#مادر_داشتن
يک جهان مجد و شكوه و عزت و فر داشتن
كشور هستی گرفتن تاج بر سر داشتن
عالمی را با يكی فرمان مُسخّر داشتن
قرنها بر ملک گيتی تخت و افسر داشتن
سَروری بر كِهتر و مِهتر سراسر داشتن
رهبری از باختر تا مرز خاور داشتن
دانش اكسير ، در پيدايش زر داشتن
حكمت لقمان و حكم هفت كشور داشتن
دولت و مكنت ز صد قارون فزونتر داشتن
كيميا را يافتن ، كبريت احمر داشتن
گنجهای شايگان ، دريای گوهر داشتن
كوه های سيم زر را در برابر داشتن
جام و آيينه چو جمشيد و سكندر داشتن
شهرت نوشيروانِ دادگستر داشتن
نوح سان كشتی امت از خطر بر داشتن
خضرسان پاينده عمری تا به محشر داشتن
همچو ابراهيم ، جان ، سالم در آذر داشتن
يا چو يونس زندگی در بحر اندر داشتن
چهرهای مانند يوسف ، ماه منظر داشتن
نغمهای مانند داوود ِ پيمبر داشتن
چون سليمان ، خاتم حشمت ميسّر داشتن
منطق الطير علوم دهر ، از بر داشتن
همچنان موسی يد بيضا منور داشتن
يا چنان عيسی ، دمی بس روحپرور داشتن
اسم اعظم برترين اسمای داور داشتن
بينش تسخير ارواح مطهّر داشتن
عرش پيما گشته چون جبريل شهپر داشتن
روح و تن را با ملايک يار و همسر داشتن
وحدت سلمان و تقوای ابوذر داشتن
پا به فرقِ فرقَدان و هفت اختر داشتن
همتِ سرشار و بازوی هنرور داشتن
دانش و فضل و ادب، ديوان و دفتر داشتن
چشمهی آب بقا و حوض كوثر داشتن
همسری حوری لقا هر لحظه در بر داشتن
شاهدی شيرين سخن مانند شكّر داشتن
از لب نوشين لبی ، قند مكرّر داشتن
گلرخی رعنا ، بهٔ از سرو و صنوبر داشتن
مه جبينی دلنشين ، عيّار و دلبر داشتن
برتر از غلمان پسر ، چون حور دختر داشتن
خواهران از ده فزون ، صدها برادر داشتن
اين همه نعمت خوشاست اما به رأی (شمس قم)
بهترين نعمت بوَد ، یک عمر مادر داشتن
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#من_و_دل
عمریست که سرگرم هواییم من و دل
سرگشته چو مرغان هواییم من و دل
عمریست پی ليلی اوهام چو مجنون
حيران به بيابان خطاییم من و دل
چون در طلب دوست به هر كوچه و بازار
بازيچهى هر بیسر و پاییم من و دل
در راه وصال بت بیمهر و وفايی
دل داده و در خوف و رجاييم من و دل
افسانهی جهليم و جنون در همه جا چون
جاهل به رسوم عقلاییم من و دل
چون زورق طوفانزده در بحر ضلالت
افتاده به گرداب فناییم من و دل
سرگشته چو پرگار ، پی نقطهی ابهام
در هندسهی چون و چراییم من و دل
هستيم هماهنگ به هر فسق و دريغا
وقت عمل نيک ، جداییم من و دل
آوخ كه به ظلْمات فنا از ره غفلت
در جستجوی آب بقاییم من و دل
بهر طمع گندم خال رخ جانان...
در خاک غم از اوج سماییم من و دل
قانع چو نگشتيم به خوان كرم دوست
بر درگه هر سفله ، گداییم من و دل
شد وقت سفر ، قافله آمادهى رفتن
افسوس كه بیبرگ و نواییم من و دل
سامان نپذيرد بخدا خانهى ايمان
تا در طُرُق مكر و رياییم من و دل
اندرز خرد را اثری در سر ِ ما نيست
چون فاقد گوش شنواییم من و دل
عمری به عبث طی شد و عبرت نگرفتيم
حقا كه سزاوار جفاييم من و دل
كرديم به بر، جامهی صوف و به حقيقت
صوفیوش بیصدق و صفاییم من و دل
من بندهی دل گشته و دل، بندهی آمال
پس مشرک يكتاى خداییم من و دل
چون (شمس قم) از ما و من و مكر و تظاهر
ظاهر به صفا و به مناییم من و دل
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
AUD-20141011-WA0011.amr
1.25M
#خوابنامه
در اوایل دههی 40 که متشاعران شعر نو (نیمایی) به سعایت شعر کلاسیک میپرداختند؛ مرحوم سید علیرضا شمس قمی سرودهای دارد تحت عنوان (خوابنامه) با مطلع :
خواب دیدم که اهورا پسری داد مرا
نه پسر داد که جان دگری داد مرا
که در سال 1342 در مقایسهی شعر نو و شعر کلاسیک (کهن) سروده و در انجمن ادبی قم به ریاست دکتر ابوالفضل مصفا و انجمن ادبی صائب تهران، به ریاست استاد خلیل سامانی (موج) در جمع بزرگان آن زمان قرائت نموده است.
با صدای شاعر 👆👆👆
✅ بیت آخر متأسفانه ضبط نشده 👇
من به اشعار كهن گشته عجين
نوسخن ، طالب اشعار نوين
@shamseqomi
"اَلسّلامُ علیكَ یا اَمیرالمؤمنین"
ا࿐❈❁࿐✿࿐❈❁࿐ا
#مسمط
على ای فدایی عشق حق! سر و جان فدای تو یا علی
که بقای عالمیان بُوَد، همه از بقای تو یا على
دوجهان و خِلقت ماخَلَق، بوَد از ولای تو یا علی
نه عجب اگر که به مدح تو، زده دم، خدای تو یا علی
که مدیح ذات خدا بوَد ، بخدا سزای تو یا علی
بشر از مدیح تو عاجز است، اگرش خدا ندهد مدد
خِرد از ثنای تو قاصر است، اگرش کمک نکند صمد
سخن از بیان مقام تو، شده غرق حیرتِ لا تعد
که به شأن ذات تو گفته حق، حسَنات و مدحت لایُرَد
بخدا روا بوَد ار خدا، بکند ثنای تو یا على
ز مدیح ذات و صفات تو، شده عقل خلق زمانه مات
که بیان وصف صفات تو، نبوَد قرین مقام ذات
ز علوّ فضل و کمال تو، متحیر آمده کائنات
چو ثنای قدر و جلال تو، دو جهان ز فتنه دهد نجات
بجز آن کسی که نسوده سر، به در سرای تو یا علی
تویی آن ولی جهانگشا، که جهان بوَد به تو پایدار
تویی آن یگانهٔ حق ستا، که حقایق از تو شد آشکار
تویی آن وحید موحّدین، تویی آن موحّد حق شعار
تویی آن امیر سریر دین تویی آن مُسبّب هشت و چار
که فراز دوش نبی بوَد، اثر دو پای تو یا علی
تویی آنکه زهد و دیانتت، شده رهنمای موحّدین
تویی آنکه منطق و حکمتت، شده مَشی و سرخط اهل دین
تویی آنکه نهج بلاغتت، شده نهج طاعت متّقین
تویی آنکه پند حقیقتت شده درس مکتب ناصحین
تویی آنکه لایق تو بوَد، سخن خدای تو یا علی
چو بخواست خالق لم یزل نظری بخود کند از کمال
به عیان چو آینه بایدش، علیاش شد آینهٔ خصال
به على نظر کن و حق ببین، ز کمال و مرتبت و جلال
که علیست آینهی خدا، بخدای خالق ذوالجلال
بخدا که صورت حق عیان، بوَد از لقای تو یا علی
على ای خلاصهٔ کاف و نون! که فلک بوَد به اطاعتت
على ای عصارهٔ مایکون! که ملک متابع طاعتت
على ای حقیقت بندگی! که جهان رهین عبادتت
على ای نتیجهٔ ماخَلق! که بشر طفیلی حکمتت
على ای که خِلقت ماسَوا، نبوَد سوای تو یا علی
بخدا قسم که به غیر تو ، نکنم به نقطهای اتکا
که منم به لطف تو متّکی، تو ز رأفتم شده متّکا
نزنم دم از دگری مگر، که به مِدحت تو کند بنا
نکنم نظر به کسی مگر، که تو اش نظر کنی از وفا
بخدا قسم که همیشه دم، زنم از ولای تو یا علی
منم آن کهینه غلام تو ، که به آرزوی تو زندهام
به درِ سرای تو خسروا ، ز خلوص، چاکر و بندهام
به ره وصال تو تا ابد، ز ازل شها گروَندهام
کلمات کاملهٔ تو را به سَماع جان شنوندهام
که کلام کامل حق بوَد، سخن رسای تو یا علی
به امید لطف تو زندهام، که رسم به وصل جمال تو
به هوای عشق تو سرخوشم، به امید درک کمال تو
نه من از قصور کمال خود، شده محو عزّ و جلال تو
که خلایق دوجهان شده، همه مات خلق و خصال تو
همگان به طاعت و بندگی، شده در قضای تو یا علی
چه خوشاست اگر ز ره کرم، قدمی به دیدهٔ ما نهی
تو شهنشهی و روا بوَد، که قدم به کوی گدا نهی
نظرِ عطوفت و رحمتت، به جهانیان ز وفا نهی
ز بلاد شیعه و مسلمین، همه جور و کینه جدا نهی
که کسی به دفع معاندین، نرسد به پای تو یا علی
ملکا به (شمس قمی) کنون، نظری ز مهر و وفا نما
چو تو شاه ملک کرامتی، نظری به سوی گدا نما
ز خزانهٔ حسنات خود، درمی به بنده عطا نما
ز عطای عالیهات شها، دل ما غریق صفا نما
که دوچشم ما شده منتظر، به ره عطای تو یا علی
شادروان سید عليرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
(تضمین غزل همای رحمت)
#سروش_عرفان
سحر از سروش عرفان بشنیدم این ندا را
که رسید ساقی جان مِیِ جام هل أتی را
ز خم غدیر عشقت ، بزدم مِی ولا را
«علی ای همای رحمت! تو چه آیتی خدا را
که به ماسَوا فکندی همه سایهی هما را»
چو علیست مظهر حق به حقیقتش ولی بین
همه حکمت خدا را ز رخش تو منجلی بین
ز غدیر خم مپرسش، ز کمالش اوّلی بین
«دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من ، بخدا قسم خدا را»
اگرش خدا بخوانم، بجز او خدا نماند
وگرش خدا ندانم، ز خدا جُدا نماند
وگرش جدا شناسم، اثری بجا نماند
«بخدا که در دو عالم، اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سرِ چشمهی بقا را»
تویی آنکه خصم گفتت به خم غدیر: بَخ بَخ
تویی آنکه عالمی را ، ز فراق توست آوخ
تویی آنکه بی ولایت! صف جنت است برزخ
«مگر ای سحاب رحمت! تو بباری ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد ، همه جان ماسوا را»
چو حریم جانفزایش به شَه و گداست مأمن
سر کوی دلربایش، سر بندگی بیفکن
به صف نعال آن شه، بکن از خلوص مسکن
«برو ای گدای مسکین! در خانهی علی زن
که نگین پادشاهی، دهد از کرم گدا را»
علی آن شهی که جودش چو خدای حیّ ذوالمن
علی آنکه بذل مهرش بدهد به خصم مأمن
به جز از علی که خواهد ز پسر نجات دشمن
«به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا»
به جز از علی که گردد متبرّی از شوائب
به جز از علی که باشد همه عمر در نوائب
به جز از علی که سازد شب و روز با مصائب
«بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که عَلم کند به عالم شهدای کربلا را»
به رکوع، پیش فضلش فضلا و سرفرازان
به سجود، پای زهدش عرفا و بی نیازان
شده محو طاعت وی فقها و نکته سازان
«چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی، که میتواند که به سر بَرد وفا را»
حَسنات خُلق او را نتوان نگفت و نشنفت
لمعات فیض او را نتوان به خُفیه بِنهفت
که به عِلم و فضل و تقوا بخدا نباشدش جفت
«نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیّرم چه نامم؟ شه ملک لافتیٰ را»
چو علی بوَد به عالم شه کشور امامت
همه گه کند تفقد، همه گه کند کرامت
نظر بلند سِیرش، چو بوَد نعیم نعمت
«به دوچشم خونفشانم هله! ای نسیم رحمت!
که ز کوی او غباری، به من آر توتیا را»
علی ای فدایی حق! سر و جان من فدایت
که بقای هر دوعالم، همه هست در بقایت
به نوید عفوّ ایزد، دو جهان به اتّکایت
«به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیام ها که دادم همه سوز دل صبا را»
علی ای طبیب وحدت به شفای دردمندان
علی ای سروش رحمت به ندای پای بندان
علی ای سراج رأفت به سرای دل نَژَندان
«چو تویی قضایگردان، به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان! رهِ آفت قضا را»
به وجود بی مثالش، بنموده فخر آدم
ز مَحاسن خصالش بستوده نیک خاتم
دوجهان به پیش فضلش به مَثل چو قطره و یَم
«چه زنم چو نای، هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر، بنوازد این نوا را»
چو علی به مُلک هستی بوَدش مقام شاهی
بنموده ذات باری، به فتوّتش گواهی
چو لسان غیب هرشب بوَدم چنین مباهی
«همه شب درین امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی... بنوازد آشنا را»
هله (شمس قم) ز هجرش شده دل ز غم لبالب
ز شرار نالهی دل، تن و جان فتاده در تب
شده هر سَحر نوایم، ز غم تو ذکر یارب
«ز نوای مرغ یاحق، بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا»
شادروان سید علیرضا شمس قمی
1345
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi