#کمان_ابرو
تا کمان ابروی شوخت عشوہبازی میکند
تیرِ مژگانت به قتلم ترکتازی میکند
همچو مجنون عاقبت رسوای عالم میشود
آنکه با لیلای حسنت عشقبازی میکند
چشم من با یاد رویت میرود هر شب به خواب
میزبان در جای خوش مهماننوازی میکند
با نگاهی مردگانِ عشقِ خود را زندہ ساز...
عاشقان را یک اشارت کارسازی میکند
هجر رویت گر بسوزد جان و دل را باک نیست
طعن دشمن، عاشقان را جانگدازی میکند
هرکسی ساید به خاک مقدمت روی نیاز
پشت بر کون و مکان از بینیازی میکند
میخورَد چوب مکافات عمل در زندگی
هر که از حدّ گلیمش پادرازی میکند
آوخا دردا که آخر میشود ناچارِ محض
آنکه عمری بهر مردم چاره سازی میکند
بندهی دونان مباش و تاک حالت خم مشو
سرو ، از آزادہ خویی سرفرازی میکند
هان! فریبِ حیلهی زاهد نمایان را مخور
چون به صید مرغ ، روبَه حیلهبازی میکند
واعظ مغرض بُوَد گندم نما و جو فروش
کز حقیقت دم زدہ ، کارِ مجازی میکند
آنکه از پولِ نماز و فسق، روزی میخورد
در حقیقت، نشر فسق و بی نمازی میکند
(شمس قم) نبوَد خطا گر گویم این طرز غزل
با غزالان ختایی ، همترازی میکند .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#گفتگو
پیک یار آمد بگفتم یار مه پیکر چه گفت؟
گفت جان خواهم ، بگفتم میدهم دیگر چه گفت؟
گفت در راه وصالم ترک هستی کن به شوق
گفتمش هستی شد از کف، از دل مضطر چه گفت؟
گفت دلخون سازمش آخر ز درد هجر خویش
گفتمش خون شد دل زارم ، ز چشم تر چه گفت؟
گفت باید خون دل ، جاری کنی از دیدگان
گفتمش بین! چشم خونبار مرا از سر چه گفت؟
گفت سر را خاکسار مقدمم کن بی دریغ
گفتمش فخرم بُوَد ، از پیکر لاغر چه گفت؟
گفت سوزم پیکرت را در شرار کبر و ناز
گفتمش عمریست میسوزم ، ز خاکستر چه گفت؟
گفت بر باد فنا خاکسترت را میدهم
گفتمش گشتم فنای او ، ازین بهتر چه گفت؟
گفت در شام فراقم صبر میباید تو را
گفتمش از روز وصل آن یار سیمینبر چه گفت؟
گفت وصل ما درین عالم بوَد افسانهای
گفتمش از عالم جانپرور محشر چه گفت؟
گفت در محشر شوی با ما قرین و همنشین
گفتمش در بابِ جام و باده و ساغر چه گفت؟
گفت گیری از کفم جامی ز کوثر (شمس قم)
گفتمش به به نمیپرسم دگر دلبر چه گفت .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
✅ سرودهی زیر مربوط به 66 سال پیش در زمان منوچهر اقبال، نخست وزیر وقت است.
#رسم_وطنداری
ای رجال وطن! این رسم وطنداری نیست
آخر این شیوه و آیین نکوکاری نیست
دزد، در خانه و یاران همه خوابند و خموش
خفتگان را به کسی مرحمت و یاری نیست
میرود قافله و راه خطرناک به پیش
رهنمایان! بخدا این رهِ سالاری نیست
هوشیاران جهان، نوح نجاتاند، ولی
اندر اینجا نبود نوح نجات آری نیست
در خم کوچه ی اوّل، همه ماندیم هنوز...
گرچه در مَعبر ما سختی و دشواری نیست
افتخارات اروپا همه از مکتب ماست
حال در مکتب ما غیر زیانکاری نیست
اجنبی، دفتر ما لوحه ی تدبیر نمود
ما بهخوابیم و کسی طالب بیداری نیست
صنعت غرب، بوَد معجزه بر مَردم شرق
شرقیان را بهجهان جز ره بیکاری نیست
زندگی، مرگِ صغیر است بر افراد وطن
چون درین مُلک بجز رنج و گرفتاری نیست
محتشم، گر غم درویش خورد بهره بَرد
ورنه او هم به عوض مایل غمخواری نیست
غصّه ی اندک و بسیار، نخواهم خوردن
غصّه و درد من از اندک و بسیاری نیست
خواری ملّت بی برگ و نوا خوارم کرد
مزد و پاداش وطنخواه بجز خواری نیست
دین و آیین و ره و رسم بزرگی طی شد
حاشَ لله که درین سیره و دینداری نیست
با چنین وضع اسفبار و چنان سبک غلط
عاقبت؛ کار وطن غیر نگونساری نیست
(شمس قم) از سر دلسوزی و اجبار، سرود :
ای رجال وطن! این رسم وطنداری نیست.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
✅ برگرفته از روزنامۀ استوار قم - 1337
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
(یا ابا صالح المهدی ادرکنی)
#لرزد_و_ریزد
ز ديده خون دل از هجر يار لرزد و ريزد
به چهرهام چو دُرِ شاهوار لرزد و ريزد
خمار يارم و از کف شد اختيار سرشکم
که جام باده زِ دست خمار لرزد و ريزد
بهسان ژاله که غلتد به گلپر گل سوری
عرق به عارض گلگون يار لرزد و ريزد
مِی از کنار لب غنچه فام او زِ تبسّم ،
چو شير، از دهن شيرخوار لرزد و ريزد
اگر به ميکده آيی صراحی از کف ساقی
زِ رشک حُسن تو بی اختيار لرزد و ريزد
چنانچه شمع ببيند تو شمع محفل مایی
زِ خجلت آب شود اشکبار لرزد و ريزد
ز شانه رنجه مکن تار زلف خويش که ترسم
ز نغمهی سر زلف تو، تار لرزد و ريزد
خزان هجر تو مويم سپيد کرد و فرو ريخت
چنانکه برگ خزان بیقرار لرزد و ريزد
غبار چهره بشويم به اشک ديده مبادا...
به وقت بوسه به پايت، غبار لرزد و ريزد
بيا که کاسهی صبرم شد از فراق تو لبريز
چو کاسه پُر شود از هر کنار لرزد و ريزد
بيا که مِهر فلک، زرفِشان ز شوق وصالت
به مقدم تو ـ به رسم نثار لرزد و ريزد
ز چشم منتظران خون دل ز فرقت رويت!
به راه وصل تو از انتظار لرزد و ريزد
چو قامتت ز قيامت! کند به پای، قيامت
ز چشم خصم تو خون همچو نار لرزد و ريزد
سرشک (شمس قم) از دوریات به مزرع دامان
بهسان قطرهی ابر بهار، لرزد و ريزد .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#زخم_درون
ای از دیار حسن تو سیمینبَران بُرون
وی در برِ تو بلبل شیرین زبان زبون
حوران خلد با همه حسن و جمال خویش
از حسرتت گرفته به باغ جِنان جنون
در کاخ حسن و لطف و ملاحت بُتا تویی
اندر میان جامعهی دلسِتان ستون
خون جگر که ریخت ز جورت مرا به دل
دارد روان به چهرهی زردم عیان عیون
زخم درون خود، ز تو پنهان نمودهام
خواهی گواهِ گفتهی من بردران درون
تا رخ بتافتی ز من ای مَه! به شام هِجر
بر من رقیب، گشته ملامت کنان کنون
آن آشنا دمی چو بُوَد غمگسار من
سازم همیشه رایت بیگانگان نگون
یا بر دلم نشین و نشان آتش دلم ...
یا آنکه مِهرت از دل زارم بران برون
خون میچکد ز دیدهٔ (شمس قم) از غمت
جانا زبانِ حالِ دلم را بخوان به خون .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
(اللهم عجل لولیك الفرج)
#دشت_عشق
دمید فجر و شب هجر سر رسید بیا
سپیده از افق وصل بر دمید بیا
گذشت شام فراق و رسيد صبح وصال
قمر به خوابگه روز آرمید بیا
به جستجوی تو در دشت عشق پوييدم
که خار هجر تو بر پای دل خلید بیا
بيا که چشم به راهت نشستهام يکعمر
ز انتظار تو شد چشم من سپید بیا
توان دیدن روی تو شرط ديدار است
ز تن توان شد و از ديده رفته دید بیا
دل از ملامت بیگانه گشته لجهی خون
چو در غیاب تو زخم زبان شنید بیا
روا مدار که از وصل روی آن شه حسن
شوند دلشدگان تو، ناامید بیا
مذاق دهر به شهد وصال شيرين کن
زمانه تلخی هجرت فزون چشید بیا
به پيشباز تو گلشن، ستاره باران شد
ز بس شکوفه به هر شاخه بشکفید بیا
ز چرخ چارمِ افلاک، عيسی از حسرت
پی نظارهی روی تو، سر کشید بیا
تويی چو يوسف و یعقوب دين ز دوری تو
بسان دال، الفِ قامتش خمید بیا
بکن قیام که خياط دهر جامهی عدل
به قامت تو، به روز ازل برید بیا
فقط وصال رخت مایهی امید من است
تویی امید ـ مرا، مایهی امید! بیا
زمانه عقدهی دل وا نمیکند هرگز
که قفل مشکل ما را تویی کلید بیا
هلال ابروی آن مه چو کردهام رؤيت
کنم به بدر جمالت، نماز عيد بیا
تو را به خواب بدیدیم یا به بیداری
به پاس دیدن ما، بهر بازدید بیا
فروغ (شمس قم) از پرتو عنایت توست
تو نور بخش منی، ای مَه سعید! بیا
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
«هفتهی کتاب و کتابخوانی گرامی باد» 🌹
#کتـــاب
روشنگر بزم علم و دیـن است کتاب
اسـتاد فضـیلـت آفـریـن است کتاب
فرزانه معلّمـیست بی منّـت و مــزد
با هر زن و مرد همنشین است کتاب
شادروان سید علیرضا شمس قمی
@shamseqomi