#مرگ_مهسا_امینی_و_اعتراضات (2)
بیکاری عدهی زیادی از افراد و گرانی مایحتاج روزانه، گرانی مَسکن و اجاره بها ، (که بدون رسیدگی مسؤولین امر رها شده)، گرانی خودرو و به تبع آن گرانی تعمیرات و لوازم یدکی و همچنین عدم استطاعت مالی که توان یک زندگی بیدغدغه را از خانوادهها و شرایط ازدواج جوانان را سلب کرده کم معضلی نیست.
بالاخره کسانی این مشکلات را درک میکنند که به این معضلات دچارند و مسلماً عدهای خاص که مرفه هستند و به نوعی و به طرقی از امکانات لازم برخوردارند نمیتوانند درد این قشر ضعیف اجتماع و نیازمند را بفهمند.
فقر در هر جامعهای موجب سرخوردگی، بیایمانی و بزهکاری و فساد میشود که اکنون آمار فساد و بزهکاری مستنداً بسیار بالاست و جامعهی اسلامی را به مخاطره انداخته و امنیت شهروندان را سلب کرده است خصوصاً سرقت اتومبیل و موتور و موبایل و حتی در بعضی از مناطق سرقت سیمهای برق، لامپهای آویز بیرون از ساختمانها و... همه از تبعات فقر است.
من چون با جوانان خصوصاً قشر تحصیلکرده و اهل هنر، سر و کار دارم و خود نیز پدر دو فرزند ذکور هستم که تقریباً از سن ازدواجشان گذشته هرچند اعتراضی ندارند و از سلامت هر دوشان بحمدالله راضی هستم و خوشبختانه هر دو معلم و متعهد هستند و در تلاش برای بهبود اوضاع خود و جامعهاند اما در کل درد چنین عزیزانی را درک میکنم و حقیقتاً نمیتوانم دیگر پاسخی منطقی بدهم به دردمندانی که شکوه میکنند از روزگار خود که بنوعی دچار مشکلات هستند.
اکثر جوانان اجتماع در تمام شهرها به علت مشکلات مذکور دچار سرخوردگی، کم عقیدگی و تردید شدهاند.
ای کاش اگر دلسوز این نظام مقدس هستیم و احترامی برای خون شهدای گرانقدر قائلیم مشکلات را منطقی ریشهیابی کنیم و صرفا شعار انقلابی و تندروانه ندهیم که بیش از پیش موجب نارضایتی هموطنان را رقم بزنیم که خیانت به انقلاب و خون شهیدان است.
عدهای معدود گمان میکنند این نظام صرفاً ارث آبا و اجدادیشان است و کسانی که لب به اعتراض میگشایند هیچ حقی در این نظام ندارند و گویی در هشت سال دفاع مقدس فقط ایشان حضور داشتند زیرا از بس در محافل حضورشان را در جبههها علم کرده و به رخ کشیدهاند خودشان نیز چنین باوری دارند.
کمی انصاف داشته باشیم اگر واقعاً شیعهی مولا علی علیهالسلام هستیم با برخوردهای حق بهجانب و متهمکردن هموطنان تیشه به ریشهی همدیگر و نظام ارزشمندی که متأسفانه نااهلان به آن رسوخ کردهاند نزنیم. *
* امام راحل (ره) :
"نگذراید انقلاب دست نااهلان و نامحرمان بیفتد."
"و مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین"
التماس دعا :
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖيِكَ الْفَرَج)
#مدح
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
(شکیبِ جان)
غزال چشم تو ایدوست! چون کُشد ما را
چگونه دل نبَرد ، دلبران رعنا را
به یک کرشمه، دلی را اسیر خود داری
منیژه، لیلی و شیرین و ویس و عذرا را
به چاهِ عشق، کِشی یوسف پیمبر را
که زیر پا نهد از عاشقی، زلیخا را
غبار کوی تو چون مُرده... زند میسازد
چه حاجت است به عالم، دم مسیحا را
به جمکران وصالت، نهادهام چون دل...
کجا نیاز به دیر است یا کلیسا را
به کشف یار ندارد نظر به وادی طور
اگر که جلوه نمایی به نظره موسا را
رسد به پای تو گر دست انتظار امشب
دهم به شوق وصالت تن و سر و پا را
به تشت عشق بِبُرّند اگر سرم هرگز
غمم مباد و کنم اقتدایْ، یحیا را
شرار فتنهی سودابه را به جان بخرم
سیاوشانه بسوزند اگر مرا ، یارا
به رهنِ می، دهم این خرقهی ریا امشب
که هیچ خرده نگیرند شیخ صنعا را
بلندپایهتر از وهمی و خیالستی
که بال اوج، بگیری ز عقل و عنقا را
معادلات جهان، سخت میشود هر دم
بیا و یکشبه خود حل کن این معما را
بیا و بر دل شوریدهام، نگاهی کن
که وقت، تنگ و نشاید طلوع فردا را
اگر به ماهِ جمالت نگاه من افتد
ز شعشعات نگاهت شوم جهان آرا
به انتظار نشینم چو جمعه های دگر
خدا کند که بیایی به رسم دیدارا
مپوش ما جمالت به پردهی گیسوی
بزن کنار ز رخسارهات، چلیپا را
«دلم قرار نمیگیرد از فغان، بیتو»
شکیبِ جان! نظری... جان ناشکیبا را
به حجلهگاه وصالت نشستهام یک عمر
بزن به چنگ ترنّم، نت نکیسا را
زمانه تلخی هجرت، از آن به کامم ریخت
که عرضه مختصر افتاده این تقاضا را
کنون که هست تقاضای جلوهگاه وصال
تو هم به گوش کرامت، شنو تمنا را
«نفس شمار به پیچاک» انتظار توایم
بیا که جان به لب آمد قلوب شیدا را
مَجال از تو نوشتن اگرچه بسیار است
ولی بس است همین واژه های گویا را
قلندرانه سرودم گر این غزل امشب
تو هم به رسم سلیمان، نظر نما ما را
قصیدهوار اگر این غزل به شعر نشست
به وصف تو طلبد، بلکه مثنوی ها را
به کوی میکده آوارهایم و سرگردان
بریز (ساقی) عشاق! جام مینا را
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1394
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
"شهادت امام حسن عسکری تسلیت باد"
#آتشی_در_خَرمن
از سپاه کینه توز بادِ قهرِ آذری
شد خزان نخل تنومندی ز باغ حیدری
آذرخش خانمانسوز فلک زد از جفا
آتشی در خَرمنِ جان امام عسکری
ماہِ تابان سماواتِ امامت، در مُحاق
شد به پشت تیرہ_ابر گنبد نیلوفری
گرچه خفاش از حسد خواهان تاریکی بوَد
آفتاب اما همیشه میکند روشنگری
سایهاش کوتاه اگر شد آن امام دادگر
میکند پورش پس از او عالمی را سَروری
مهدی آن موعود قائم، حجت ثانی عشر
در امامت شد نگین خاتم انگشتری
آنکه مَهرویان عالم، گشته محو طلعتش
آنکه صد یوسف بوَد بر ماهِ رویش مشتری
آنکه عرش و فرش عالم در کف فرمان اوست
با عنایات خداوندی به چرخ چنبری
منجی خلق جهان و رهنمای مسلمین
که جهانی را نماید تا قیامت رهبری
در حکومت بی بدیل و در عدالت بیقرین
پادشاهان را سزد نزدش به امر چاکری
نحسی گردون بوَد در طالع بد اختران
مَرد حق را نیست در عالم بجز نیک اختری
افتخار شیعیانی، ای امام منتظر...!
«قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری»
زآنکه با لطف خدا ای صاحبِ عصر و زمان!
مِهر تو در خون ما آمیخت، شیر مادری
ای خوش آنروزی که میگردی عیان در بین خلق
ای خوش آن چشمی که میبیند تو را با دلبری
ای خوش آن وقتی که میآیی به تیر انتقام
قلب دجّال و ستمکاران عالم میدری
میکنی یکسر جهان را پاک از ظلم و فساد
چونکه میگیری به دستت ذوالفقار حیدری
حالیا با سینهای اندوہ و روحی دردمند
میسُرایم این سخن را با پریشانخاطری
تا کنم عرض ادب، بر پیشگاہ آن امام
هم کنم پرواز در حال و هوای شاعری
نیک دانم خالی انبانم بدون لطف تو...
ایکه با یک غمزہ صدها بهْ ز من میپروری
(ساقیِ) غم زهر ماتم ریخت در جامت اگر
تسلیت گویم تو را یا حجة بنِ العسکری!
دست ما خالی، ولی مشتاق دیدار توییم
کاش میشد لحظهای بر چاکرانت بنگری
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#چـــرا ؟
در آن وقتی که انسان، غافل از پندار میگردد
مصيبت، حاصل از یک مشت تا خروار میگردد
بدون فکر، انسان را نباشد مایهی تدبیر
که روح آدمیت در تنش، بیمار میگردد
اگر دستش رسد روزی به میز کوچکی بينی
علیٰ رغم رفاه خلق، خلق آزار میگردد
بصورت شكل انسان است و در سيرت بود حیوان
كه از درّنده خویی همچنان كفتار ميگردد
رفيق مردم و همدست دزدان است و بدکیشان
ولیکن از خباثت، روبَهی مکّار میگردد
به جاى آن كه دستی بر سر مردم كشد اما
علی_رغم هزاران وعده، بدکردار میگردد
چه زيبا گفت آن شاعر كه شعر ناب او هر دم
چو میخوانم مرا انديشهای بيدار میگردد
«چرا وقتی كه راه زندگی هموار میگردد
بشر تغيير حالت میدهد خونخوار میگردد»
ولی بیشک اگر بالفطره آدم باشد و انسان
ز مكر و حقهی اهريمنی بيزار میگردد
سليمان نبی و حشمتش بنگر كه با ديوان
بر استیلای انسان، وارد پيكار میگردد
بیا بنشین دمی با (ساقی) دلخون که از جامش
هرآن کس، تر کند لب... تا ابد هشیار میگردد.
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
1386
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#حجاب
آنکـه تبلیــغ فســاد و بـیحجـــــابی میکند
خود گمـــان دارد که دارد انقــــلابی میکند
مثــل آن لبتشـنهای باشد که از درمـانـدگی
خویش را دلخوش به رؤیای سرابی میکند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#حجاب
عفت و عصمت بوَد در زیر قاب روسری
چادر زن چون صدف باشد برای گوهری
بیحجابی کی بوَد آزادی و آزادگی ؟
بلکه این دامیست بر پای زن بی روسری
غنچه تا پوشیده باشد در امان است از گزند
چون شکوفا میشود؛ چیده شود با خنجری
خنجر گلچین بوَد چشمان هیزی که تو را
میدَرَد چون از حجاب آیی برون در معبری
گرچه باشد مشکلات اما نمیباشد مباح
تا شود رد دختری از عفتِ خود سرسری
پاسداری از حجابت کن اگر که در عمل
رهروِ زهرای اطهر (س) دختر پیغمبری
آفرین ای دخترانی که درین شهر شلوغ
رفت و آمد میکنید اما ، بدونِ دلبری
مرحبا ای دختران خوش سرشت و باوقار
ای زنان سرفراز و عصمتِ همچون پری
خواهرم! دانم اگر خواهی ز تیر عشوهها
میتوانی پردهی زهدِ ریاکاران، دری
بلكه میدانم توانی، از ميان بحر شوم
كشتیٍ طوفان شهوت را به ساحلها برى
ای برادر چشم خود درویش کن بر دختران
تا که ناموست شود دیده به چشم خواهری
مَرد هم یعنی وقار و چشمپوشی از گناه
ناجوانمردی، اگر با چشم شیطان بنگری
غیرت زن، کی بوَد در ذات نازنهای پَست
شوکت زن را نگر : در جلوههای مادری
مادری که خود بپای طفل میسوزد چو شمع
تا که فرزندش کند بر عالمی روشنگری
ای همه هستی من، گردد فدای آن زنی ـ
کاینچنین در زندگانی میکند دانشوری
ای به قربان چنین بانو که بیهیچ انتظار
میکند با مهربانی، مادری و همسری
این سخن گفتم که آگاهی دهم از نیک و بد
هم کنم پرواز، در حال و هوای شاعری
یای وحدت، گر نشست اکنون درون قافیه
دار، معذورم! ندارم چون که از آن بهتری
پند (ساقی) را شنو با گوشِ جانت، خواهرم!
کِی خزف، همسنگ گردد در جهان با گوهری؟
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1393
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#عقرب_جرار
ز بس جور و جفا دیدم ز یار از یار میترسم
ز پستیهای این موجود لاکردار میترسم
رفیقان حقیقی، نور چشمان مناند، آری
ز یاران دروغین ِ خیانتکار میترسم
ندارم باکی از چاهِ سر راهم که هشیارم
ازین یوسففروشان سر بازار میترسم
خیانت سایه افکنده چو اکنون بر سر کشور
ز نقش سایهی خود بر در و دیوار میترسم
ز شیران و پلنگان، جز ابهّت کس نمیبیند
ولی از پستی روباه و از کفتار میترسم
اَلا ای هموطن! مفروش خود را بر سیَهرویان
که آخر میبرندت آبرو ، بسیار میترسم
مشو ابزار دستِ دشمنانِ کشور از خواری!
از آن روزیکه از دستت نیاید کار میترسم
مزن زخم زبان مجروح منما قلب یاران را
که از نیش جفای عقربِ جرّار میترسم
اگر هستی مسلمان پس چرا بیهوده میگویی
از آن کفری که با فعلت کنی اقرار میترسم
لباس انبیا بر تن نمودی عاری از ایمان
ز تلبیس و ریاکاریات از دستار میترسم
ز یارانت ندیدم چون به غیر از کینه و نخوت
ازین رو هم ز یاران و هم از اغیار میترسم
چه زیبا گفت صائب ، از گزند دشمن پنهان
درین بیتی که یک دنیاست معنیدار میترسم :
«خطر در آبِ زیر کاه بیش از بحر میباشد
من از همواری این خلق ناهموار میترسم»
اگرچه دشمن انسان بُوَد شیطان، ولیکن من
ز شیطانم هراسی نیست از کفّار میترسم
دوباره فتنه و آشوب در سر دارد این دشمن
که نَه از دشمن و از فتنه، از پیکار میترسم
ز پیکاری که ویران مینماید کشور ما را
اگر روزی بیفتد دستِ استعمار میترسم
اگرچه بیمی از گردن فرازانم نمیباشد
ز دیوار شکسته، وَز زنِ بدکار میترسم
خیانت در دلت چون خانه کرده کن خراب آن را
کز آن وقتی که گردد بر سرت آوار میترسم
چو ریزی آب را در آسیایِ دشمنان دین
ازین نابِخرَدیهای عداوتوار میترسم
ز بس بر گِرد خود گردیدهای عمری عَبث غافل!
به رسمِ دور باطل چون خطِ پرگار ، میترسم
انَاالحقگو شدن سختاست و منصوری شدن آسان
ز حلّاجیّ تو ، نه! از سرت بر دار میترسم
به خود آی و دمی کن چاره تا فرصت تورا باقیست
کزآن روزی که گردد چارهات ناچار میترسم
اَلا یا ایّها الـ(سّاقی) تو خود ما را مدد فرما
کزین ناخورده مِی، مستان خلق آزار میترسم
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
1388
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(عشق را پــایــدار بـایـد کــرد)
ا࿐❈❁࿐✿࿐❈❁࿐ا
#طبع_بلند
از دورنگــان، فــــرار بــایــد کـــرد
دوری از نــــابکــــار، بــایــد کـــرد
گر که خواهـی رسی بــه عیّـــاران
همـتــی اســـــتـوار ، بــایــد کـــرد
یا چو خـواهـی دلـی به دست آری
سیــنه را بــی غبـــار بــایــد کـــرد
خویشــتن را بــزرگ نتــوان دیـــد
طبــــع را خـــاکسـار بــایــد کـــرد
بــا درشــتی سخــن مگـو بــا کس
اجتــــناب از هـَـــوار بــایــد کـــرد
مثــل عقـــرب مپـــیچ بـر دگــران
تــــرکِ عــــاداتِ زار بــایــد کـــرد
این نصیحت شـنو که در همه جـا
حـــذر از نیش مـــار بــایــد کـــرد
تـــا مبـــادا بـــه صــــید او افتــی
از درشـــتی فــــــرار بــایــد کـــرد
گـــرگِ نخـــوَت ، دَرَد تـو را آخـــر
گـــرگ را در حصـــار بــایــد کـــرد
گر که فـایـق شدی به گــرگ درون
تـــا ابـــد ، افتخــــار بــایــد کـــرد
قطـــرہ قطـــرہ زلال بــایــد شـــد
طبــــــع را ، آبشــــار بــایــد کـــرد
ای پیــــادہ! بـه خـــود مشو غـــرّہ
اقتــــدا ، بــر ســـوار بــایــد کـــرد
راهِ بــســـــیـــار ، پـیــش رو داری
فکــر لیـــل و نهــــار بــایــد کـــرد
در طــریـــق وفـــا ، نمـــا کوشش
دلبــــــری ، ابتکـــــار بــایــد کـــرد
از لــــوَنــــدی و از لجـــاجـتهــــا
نـاگـــزیــر احتـــــذار بــایــد کـــرد
خلـق و خــوی ادب دوچنــدان کن
بــدســری را مهــــــار بــایــد کـــرد
تــا کنی کسبِ نکتـــههای ظــریف
درکِ آمـــــوزگـــــار ، بــایــد کـــرد
در بــرِ اوســـتـاد ، از ســـرِ مِهـــــر
جــان خـود را نثـــار بــایــد کـــرد
گفـت اســـتادِ نکتــــهدان پنــــدی
که بهگوشش ســوار بــایــد کـــرد
طبـــعهــای عقـیـــــم را کــم کــم
لاجــــرم بچـّـــــهدار بــایــد کـــرد
گفتــم اســتاد! گفتــــــهای یعنــی :
بـــذر در شــــورہزار بــایــد کـــرد؟
گفـت : آری بـه لطـف طبــع بلنـــد
عشــق را ، پــایـــدار بــایــد کـــرد
تــا رهــی از خـــزان جــانفـــرسـا
بـــاغ دل را ، بهـــــار بــایــد کـــرد
"عبـــدُوَد" هــای نفس اگـر دیــدی
تکیـه بر "ذوالفـــقار" بــایــد کـــرد
گـر شـدی غـــرّه بر منـــالِ جهـــان
نظـــری ، بـــر مـــزار بــایــد کـــرد
رســــم مــــردانـگـــی و الفـــت را
کسب از هشت و چار بـایـد کـــرد
مشکلی گـر بُــوَد تـــو را بـــا کـس
گر نشد حــل ، گــذار بــایــد کـــرد
گر به رنجـی ز شهـــر و اتبـــاعـش
تــرکِ شهـــر و دیـــار بــایــد کـــرد
ورنـه با کـوچک و بــزرگ به قهـــر
عــاقبــت ، کـــــارزار بــایــد کـــرد
نزد دون خم شدن ز بیخردیست
کــه از آن احتـــــذار بــایــد کـــرد
در تهیــدسـتی از منــاعــتِ طبـــع
خویش را شهـــریــار بــایــد کـــرد
دل مده بر کنشت و مسجد و دیـر
راه حـــق ، اختــــیار بــایــد کـــرد
کنج میخانه (ساقی) از سر صـدق
سجــدہ بر کــردگــار بــایــد کـــرد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#هجمهی_تقدیر
بیهوده غم مخور که دلت پیر میشود
دل پیر اگر شود، ز جهان سیر میشود
گوشه نشین شود ز غم روزگار سخت
در خود فرو، ز هجمهی تقدیر میشود
مقراض_حالتی شده از غصه، ناگزیر
با یار، در تعارض و درگیر میشود
مژگان چشم یار، که: گلزار آرزوست
بر این دل نشسته به غم تیر میشود
آن نغمهای که زمزمهی مهربانی اَست
از بد دلی، به تیزی شمشیر میشود
گوشی که درک عشق و وفا را نمیکند
فریاد و ناله، فاقد تأثیر میشود
آن دل که خالی اَست ز شادابی و نشاط
از بیخودی ز غصه زمینگیر میشود
چون سرو بیبری که فقط قد کشیده است
در تندباد حادثه، تقصیر میشود
در بیشه زار شیر و پلنگان اقتدار
چون روبهان خسته به نخجیر میشود
خود را اگر رها کند از دخمهی ملال
بُرنا دوباره گشته و تکثیر میشود
امّید و آرزو بشود گر قرین عشق
مس را طلا نموده و اکسیر میشود
با بال دل، به سینهی آفاق پر زند
وقتی که دل پرندهی تدبیر میشود
خوش گفت شاعری که ندارم از او نشان:
«بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود»
آواز دل اگر بدهی سر به بانگ عشق
نزدت خجل، نوای مزامیر میشود
هرکس نوای عشق تو با گوش جان شنید
بی عُجب گشته، قائل تکبیر میشود
سر میدهند خرد و کلان قصهی تو را
سرفصل عاشقی، ز تو تقریر میشود
(ساقی) به راه عشق اگر کوشی عاقبت
عالم به دست عشق تو تسخیر میشود
این عمر را به غفلت و حرمان ز کف مده
روزی رسد که «فرصتمان دیر میشود»
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi