#دادگاه_ستم
سـتم ، زیــاد چــو شـد ، پــادشــاه میمیرد
مـــرام ، اگــر کــه نبــاشد رفــــاه ، میمیرد
چو فقـر موجب حرمان و رنج جامعه است
نجــــــابــت ملــــلِ بـــی پنــــــاه ، میمیرد
اگــرچــه مـــاهِ شـب بَــــدر ، روشـــنی دارد
بــدون پــرتــوِ خــورشـــید ، مــــاه میمیرد
ز بغضِ جهل و حقارت چنان بوَد که خبیث
چـو شـبپـَــره ز حســد در پگــــاه میمیرد
بـه زیــرِ دست مکــن ظـــلم و سرفرازی کن
امیـــــرِ مُلــکِ ســــتم ، بـی ســـپاه میمیرد
بههــوش باش که در راه، چــاه بسیار است
کـه بـیخبـــــر ، ز یکــی اشـتــــباه میمیرد
شـبِ گنــــاه ، به پـایـان رسد ز گــام سحــر
سـپـــــیده آیــــد و شــــامِ ســــیاه میمیرد
بخیــــــل ، ره نبـَــــــرَد در ســـرای آرامــِش
کـه از حســادت ، در هــــر نگـــــاه میمیرد
ز بُعـــدِ راه نگــردد ملـــول ، پیـــر طــریــق
جــــــوانِ نــابَـلــــــد از بُعــــــدِ راه میمیرد
بـه کــارگــاهِ جهــان نیسـت رونـــق مطــلق
چـو آفتـــاب ، کـــه در شـــامگــــاه میمیرد
بشر به حکم طبیعت به جبر ، محکوم است
بـه محــض زنــدگــی رو بـــه راه ، میمیرد
در آن زمانه که هر کس به نفـع خود کوشد
کسی که مـانـده سرش بـی کـــلاه میمیرد
طمـــع مـــدار ، بـه مـــال جهـــان بیبنــیاد
حــریـصِ سفلــه شبی جــانتبـــاه میمیرد
کسی کـــه تــــاب نیـــارد علــــوّ یــــاران را
ز حِقــد و پســتی خـود گــاهگـــاه میمیرد
بهشـوق نــام و نشان دم مـزن ز نـــام خــدا
بـدون صــدقِ عمـــل ، نــام و جــاه میمیرد
مـده بـه زهـــدِ ریـــا ، آبـــروی خود بـر بــاد
بــدون ریشــه اگــر شــد گیــــــاه ، میمیرد
چـو آبِ رفتــه بـه جــویـی که بـر نمیگـردد
سـرِ بـــریــده ، بخــواهــی نخـــواه میمیرد
زیــان مــزن بـه کسی تـا تـو را زیــان نرسد
"عقـــابِ جـــور" ، بــه یـک تیـــرِ آه میمیرد
بــه کشـــوری کــه عـــدالــت ، ادا نمیگردد
بــه دادگـــــاهِ ســـتـم ، دادخــــواه میمیرد
بگیـر عبـــرت ازیـن روزگـــار و تجــربــههـا
دل از تغـــــافــــلِ هـــــر انـتـــــباه میمیرد
ز جــام دلکش (ساقی) بنـوش و مستی کن
خمــــار عشــق ، شــبی بــیگنــــاه میمیرد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#کویر_سینهها
گرچه بیدارم ز چشمم خواب می آید برون
از دل دریاییام مرداب می آید برون
بسکه میتازد سپاه غم بهدشت سینهام
از دوچشمم گوهر نایاب می آید برون
گر دهم سر قصهی غمبار قلب خسته را
از دل احجار هم سیلاب می آید برون
رنگ شب، اکنون گرفته روزهای زندگی
خیرهام بر شب که کِی مهتاب می آید برون؟
خشکسال عاطفه گردیده در این سرزمین
ناله حتی از دل میراب می آید برون
در هزاران انجمن که در مجازی دیدهام
عاری از علم بیان، القاب می آید برون
سرکشان چون سرو بی بارند اما تاک را
از رگ همت، شراب ناب می آید برون
آن که آموزد ادب ، از ابتدای زندگی
از دهانش، لؤلؤ آداب می آید برون
گوشهی میخانهی دل جا گرفتم روز و شب
تا که جای خون ز رگ، دوشاب می آید برون
خوشهچین صائبم در باغ و بستان سخن
کز نهادم شعر مضمون یاب می آید برون
نطفهی پاک از گزند دهر، ماند در امان
«گوهر شهوار، خوب از آب می آید برون»
دل بهدریای تلاطم، گر زنی بینی بهچشم
موج طغیان از دلِ گرداب می آید برون
تا نبارد ابر رحمت بر سر از الطاف حق
از کویر سینهها کِی آب می آید برون؟
پاک کن گرد کدورت را ازین قلب سیاه
کز دل آیینهسان، سیماب می آید برون
میشود مرهم به روی زخمِ دلهای نزار
زخمهای که از دل مضراب می آید برون
در قمار زندگانی نیست فرقی در میان
بُرده و بازنده با یک قاب می آید برون
گر چو پروانه بگردی گرد شمع معرفت
از دلت خورشید عالمتاب می آید برون
(ساقیا) جز مهر و الفت نیست در میخانه ها
فتنه ها از مسجد و محراب می آید.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
@sagharekhial
(وفات حضرت اُمّالبنین(س) تسلیت باد)
حضرت اُمّ البنين از بس كه با احساس بود
بــا يتــيمان علـی ، در مــــادری حساس بود
اين مقامش بس كه او در بين نسوان جهان
مـــادر سقـــاى دشـت كــربــلا، عبـــاس بود
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
1381
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#ژاژخوایان
خستهام از شعرهای نطفهی افیون و بنگ
شعرهایی که نموده عرصه را بر شعر، تنگ
خستهام از مدعیهایی که بر تن کردهاند
جامهی رندان ولیکن با هزاران رنگ و ننگ
خستهام از نوسرایانِ تهی از مَعرفت
که کنند از ابلهی بر کام شاعرها شرنگ
خستهام از ژاژخایانی که در قاموس شعر
واژهها را کرده دستاویز خود با ننگ و رنگ
طبلهای خالی اما با صداهای فریب
در هیاهوی حبابی گوشها را کرده منگ
تا به کِی باید سکوت و هی سکوت و هی سکوت
تا به کی باید دلنگ و هی دلنگ و هی دلنگ؟
بس کن ای خالی ز فرهنگ ای بدون اعتبار
وامداری تا به کِی، از یاوه گویان فرنگ؟!
تا به کِی خواهی بگویی شعر یعنی حرف مفت؟
تا به کی خواهی ببافی هی جفنگ و هی جفنگ؟
گو چگونه میکنی سگماهی مرداب را
در قیاس ماهی دریای هیبت چون نهنگ؟
در کجا دیدی شغالی در مصاف شیر نر
کی توان بوزینهای را دید همپای پلنگ؟
شاعری کردند فردوسی، نظامی، رودکی
حافظ و سعدی و صائب با فخامت، بیدرنگ
نوسرایی بذر در خاک کویر افشاندن است
بیجهت کوشش مکن! سنبل نمیروید ز سنگ
ابلهی را کن رها و رسم رندان پیشه کن
نقش کن با واژههای شعر، یک بوم قشنگ
کن بیان اندیشه را با لفظ و مضمون نوین
مثل (ساقی) با موازین و مکن هرگز درنگ
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1384
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#مادر
هـوایت مــادرم دست از سرِ مــن برنمیدارد
دلم آغوش میخواهد که غم از سینه بردارد
نه آغــوش تو را دارم نه تــاب زنـدگـــانی را
که دنیا بیتو زنــدان است و زندانم بیـازارد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi