#جنگ
لعنت به جنگ و جانی و جنگ افروز
لعنت به این : تـوحّـش مـَـردم_سـوز
لعنت به آن که : بهــره بَــرَد از جنـگ
لعنت به آن که : گشــته ســتم آمــوز
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#خاکساری
با ضعیفان یاربودن کم کند تشویش را
خاکساری ارج بخشد گوهرِ درویش را
گِرد قدرتمند گردیدن ، کند جان را تباه
عاقبت آتش بسوزاند حریم خویش را
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
"اَلسَّلامُ عَلَیكِ یٰا فاطِمَة المَعصومَه"
#دارالشفا
اگر داری هزاران درد بیدرمان بیا اینجا
که با اذن خدا باشد طبیب دردها اینجا
اگرچه هست پنهان مرقد خیرالنسا ، اما
بهشوق مرقد آن بانوی عظما ، بیا اینجا
مزار حضرت معصومهی قم را زیارت کن
که باشد جلوهای از مرقد خیرالنسا اینجا
دعاهایت اجابت میشود در این حرم زیرا
که خفته، اخت سلطان سریر ارتضا اینجا
دلِ درمانده و غمدیدهی خود را مداوا کن
که بیشک هست هم دارو و هم دارالشفا اینجا
بنوش از آب سقاخانهاش در صحن آیینه
که میباشد یقیناً چشمهی آب بقا اینجا
ببوس این بارگاه و رفعت آن را تماشا کن
که باشد بوسهگاه مرتضی و مصطفی اینجا
دلِ خود را گرهْ زن بر ضریح این حرم با عشق
که دل را میکُند از بند این دنیا ، رها اینجا
دو رکعت با خلوص دل نماز عشق ، برپا کن
به بالاسر، که تا بینی به چشم دل، خدا اینجا
نمیماند بهجا ، کاخی همیشه جاودان اما
بقا را میتوان بینی در این دار فنا ، اینجا
غبارِ غم بشوی از دیده و دل با نمِ اشکی ـ
که بیشک میدهد هم دیده و دل را جلا اینجا
مِس زنگاری دل را جلا ، نَه!... بل طلا دارد
به اکسیری که بر دل میزند این کیمیا اینجا
مشو غرّه به مال و جاه و... قلبت را مصفا کن
ندارد فرق زیرا در نظر، شاه و گدا اینجا
نه تنها این حرم در قم ندارد مثل و همتایی
که هم شأن است حتی با مقام اولیا اینجا
نه تنها اهل قم بالد به خود ، از شأن این بانو
که میبالد بهخود زین خواهری، حتی رضا اینجا
به غیر از شهر خود، هر آشنا باشد غریب اما
تفاوت نیست بین هر غریب و آشنا اینجا
چنانکه شهر قم را عُشّ آل مصطفی خوانند
بنازد شیعه بر این بارگاهِ باصفا ، اینجا
خوشا چشمی که دل، بندد به دیدار حریم او
چو اهل قم، که گردیده به گنبد، مبتلا اینجا
خوشا آنکس که عادت کرده تا آید بهگوش او
مناجات و اذان از مأذن ِ گلدستهها اینجا
خوشا آنکس که سر را میگذارد بر حریم او
بدون ادعا و عاری از روی و ریا اینجا
چو میبوسد ضریح باصفایش را به صدق دل
زیارت کرده گویی مرقد شمس الضحا اینجا
شفاعت میکند چون شیعیان را در صف محشر
چگونه میتوان دل کَند، از صحن و سرا اینجا
اگر گم کردهای راه خودت را از سر غفلت
بیا در این حرم، زیرا که باشد رهنما اینجا
گنهکاری اگر حتی دمی آید به این درگاه
شود شرمندهی کردار، بیچون و چرا اینجا
دخیل مِهر میبندد ضریح زرنگارش را
که بخشیده شود از جرم و عِصیان و خطا اینجا
خلاصه دست خالی رد نمیگردیم ازین درگاه
«اگر از صدق دل، آریم روی التجا اینجا» ۱
دل زنگاریات را پَهن کن در این حریم مِهر
که پای زائرانش میدهد آن را جلا اینجا
مَشام جان، معطر کن به عشق (ساقی) کوثر
اگر خواهی شوی مست از شراب جانفزا اینجا
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/07/22
eitaa.com/shamssaghi
۱ـ استاد مجاهدی
#مادر_جان
دو سال ، از غــم مرگـت گذشت ای مادر
چه سـال هــا که دگـر ، برنگشت ای مادر
پس از تو مهر و وفا سایه پرکشید از سر
چهسان رقم، زنم این سرگذشت ای مادر
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
#مادر
آن مــادری که در همه عــالــم ، یگــانه بود
در جمــع ما چــراغ صفــابخش خــانه بود
آن "زهــــره" ی منــیر سمـــاوات معـــرفت
در آسمـــان خـــانه ، فــروغــی یگــانه بود
دنیـــا بـــرای روح بلنـــدش صفـــا نداشـت
سوی بهشـت پـــر زد و مُـــردن بهـــانه بود
مــادر برفت و مِهر و وفایش به جای، ماند
چون بحــر مِهــر و الفـت او بـیکــرانه بود
تنهـــا نبـــود مـــــادر دلسـوز و مهــــربـــان
در همسری ز لطــف و محبـت ، یگــانه بود
فــرهیـختـــه معلـــم و آمـــوزگـــار مهــــر
تــدریـس او بلیـــغتــریــن عـــارفـــانه بود
مــا را اگر نصیـب شـده قــدر و جــایگــاه
مـرهـون لطف اوست که یک پشتوانه بود
تـوفیـق مـا به لطف خــداونــد ذوالجــلال
از سجــدههــای مـــادر و ذکـر شــبانه بود
درد و دریـــغ و آه کــه بـــاد خــــزان وزید
بُـرد آن گلــی که در دل خـــانه نشـانه بود
بـا درد همنشین شد و بــا درد خـــو گرفت
شاکر ز لطف حضرت حـق خـاضعـــانه بود
تــاریک گشـته محفـــلمــان بـیحضـور او
چون شمـعِ شـبفــروز شبستانِ خــانه بود
در گوشِ جـان ، طنین نوایش نوازشیست
آن مــادری کـه زمــزمــهاش عاشقــانه بود
داغی بوَد به دل که ز جان شعــله میکشد
از مــرگ او کـه بــر دل مــا ، تــازیــانه بود
مــادر بخواب! خوش که ز دلهــا نمیروی
از بـس محبـتـت بــه همــــه دلبــــرانه بود
(سـاقی) سـرود مــرثیــــهای در فـــراق او
آری کـه شعـــر او سخنـی صـــادقـــانه بود
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#مــــادر 😭😭😭
بـار سفــر را بست از دنیـا چو مـــادر
در پنجــم آبـــان، بــزد بــر قلبـــم آذر
از بعـــدِ مـَـرگِ او شــده ورد زبــانــم:
نفرین به این دنیا و این چرخ ستمگر
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#افتادگی
ز بی باری بسوی آسمان سر، گر صنوبر کرد
درخت تاک ، از بار گران ، سر زیر پیکر کرد
خس و خاشاک را بر روی دریا میتوانی دید
ولی در قعر دریا ، میتوانی صید گوهر کرد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#کیــنه
آنکس که پاکطینت و پاکیزهجام نیست
مَســتیِ او همیـشگـی و مُســتدام نیست
دل را تهـی کنـیم، ز هر بغـض و کیــنهای
ظـرفِ کثـیف ، لایـق آب و طعــام نیست
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#دنائت
آنکه عمری از دنائت ، حقّهبازی میکند
کار روباه و شغال و گرگ و تازی میکند
عاقبت در دام میافتد به پای خویشتن
بس که از حدّ گلیمش ، پـادرازی میکند
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#رسم_جهان
شرطِ خِرد آن است که خوانند اَمیرش
آن را که فقیری ، ننمودهاست حقیرش
هرچند فقیر است ، ولی در نظر خلق...
این عزت نفساست که کردهاست امیرش
نفروخته خود را به دِرَم در همه احوال
خواری نخریدهاست ز چشم و دلِ سیرش
غافل ز رعیّت نشود خان جوانمرد
داند که دگربار ، رسد خیر کثیرش
بی درد ، نفهمد غم درماندهی نان را
گر درک کند ، غصه کند یک شبه پیرش
در کورهی سوزان چو نهند آهن جامد
تا اوجِ فلک ، میرود آوای نفیرش
دنیاست زنی عشوهگر و شوخ و سبک سر
"آبستن رنج است؛ چه صحرا، چه کویرش"
از بند تعلّق ، نکُند هیچ گه آزاد...
آن بیخبری را که جهان کرده اسیرش
هرچند که گامی ننهد بر سر گوری
هر زنده پس از مرگ به گور است مسیرش
درویش ندوزد نظر خویش به هستی
بر فرش سلیمان ندهد کهنه حصیرش
هرگز نکند خم ، سر خود نزد توانگر
چون ساخته با قرصهای از نان و پنیرش
یک عمر علی گفته و گوید چو به عالم
دل بسته به مولا و ولایت ، ز غدیرش
آن کس که سپارد دل خود را به خداوند
حتی بدهد در ره حق ، طفل صغیرش...
وآنگاه شود از طرف حضرت دادار
دروازهی حاجات و شمارند کبیرش
دلسنگ مشو چونکه بهدولت رسی ای دوست!
دیدیم بسی سنگ ، که کردند خمیرش
آن شاخه که از جهل کُند سرکشی، آخِر
دارند به مقراض تدابیر ، قصیرش
سرسخت چو شد نادرِ افشار ، به گاهی
شد کشته پس از توطئه چینی وزیرش
اورنگ شهان را نبوَد رونق مطلق
دیدیم که از شاه گرفتند سریرش
آن کس که شود از همه غافل ز تکبّر
بی پرده ببیند که کُند عُجب، حقیرش
شاهنشه قاجار هم آن روز ، ترور شد
که بیخبر افتاد ، از آن یار خبیرش
یعنی که مشو غرّه به این تخت صدارت
گفتم سخنی را به تدبّر ؛ بپذیرش
ظلْمات شود پهنهی این عالم هستی
خورشید نتابد اگر آن روی منیرش
افسوس! که ناچار شود آنکه ز رأفت
دیدند همه خرد و کلان، خیر کثیرش
این رسم جهاناست که از فرط حسادت
هرکس به فراز است ؛ کشانند به زیرش
هر چند هنر دارد و جادوگر عشق است
که شعر و خط و معرفتش کرده شهیرش
جادوی قلم را ، بکند درک، کسی که
فهمد سخن کِلکِ هنر را ، ز صَریرش ۱
جامی بطلب از کفِ (ساقی) که بهدوران
هرگز نتوان یافت به میخانه ، نظیرش .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
۱ـ آواز قلم هنگام نوشتن
(السّلام علیكِ یا فاطمةالزهراء)
#گل_یاس
که دیده؟ سنگ به آیینه، بیبهانه زدن
شرار ، بر در و دیوار آشیانه زدن ؟
کمان جور کشیدن به پنجهی بیداد
به قصد غصب فدک، تیر بر نشانه زدن
بهسان باد خزان ، در اوان فصل بهار
بهشاخ و برگِ "گل یاس" تازیانه زدن
ز بغض و کینه و نفرت ز شاخه گلچیدن ـ
بهداس ظلم ـ بههنگامهی جوانه زدن
به زهر حَنظل نارس ز جهل و بیخردی
و حِقد و بخل ، به بنیان رازیانه زدن
بهشوق جاه و مقامی ز خوی اهرمنی
شرر ، به سینهی غمدیدهی زمانه زدن
در اوج خواری و زاری و از قَساوت قلب
شبانه شعلهی حرمان به قلب خانه زدن
چراغ خانهی زهرا ، کجا شود خاموش
به سنگ فتنه بر آن نور جاودانه زدن ؟
چگونه میشود آرام ، قلب ناآرام
به تازیانه به بازوی نازدانه زدن ؟
شب گناه ، به آلودگی سحر کردن
خراب رقص و سَماع و می مُغانه زدن
ز فرط بلهوسی و رذالت مطلق...
به چنگ، چنگی و بر قیچک و چَغانه زدن
پس از وداع نبی ، با دسیسه و نیرنگ
چو رهزنان، به دل مسلمین شبانه زدن
به قصد غارت اموال مسلمین ناگاه
بهسان دزد ، به گنجینهی خزانه زدن
سپس به غصب خَلافت خلاف وعدهی حق
بدون تکیهگهی ، دم ـ ز پشتوانه زدن
بدون هیچ وجاهت به تخت بنشستن
دم از ولایت ِ الله ، خودسرانه زدن
به بال شبپره در آسمان شب نتوان
نقاب ، بر روی آن اختر یگانه زدن
رسول حکم ولایت ، بزد به نام علی
هنوز بیشرفاناند ، گرم چانه زدن
علیاست شاه ولایت که تخت شوکت او
کجا جدا شود از هم ، ز موریانه زدن ؟!
علیاست مظهر عدلی که در تقابل ظلم
شدهاست شهره به اِستادگی و جا نزدن
دریغ ، قافیه بستهاست دست شاعر را
به زلف شعر ، نداند ، چگونه شانه زدن...
وگرنه از غم و اندوه، میتوان دل را
خلاف قاعده ، بر بحر بیکرانه زدن!
بسوخت (ساقی) دلخون، ازین غم جانکاه
دگر چگونه توان؟ دم ، از این فسانه زدن!...
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/08/09
eitaa.com/shamssaghi
#یا_فاطمةَالزهراء
کشتی عمرت اگر از ضربِ در پهلــو گرفت
ابــر غــم در آسمان خانه از هر سـو گرفت
گشت ویـران خانه ی مولا ز طـوفـان اجل
خانه نه! دنیا سراسر خم شد و زانو گرفت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ)
#یاس_کبود
خواهم که از خیرالنسا زهرا بگویم
از نور چشم مصطفا ، زهرا بگویم
از همسر شیر خدا ، زهرا بگویم
آری...! ز مام اولیا ، زهرا بگویم
آنکه نبی ، " اُمّ ابیها " خوانْد او را
مظلومهاش مولا به دنیا خواند او را
اُمّ الائمه ، حضرت زهرای اطهر (س)
او را که در قرآن خدایش خواند کوثر
کوثر ، همان خار دو چشم خصم ابتر
یاس کبودِ باغ و بستان پیمبر (ص)
زهرا که نور چشم خیرالمرسلین است
هم همسر مولا ـ امیرالمؤمنین است
آن بانویی که نیست همتایش به عالم
آنکه کند خم، سر به پیش پاش، مریم
نزد خدا و عرشیان ، باشد مکرّم
اما ندیده در جهان جز رنج و ماتم
در کودکیاش داد از کف مادرش را
یعنی خدیجه ، مادر غمپرورش را
او بود و بابا بود و غمهای فراوان
در کوچه و پسکوچهها آن ماه تابان
از خشم و توهینهای قوم نامسلمان
میدید بر بابا ، جفا ، بی هیچ برهان
ای وای...! از نامردمان بی مروّت
پرتاب خاک و سنگ بر فرق نبوّت
چندی گذشت و داغ بابا شد مضاعف
شد فتنهای دیگر ، ز ایوان مُسقف
خود را خبیثان با حِیَل خواندند اشرف
شادیکنان، بربطزنان، در دستشان دف
بر جانشینی نبی ، خود را نشاندند
بر عهد و پیمان غدیریشان نماندند
خانهنشین کردند مولا را ، به تزویر
روباه پیری را ، عوض کردند با شیر
تخت ولایت شد به حکم زور تسخیر
آهن نمیگردد طلا ، هرگز به اکسیر
کِشتند بذر خودسری را، در سقیفه
تا که شوند از شهوت قدرت خلیفه
شیر خدا ، هرگز نشد تسلیم کفتار
چون بود بر امر ولایت ، خود سزاوار
میخواستند از او وقیحانه، به اجبار
گیرند بیعت ـ لاجرم ، در بین انظار
بر خانهی شیر خدا ، آتش کشیدند
هرچند خواری را برای خود خریدند
در خانهی شیر خدا ، محشر به پا شد
توهین به مولا و ، عزیز مصطفیٰ شد
زهرا به پشت در ؛ که در با ضربه وا شد
شد محسنش سقط و علی بیهمنوا شد
کشتند از کین دخت ختم المرسلین را
صاحب عزا ، کردند امیرالمؤمنین را
(ساقی) کوثر ماند و اطفال یتیمش
حرمت شکستند از دنائت در حریمش
غیر از خدا که بود ، همواره کلیمش
شد چاه ، همراز غم و رنج عظیمش
خاموش اگرچه شد چراغ عمر زهرا
داغ غمش آلاله سان مانده به دلها
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(اَللّٰهْمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّكَ الْفـَــرَج)
#از_چشمها
از چه پنهان گشتهای ای نازنین از چشمها
ای چراغ روشنی بخش زمین! از چشمها
سالها در انتظارت ندبهها سر دادهایم
آنچنانکه رفته نور ، ای مهجبین! از چشمها
جغد شوم جنگ و نخوت سایه افکنده به سر
اضطراب ملت ما را ببین ، از چشمها
چشم ما انگشتر و بینایی ما چون نگین
از گناه ماست ـ افتاده نگین از چشمها
پیش رو چیزی نمانده از دو روز عمر ما
میتوان بینی نگاه واپسین ، از چشمها
هم تو پنهانی و قبر بی ضریح مادرت
فاطمه ، آن زادهی حبل المتین از چشمها
ما گنهکاریم اگرچه از چه پنهان گشته است
بارگاه دخت ختم المرسلین از چشمها ؟
شرم دارم از خدا ، اما گمان دارم ـ چرا ؟
هست پنهان مرقد آن دلغمین از چشمها
تا مبادا رنگ بازد کعبهی حق در نظر...
هست پنهان مدفنش روی زمین از چشمها
کاش آیی لحظهی مرگم به بالینم؛ تو را ـ
تا ببینم ـ در نگاه آخرین ، از چشمها
چون نشسته دیدهها را گَرد عِصیان و گناه
پرده برگیر ای امام راستین! از چشمها
(ساقیا) خواهی اگر بینی رخ آن گلعذار
پاک کن گَرد ِ گناه ِ آتشین ، از چشمها...
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi