامحرم مگو راز دل خونين كه چون غنچه
گشايد لب كند رسوا ، دل خونپرور خود را
درآن محفل كه ساقی، خود بوَد مست مِی نخوَت
نبخشد بر خماران قطرهای از ساغر خود را
جهان چون گشته سرمست از می خُمّ غدير دوست
بوَد تحصيلِ حاصل وعدهی حق ، كوثر خود را
ز پاکی سير ِ معراج خداجویی توان كردن
كه مانَد جبرئيل از همرهی ريزد پر خود را
اگر مضمون بکری نافريند طبع (شمس قم)
بسوزد در شرار غبطه، شعر و دفتر خود را
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#مکتب_استاد
حصول فن و دانش گرچه استعداد میخواهد
کمـــال آدمــی ، رســم و ره ارشــاد میخواهد
به خود آموزی از هر عــلم ، آگـه میتوانی شد
ولی ممتــاز گشـتن ، مکتـب اســتاد میخواهد
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#توحید
دلبر جانانی و با چشمِ جان بینم تو را
یک جهان جانی که در جان جهان بینم تو را
هر کجایی! هر کجایم دانمت بی جایگاه
بی نیاز از هر مکانی! لامکان بینم تو را
چشم دوراندیش دل، بیند تو را در هر مقام
زین سَبب هم در زمین هم آسمان بینم تو را
در عِذار خوبرویان، در جمال مَهوَشان
در فضای جانفزای بوستان بینم تو را
در نوای بلبلِ دستان و در رخسار گل
در صفای لالهزار و گلسِتان بینم تو را
در چمن در کسوتِ سرو روان میجویمت
در دَمَن بر صورت آبِ روان بینم تو را
در طلوع مِهر و ماه و در غروب این و آن
در فروغ اختران و کهکشان بینم تو را
روز و هفته، ماه و سال و در زمستان و بهار
هم به تابستان و هم فصل خزان بینم تو را
در میان ظلمت شب ، در دلِ نور شفق
در بن چَه، در رخِ مَه، همچنان بینم تو را
در معظّم خلقت عالم نهان مییابمت!
در منظّم گردش گردون، عیان بینم تو را
در کلیسا و کنشت و مسجد و بیت و حرم
کعبه و بتخانه و دیر مغان بینم تو را
در زبور و در صحف، تورات و اِنجیل از نخست
هم به مصحف ، خاتم و ختم البیان بینم تو را
دانمت چون در لباس بی زوالی پاسدار
در سرای لایزالی ، پاسبان بینم تو را
ناخدای کشتی دریای هستی دانمت!
هم خدایِ ناخدا در هر کران بینم تو را
از حدوث و از قِدَم ، وز حادثات ماخَلَق
در حلول و در افول خِلقتان بینم تو را
هم به مبدأ هم به مقصد هم به ره هم در مسیر
هم به منزل ، هم میان کاروان بینم تو را
منشأ ایجاد موجودات دانم ذات تو
صورت پیدایش پیرو جوان بینم تو را
پرسش نام و نشانت کِی کنم از این و آن؟
چون عیان اندر نهاد این و آن بینم تو را
پادشاهان را نباشد فرق در بالا و پست
در دلِ دریا و فرقِ فرقَدان بینم تو را
تا که سیمرغ گمان پر میزند بر اوجِ عقل
در سپهر آفرینش ، بیگمان بینم تو را
تکیه زن! خوش بر سریر پادشاهی جهان...
چون شهنشاه جهان، در هر زمان بینم تو را
بندهی عشق تو ام (شمس قمم) در خود گمم
شَه پرستم خسروِ کون و مکان بینم تو را
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#شکست
دَر هَم مکش جبین که خورَد ابروان شکست
زه را فزون مکش که دَهی بر کمان ، شکست
مشکن به سنگِ بانگ و تغیّر ، دلِ غمین
چون شیشه را به بانگِ خشن میتوان شکست
شیرین چو کرد روی، ترُش شور عشق برد
شد تلخ کام کوهکن و خورد از آن شکست
بایع به مشتری چو کند اخم ـ از غرور
کالا فتد ز چشم و دهد بر دکان شکست
نرمش دهد شکست به سنگیندلان دهر
نرمی آب ، داده به کوهِ گران شکست
با صبر و پایمردی خود خصم را بکوب
سندان دهد به چکّش آهنگران شکست
مصلح به روز حادثه قدرش عیان شود
چون مومیایی ار بخورد استخوان شکست
اعجاز عدل بین که ز میلاد مصطفی
آمد به طاق عدل انوشیروان شکست
از انقلاب شاه شهیدان کربلا
آمد به کاخ نخوت سفیانیان شکست
از نهضت و شهامت و جانبازی حسین
ارکان کفر با همه قدر و توان شکست
پشت ستمگران شکند موج انقلاب
کشتی ز موج بحر خورد بیگمان شکست
(شمس قمی)! به طبع روان هیچگه مناز
شمس و قمر خورند در آبِ روان شکست
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#تسخیر_دل
ز هر نایی، نوای مهربانی بر نمیآید
بجز از نای عشق این نغمهخوانی بر نمیآید
به زنجیر مَحبّت کن مُسخّر جمله دلها را
که تسخیر دل از نامهربانی بر نمیآید
زبان دل نکو کن تا نسوزی با زبان دلها
که جز از شمع، این آتشزبانی بر نمیآید
ببخش آسان به عشق وصل جانان، جان شیرین را
که از فرهادکیشان، سختجانی بر نمیآید
شد از شیرینزبانی، شکّرافشان طوطی خوشگو
که از هر مرغکی شکّرفشانی بر نمیآید
به نزد حاسد و بدخواه، راز دل مگو زیرا
ز گلچین، راه و رسم باغبانی بر نمیآید
دل دانا بوَد گنجور دین و دانش و تقوا
ز هر ویرانه، گنج شایگانی بر نمیآید
هزاران نکته باشد عارفان را در سخن اما
ز هر کو شد سخنگو، نکتهدانی بر نمیآید
خریدار متاع علم، جز اهل خِرد نبوَد
که از هر پیلهور، بازارگانی بر نمیآید
چو موسیٰ گر امین گردی، شعیب فیض حق جویی
که از هر گلّهبان، رسم شبانی بر نمیآید
به پیری، قرب یزدان جستن و آسودهدل خفتن
بهجز از طاعت عهد جوانی بر نمیآید
ز یار رهگذر نبوَد امید شفْقت و رحمت
ز ابر نوبهاری، سایهبانی بر نمیآید
چه غم از فرقِ لفظ فُرس و ترک و تازی و ژرمن
که رفق و همدلی، از همزبانی بر نمیآید
برون کن دیو نفس از خانهی دل تا شوی ایمن
که از دزد ستمگر، پاسبانی بر نمیآید
نوای باربُد بر جان و دل بخشد طرب ورنه
ز هر مطرب، سرود خسروانی بر نمیآید
به ظلمات فنا آب بقا خضر نبی جوید
کز اسکندر حیات جاودانی بر نمیآید
نه هر آهنگری، آگه بوَد از رمز آزادی
که جز کاوه قیام کاویانی بر نمیآید
دم از نام و نشان هرگز نزد (شمس قمی) زیرا
که نام نیک، جز از بینشانی بر نمیآید.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#کمان_ابرو
تا کمان ابروی شوخت عشوہبازی میکند
تیرِ مژگانت به قتلم ترکتازی میکند
همچو مجنون عاقبت رسوای عالم میشود
آنکه با لیلای حسنت عشقبازی میکند
چشم من با یاد رویت میرود هر شب به خواب
میزبان در جای خوش مهماننوازی میکند
با نگاهی مردگانِ عشقِ خود را زندہ ساز...
عاشقان را یک اشارت کارسازی میکند
هجر رویت گر بسوزد جان و دل را باک نیست
طعن دشمن، عاشقان را جانگدازی میکند
هرکسی ساید به خاک مقدمت روی نیاز
پشت بر کون و مکان از بینیازی میکند
میخورَد چوب مکافات عمل در زندگی
هر که از حدّ گلیمش پادرازی میکند
آوخا دردا که آخر میشود ناچارِ محض
آنکه عمری بهر مردم چاره سازی میکند
بندهی دونان مباش و تاک حالت خم مشو
سرو ، از آزادہ خویی سرفرازی میکند
هان! فریبِ حیلهی زاهد نمایان را مخور
چون به صید مرغ ، روبَه حیلهبازی میکند
واعظ مغرض بُوَد گندم نما و جو فروش
کز حقیقت دم زدہ ، کارِ مجازی میکند
آنکه از پولِ نماز و فسق، روزی میخورد
در حقیقت، نشر فسق و بی نمازی میکند
(شمس قم) نبوَد خطا گر گویم این طرز غزل
با غزالان ختایی ، همترازی میکند .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#گفتگو
پیک یار آمد بگفتم یار مه پیکر چه گفت؟
گفت جان خواهم ، بگفتم میدهم دیگر چه گفت؟
گفت در راه وصالم ترک هستی کن به شوق
گفتمش هستی شد از کف، از دل مضطر چه گفت؟
گفت دلخون سازمش آخر ز درد هجر خویش
گفتمش خون شد دل زارم ، ز چشم تر چه گفت؟
گفت باید خون دل ، جاری کنی از دیدگان
گفتمش بین! چشم خونبار مرا از سر چه گفت؟
گفت سر را خاکسار مقدمم کن بی دریغ
گفتمش فخرم بُوَد ، از پیکر لاغر چه گفت؟
گفت سوزم پیکرت را در شرار کبر و ناز
گفتمش عمریست میسوزم ، ز خاکستر چه گفت؟
گفت بر باد فنا خاکسترت را میدهم
گفتمش گشتم فنای او ، ازین بهتر چه گفت؟
گفت در شام فراقم صبر میباید تو را
گفتمش از روز وصل آن یار سیمینبر چه گفت؟
گفت وصل ما درین عالم بوَد افسانهای
گفتمش از عالم جانپرور محشر چه گفت؟
گفت در محشر شوی با ما قرین و همنشین
گفتمش در بابِ جام و باده و ساغر چه گفت؟
گفت گیری از کفم جامی ز کوثر (شمس قم)
گفتمش به به نمیپرسم دگر دلبر چه گفت .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
✅ سرودهی زیر مربوط به 66 سال پیش در زمان منوچهر اقبال، نخست وزیر وقت است.
#رسم_وطنداری
ای رجال وطن! این رسم وطنداری نیست
آخر این شیوه و آیین نکوکاری نیست
دزد، در خانه و یاران همه خوابند و خموش
خفتگان را به کسی مرحمت و یاری نیست
میرود قافله و راه خطرناک به پیش
رهنمایان! بخدا این رهِ سالاری نیست
هوشیاران جهان، نوح نجاتاند، ولی
اندر اینجا نبود نوح نجات آری نیست
در خم کوچه ی اوّل، همه ماندیم هنوز...
گرچه در مَعبر ما سختی و دشواری نیست
افتخارات اروپا همه از مکتب ماست
حال در مکتب ما غیر زیانکاری نیست
اجنبی، دفتر ما لوحه ی تدبیر نمود
ما بهخوابیم و کسی طالب بیداری نیست
صنعت غرب، بوَد معجزه بر مَردم شرق
شرقیان را بهجهان جز ره بیکاری نیست
زندگی، مرگِ صغیر است بر افراد وطن
چون درین مُلک بجز رنج و گرفتاری نیست
محتشم، گر غم درویش خورد بهره بَرد
ورنه او هم به عوض مایل غمخواری نیست
غصّه ی اندک و بسیار، نخواهم خوردن
غصّه و درد من از اندک و بسیاری نیست
خواری ملّت بی برگ و نوا خوارم کرد
مزد و پاداش وطنخواه بجز خواری نیست
دین و آیین و ره و رسم بزرگی طی شد
حاشَ لله که درین سیره و دینداری نیست
با چنین وضع اسفبار و چنان سبک غلط
عاقبت؛ کار وطن غیر نگونساری نیست
(شمس قم) از سر دلسوزی و اجبار، سرود :
ای رجال وطن! این رسم وطنداری نیست.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
✅ برگرفته از روزنامۀ استوار قم - 1337
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi