✅ ولادت باسعادت حضرت شمس الشموس، خسرو اقليم توس، شاهنشاه انيس النفوس، هشتمين اختر تابناک آسمان امامت و ولايت، سلطان علیّ بن موسَی الرضاء (علیه آلاف التحیة وَالثناء) مبارک باد.
#ضامن_آهو
این همایون بارگه که قبلهی دلهاستی
مرقد سلطان هشتم، زادهی موساستی
ضامن آهو امام هشتم آن شمس شموس
کز علوّ عزتش، این بارگه برپاستی
خاک درگاهش بُوَد بر اهل دل کُحلِ بصر
بارگاهش قطعهای از جنة المأواستی
ماهِ ذیقعده، منوّر شد ز ماه ِ روی او
روشن از شمع وجودش دیدهی زهراستی
موسیِ عِمران ز انوارش گزد لب از عجب
کز شرف، انوَر ز طور سینهی سیناستی
میکند اعجاز، با لطف خداوند ودود
دست اعجازش فراتر از یَد بیضاستی
بر تن درماندگان از هر نژاد و هر مرام
روحبخشِ دیگری چون حضرت عیساستی
پنجره فولاد جانسوزش بُوَد دارالشّفاء
ناامیدان را امید و شافی مرضاستی
بر طبیبان جهان استاد هفت اقلیم، اوست
گرچه بقراط است یا که بوعلی سیناستی
خاک کوی عرشسایش سرمهی چشم مَلَک
گنبد مینا ترازش، قبّهی کبراستی
صبحگاهان تا که خورشید از افق سر میزند
نور میگیرد از آنجا بعد از آن برخاستی
کفتران دایم به طوف گنبدش پروانهسان
بال و پر، سایند زیرا شمع بزم آراستی
خادمش دارد مقامی ارجمند و بی بدیل
چونکه عشق خادمش یک عشق مادرزاستی
درگه حاجات خلق است و کند حاجت روا
هرکه دارد از سرِ جان، حاجت و درخواستی
آب سقاخانهاش، گویی ز حوض کوثر است
بادهی نابی که بیشک (ساقی) اش آقاستی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1382
eitaa.com/shamssaghi
سالروز شهادت دکتر علی شریعتی گرامی باد
#شهید_جاوید
اســتاد خـِـــرد، شــریعتـی را کشــتــند
روشـــنگر پـــاک طینــتــی را کشــتــند
کشـتــند کــه اســرار ، هـــویـــدا نشود
خبـطـی کــه نمــــودهانــد افشــا نشود
میکـــرد تمــــام خفـتگـــان را بیــــدار
میگفـت ز ظـــلم و حیــلهی استعمــار
از ظــلمِ فــراعنــه ، سخـنهـا میگفت
از بــردگـی و رنـج و مِحـنهـا میگفت
مـیداد بــه مسلمیــن عـــالــم هشــدار
مـیکــرد به دشمنــانِ عـــالــم اخطـــار
از جهـل و خــرافـات فــراوان میگفت
از تــودہی ظــاهـــراً مسلمــان میگفت
اِشراف ، چو بر معـــانـی قــرآن داشت
تأکید بهصدق و پاکی و میـزان داشت
از حــوزهی تحــریـف به داد آمــدہ بود
بـــر داد ، ز بیــــدادِ زیـــــاد آمـــدہ بود
از بس به غلط ز دیـن سخـن سر دادند
قـومـی کـه همــه حیـلهگــر و شــیّادند
از هرکـه به ســود خود ز قـــرآن دم زد
بی پــردہ بساط صــدق را ، بــرهــم زد
از مــذهــب آمیختــــه بــا زهــــد ریـــا
از تنــــدرَوی بـــه نــــام آیــــات خــــدا
امســاک نبــود در مــرامـش هــــرگــــز
تا کـــرد تبـــار جــاعـــلان را عـــاجــــز
شمـشــیرِ زبــانـش ، کمــر ظـــلم دریــد
خـورشــیدِ تفکّـــرش ، به دنیــا تــابیــد
"ارشـــاد" * گــــواهِ ادعــــایــم بــاشــد
در حشر، اُمیـــد و رهگشــایــم بــاشــد
آخـر ز عـــداوت خسـان گشت شهیـــد
از کیــنه و کِبــر ناکسـان گشت شهیـــد
آثــار شــریعتـی ، چـو خــوانــی دانــی
اســرار شهــــادتــش کـه شد پنهـــانــی
کــاو راهنمــــای مـــردم رنجـــور است
روشنــگر خـلق در شـب دیجـــور است
او رفــت ولی ، شهیـــد جـــاویــد بـُـوَد
در عـلم و عمــل ، قــابـل تمجیـــد بـُـوَد
هــر چنــد زمیـــنی بُــدہ ، آفــاقــی شد
شمس از میِ جام مکتبش (ساقی) شد
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
1388
http://eitaa.com/shamssaghi
* همان سخنرانےهاے معروف و شجاعانہاے است ڪہ در (حسینیہ ے ارشاد) تهران بدون بیم از ساواڪ، احزاب و دیگر مخالفان، ایراد مےشد. اما در آخر بہ دست مخالفین مسلمان، در خارج از ڪشور بہ شهادت رسید.
#شــیعه
کاش میشد به عمل، شیعهٔ حیـدر باشیم
تا که چون حضرت مقداد و ابـوذر باشیم
غـافـل از راه خــدا رهروِ شیطــان نشویم
تــا مبــادا خجـــل از حضـرت داور باشیم
دوری از اهــل ریــا کرده و حـق را گوییم
تــا مبـــرّا ز مکـــافــات و ز کیفـــر باشیم
اهــل تحـریـف نبـاشـیم که در نــزد خــدا
روسـیاه از عمــل و کــردهٔ خودسر باشیم
خون دل خورده ولی نـان تملّــق نخوریم
بلکـه تـا ریـزہ خـور خـوان پیمبــر باشیم
سعی داریم به انـدازهی یک قطــرهٔ عشق
در دل بحــر ولا ، غـــرق و شــناور باشیم
دوسـتان را ز کــرم ، یــار وفــادار شـویم
دشمنان را به عوض تیغهی خنجـر باشیم
تاکسان نزد ستم خم نشویم از سرِ مکــر
تـا نفس هست همــاننــد صــنوبــر باشیم
گر که بی بـال و پر افتادہ به کنج قفسیم
بـه هــوای حــرم عشـق ، کبـــوتــر باشیم
بــارالهـــا بـرسان مصـلح غــایــب ز نظــر
تا به کِی منتظر و دَرهَــم و مضطر باشیم
پسر فاطمــه! جـان ها به لب آمد ز فِــراق
مَپَـسـند آن که تـو بـاشی و مکــدّر باشیم
کاخ بیــداد ، فــرو ریـز و ز نــو بنـیان کن
کاخ عـدلی که همه همدل و همسر باشیم
دارم امّیــد که عـــاری ز گنـــاهــان کثــیر
در قفــای شهــدا در صــف محشـر باشیم
(ساقیا) لب به مِی و ساغر شیطان نزدیم
تـا که سرمستِ مِـیِ ساقی کــوثــر باشیم
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(قـــلم)
میراث شاعرانه ی من ، از پدر بوَد
تیغ قلم به دستم از آن شیر نر بوَد
باشد قلم ز تیغهی شمشیر تیزتر
گر جوهر قلم ، ز دوات هنر بوَد
وقتی قلم ز حق بنویسد؛ بدون شک
بر قلب دشمنان بشر ، نیشتر بوَد
فرموده اَست حضرت حق بر قلم قسم
یعنی قلم ـ به نزد خدا ـ معتبر بوَد
وقتی قلم قداست خود را دهد هدر
محصول آن ، بلاهت و ننگ بشر بوَد
آنکو که خود فروخت به بازار ناکسان
سودی نبرده بلکه سراسر ضرر بوَد
هموار اگرچه گشته ره زندگانیاش
روز معاد چون برسد ، در به در بوَد
حق گویم و ز حق بنویسم تمام عمر
حتی اگر که عاقبتم ، در خطر بوَد
اکنون اگر چو دال خمیدم به روزگار
اما همیشه راست ، مرا رهگذر بوَد
آری کمر به نزد ددان خم نمیکنم
بار ستم ، اگر چه مرا ـ بر کمر بوَد
دستی که بهر خدمت مَردم قلم زند
نزد خدا و مردم و خود ، مفتخر بوَد
هرچند اسیر ظلمت دیجور مطلقیم
ما را چه غم که در پی ظلمت، سحر بود
سخت است اگر که صبر، مشو ناامید، هان!
زیرا که بعد صبر ، سراسر ، ظفر بوَد
(ساقی) اگر قلم شده دستم به راه حق
محصول این قلم به جهان ، شعرِ تر بوَد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1398
eitaa.com/shamssaghi
(دفع اجانب)
بر نفس خودسرانه چو میدان ندادهام
دل بر دو نان به فرقهی دونان ندادهام
هر چند دم زدند به اغفالِ ملتی ...
وقعی به گفتههای پریشان ندادهام
قرآن به نیزه رفت دوباره ز کید کفر
دین و خرد به ظاهر قرآن ندادهام
از مکر اهرمن شدهام آگه از الست
تن زیر بار ذلت شیطان ندادهام
دهقانصفت اگرچه به عسرت نشستهام
دست طمع به نوکری خان ندادهام
گرگ ستم به جلد شبان گشته ملتبس
بنگر که دل به هیبت چوپان ندادهام
دلدادگان دولت تزویر را بگوی :
دل چون ندادهام، ز کف ایمان ندادهام
گفتا که سر دهی ز تن از این گران سخن
گفتم : مبارک است که ارزان ندادهام
وقتی که خون، ستاره زند در عروق من
ننگم بود ز خفّت اگر جان ندادهام
جان میدهم به دفع اجانب ازین وطن
آسوده ننگرم ، که تن آسان ندادهام
چون گشتهام مرید علی و ولای او
دل را به شیخ و شحنهی نادان ندادهام
(ساقی) سخن اگرچه به آخر رساندهام
اما بیان شِکوه ، به پایان ندادهام.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1394
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّــلامُ عَلَیْــكَ یـٰا اَبٰـاعَبْــدِاللّٰهِ الْحُسـَیْن)
ا࿐❁❈❁࿐✿❈✿࿐❁❈❁࿐ا
#آوای_عطش
باز ، آوای غــم و حــزن و عــزا آيد به گوش
این صفیـر درد، از عــرش عـُـلا آید به گوش
آمـده مــاه محـــرّم ، ماه سـوز و اشـک و آه
ماه سرهايی كه شد از تن جـدا آيد به گوش
بانگ "هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنصُرْني" از سوی حسین
با دلــی خونین ز دشت کــربــلا آید به گوش
آهِ هفتـــاد و دو يـــار بــاوفـــا از دشت خون
همنــوا با آن شــه گلگــون قبـــا آيد به گوش
باز آوای فغــــان و نــــالـــه و ســوز عطــش
از گـلــــوی تشـــنـگان نیـــــنـوا آيد به گوش
باز از لـبهــای عطشان و گلـویی پر ز خـون
نــالــه های اصغــر شیرین لقـــا آید به گوش
باز آواى ابـــاالفضـــل آن علمــــدار حســـين
با نــواى ادرک ادرک يـــا اخــــا آيد به گوش
باز آواى تـــــلاوت ، بـــا نــــوایـــی آتشـــین
از سری بی تـن ز عرش نيـزهها آيد به گوش
باز آهِ جـــانگـــداز و سيــنه سـوز اهـلبيـت
از شقـاوت های خصم بی حيــا آيد به گوش
بــــاز آواى يگــــــانــــه راوى دشـــت بــــــلا
زيـنــب آن غمـپـــرور آل عبـــــا آيد به گوش
بیگمـــان از کــربـــلا بر خلـق عــالـم یکصدا
قصــه ی زیبـــایـی بـی انتهـــــا آید به گوش
تــا شـود سرمشق بر ابـنــــای آدم در جهــان
شـرح آیـــات شـریــف (انمّــــا) آید به گوش
بس غــم انگیـز است این ماهِ محـــرّم گوییا
هــایهــای گـریه از سوی خـــدا آید به گوش
جام (ساقی) پر ز خـون گردید از جــام بـــلا
بـانـگ نـوشانـوش آل مصطفــــا آيد به گوش
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#مُحــــرّم
یارب! چرا که شیعه ، سیه پوش و مضطر است
این ویل و وا ز چیست که در کوی و معبر است؟
این شیون و فغان که به هفت آسمان رسد
در ماجرای کیست که چون روز محشر است؟
این آهِ جانگداز ، که سوزد تن جهان ...
در افتراقِ کیست که جانها در آذر است؟
زین آهِ آتشین ، که کشد شعله بر فلک ...
خورشید هم تلألؤش از جنس دیگر است
در این طلوعِ غم چه پیامیست کاینچنین
در خون نشسته پهنهی گردون اخضر است
آری! کدام ماہ بوَد کز الیم آن ،
خَلقی عظیم ازین غم عظما مکدر است؟
آمد ندا ز هاتف غیبم که : بیخبر !
ماهِ عزای زادہی زهرای اطهر است
ماهی که روی نیزہ، سرِ شهسوار عشق
قرآن به لب ـ ز نغمهی اللّهُ اکبر است
ماهی که دست ظلم و جهالت ز بغض و کین
آغشته بر قِتالِ عزیزان حیدر است
ماهی که تیر حرمله ـ آن رذل روسیاه
نقش گلوی نازک ششماهه اصغر است
طفلی که روی دست پدر بال و پر زنان ،
چون مرغ نیم بسملِ در خون شناور است
هفتاد و دو ذبیحِ سرافراز و با وفا ،
در خون تپیدہ بهر حسین دلاور است
هفتاد و دو ستارہی تابان معرفت ،
روی زمین فتادہ که عالم منوّر است
آری چنین مهیست که نقشش به کِلک عشق
بر بوم آسمانِ دو عالم ، مصوّر است
ماهی که روسیاهی آن بر زغال ماند
ماهی که روسپیدی آلِ پیمبر است
دستِ طلب ، بلند کن ای شیعه! کز کرم ،
در دست اوست هرچه از ایزد مقدر است
گر قرنها گذشت از این ماجرای شوم ،
تا روز حشر، شیعه ازین داغ، مضطر است
ای روزگار...! اُف به تو کز دست جور تو
کام جهان ، همیشه نصیب ستمگر است
اما نماندہ ظلم به پا گرچه این جهان ،
ناکسپرست بودہ و نامردپرور است
(ساقی!) چهسان زنم رقم شرح کربلا ؟...
وقتی که خون ازین غم عظما به ساغر است
دانم که عرش و فرش ، ازین داغ جانگداز
گویند تسلیت به محمد (ص) شه حجاز
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
«اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ»
#داغدار_کربلا
سه ساله دختر سالار دشت نینوایم من
رقیّه ، کودک محنتکش شام بلایم من
عمو، بابا، برادر، جملگی رفتند و من اکنون
به سوی شام ویران با یتیمان همنوایم من
فلک! آیا نمیبینی که زیر سقف این گردون
اسیر دست جلادان، درین محنتسرایم من؟
نمیدانی که فرزند حسین، آن شاه احرارم ؟
ولی در کودکی، محتاج از غم بر عصایم من
نمیبینی شده مویم چو دندانم سفید از غم
اگرچه نزد کفار ستمگر ، بیصدایم من؟!
مرا وقت فَراغت بود در این سن کم ، اما
روی خارِ مغیلان، با اسیران پا به پایم من
به دیدارِ گلِ رویِ پدر ، در کنج ویرانه
به خارِ غم ز جور خصم کافر مبتلایم من
يزيد دون به تشت خون مرا آتش بزد بر دل
ازین مهمان نوازیها چه گویم با خدایم من
غم مرگ پدر داغی بُوَد در سینه چون شمعی
که فردا را ندیده خامُش از این ماجرایم من
زِ زهرِ طعنِ دشمن گرچه میسوزم ز آهِ دل
ولی زهری به چشم دشمن آل عبایم من
اگرچه جان به جانان میسپارم با دلی خونین
ولیکن چون پدر، راضی به تقدیر و قضایم من
بده (ساقی) مرا جامی که کاهد داغ ایّامم
اگر چه تا قیامت، داغ دار کربلایم من...
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1381
eitaa.com/shamssaghi
(یــا رضــیع نیــنوا)
به روی دسـت بـابـا جــا گرفتی
سری بــالاتــر از سـرهــا گرفتی
گلویت شد هـدف با تیـر نـامـرد
به جنـت رفتـی و مــأوا گرفتی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(یــا رضــیع عطشــان)
ز فــرط تشــنگی انگشــت بـابـا
مکیــدی تـا کنی رفــع عطش را
ولی چون مـاهی افتاده بر خاک
تـلـظـّی کــردی و رفتـی ز دنیــا
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلَامُ عَلَیكَ یَا رَضِیعَ الحُسَین)
#رضیع_نینوا
يارب اين خورشید سوزان از کدامین خاور است؟
کز شرارش شعلهور، هم روح و جان و پیکر است
از چه خونین ، آسمان گردیده و گریان شده؟
کاینچنین در قعر ظلمت بزم چرخ اخضر است
هر طرف بانگ غم انگیز عزا ، آید به گوش
کز نفیرش تا همیشه قلب شیعه مضطر است
از چه بر زانو نشسته شاه مظلومان ، حسین؟
کز غمش آه و فغان بر پا به کوی و معبر است
اینکه تیر حرمله ، حلقش دریده ، کیست او
این رضیعِ نینوا یعنی «علیِ اصغر» است؟!
این گل نشکفته ی باغ حسین بن علی است؟
کاینچنین بر خاک غم افتاده خونین حنجر است
بشکند تیری که بر آل عبا ، گردد روان...
بشکند دستی که بر ضد ولای حیدر است
گرچه این شش ماهه «اصغر» بود در كرببلا
بعد سقا و شهنشاه شهیدان ، اکبر است
از دو دست کوچکش حاجات ما گردد روا
آری او «باب الحوائج» نزد حیّ داور است
آنچه میماند به جا از دشمنان ددسرشت
کفر مطلق بوده و پاداششان در محشر است
لعن و نفرین تا ابد بر شمر دون و حرمله...
هم بر ابنِ سعد و هم سفیانیان کافر است
(ساقیا)! از داغ جانسوز رضیع نینوا...
جای اشک و جای باده، خون به چشم و ساغر است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1388
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَضِیعَ الحُسَین)
#نوگل_نوشکفته_علیاصغر (ع)
وقتی که دست باغبان از گل جدا شد
گل بر زمین افتاد و عاشورا به پا شد
این گل که از بستان ختم المرسلین است
برگی ز گلهای امیرالمؤمنین است
این نوگل نشکفته ی گلزار زهراست
گلیار این نشکفتهگل فرزند مولاست
این گل که تازه غنچهاش را باز کرده
در برگریز کربلا ، پرواز کرده
این گل که جام از دست ساقی ناگرفته
جام عطش با تیر ، از اعدا گرفته
این گل که پرپر شد به روی دست گلیار
در چشم گلچین جفا بنشست چون خار
هر چند عمر گل به دنیا چند روز است
اما شمیش عالمی را میکند مست
عالم ازین گل، رنگ و عِطر و بو گرفته
زلفِ گلستان ، نقش ازین گیسو گرفته
دردا که چشم گل ندارد دست گلچین
میچیند این گل را ز جهل و بغض دیرین
این گل، علیّ ِ اصغر در خون تپیدهست
در برگریز کربلا محنت کشیدهست
تیر سه شعبه در گلویش جا گرفته
تیر از کمان حرمله ، امضا گرفته
مرگا به تو ای دست گلچین زمانه!
ای بیحیا گل را چرا کردی نشانه؟
این گل که پرپر شد به دستت نوشکفتهست
کاینسان به خاک تیره از تیر تو خفتهست
بی آبرویی را برای خود خریدی
تا حنجر شش ماهه اصغر را دریدی
ظلمی كه تو كردی به دنيا بی مثال است
هرگز مپنداری که این خون، پایمال است
تا روز محشر بر تو آتش میفروزد
تا ریشهات در آتش ظلمت بسوزد
دنیا بسوزاند تو را قبل از جهنم
ای بدتر از ابن زیاد و ابن ملجم
یارب! به حق حنجر خونین اصغر
یارب به سوز سینهی (ساقی) کوثر
بر ما جواز کربلا ، امشب عطا کن
دستان ما را با ضریحش آشنا کن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1389
eitaa.com/shamssaghi
شهادت حضرت علیاکبر (علیهالسلام)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#مرگ_سرخ
عـلــــــیِ اکبـــــــر آن شــــير دلاور...
پــــدر را شد به میدان یــار و یـــاور
گــرفـت اذن از پــدر با شـوق بسـیار
کــه تــــازد جـــانـب میـــدان کفــــار
پـــدر گفتـــا : بــرو ای جــــان بــابــا
کــه مــا حقیــم و حق همیشه با مــا
اگــرچــــه آگــه از پـــایـــان کـــــارم
ولـی یکــدم به ابــــرو خـــم نیـــارم
که مـرگ سرخِ ما احیــای دیـن است
خوشا آنکس که با ما همنشین است
بــرفت آن یکّــه تـــاز بــی همـــاننــد
دلـش سرشــار از عشـق خــــداونـــد
پـــدر را بـــا رشــادت کــــرد یــــاری
درخــت عشــق را ، کــــرد آبیـــــاری
رجــز خواند و حریفــان را طلب کرد
بــه مــردی بــا ستمکـــاران نــامـــرد
عــــدو چــون دیـــد آن شـــیر دلاور
نـــدارد بـــاکـــی از افــــواج لشکـــر
به خود گفتـا که با این مَــردِ جنــگی
خطـــا بـــاشــد اگـــر تنهـــا بجنــگی
بــه جنـگ تـن بـه تـن نـابــود گــردی
بــه پیکــاری چنــین مـــردود گــردی
که پیروزی بر او بیشک محال است
یـلی جنگندہ است و بیمثــال است
نـــدارد در دلـش بیــــم از تقــــابــل
نبــایــد کـرد در میـــدان ، تغــــافــل
که از هـر حیـث باشد چـون پیمبـــر
ولـی در عرصهی میــدان چو حیــدر
سپـس دســتور داد آن رذل نــامــرد
کـه از هـر سـو علیــه آن جــوانمــرد
به تیــر و نیــزہ و شمشیر و خنجــر
هـــدف گیـــریــد آن گــل را مکــــرر
بــه زیــر آریـد او را جملــه بــا هـــم
کــه پیــــروزی بر او گـــردد مُسـلّــم
پس از جنـگی که کرد آن شـیر غـرّان
بـه دشت کــربــلا ، با خیــل عـــدوان
بـه تیــر و نیــزه شد آغشته در خون
گــــل لیـــــلا ، در آن وادی مجنـــون
ز قـــدّی کــه چو سرو کاشمـــر بــود
ز رویــی کــه بهٰ از قرص قمـــر بــود
نمــانــدہ جـــز تنــی در هــم تنـــیدہ
کـه دارد پشــت عــــالــم را خمیـــدہ
شهیــد اولیــن شــد بعــــد یــــاران...
همــان شهـــزادهی گیسـو پــریشــان
تنـش آمـــاج تیـــر و نیـــزه هـــا شد
از ایـــن دنیـــــای وانفســا رهـــا شد
حسـین آمـــد کنـــــار جســم اکبــــر
چه جسمی شرحه شرحه بـود یکسر
گرفت آن مــاه تــابــان را بــه دامــن
بگفتـــا بــــا خـــدای حـــی ذوالمــن
که این است اکبــر در خــون تپــیده
شـده قــربانیات ایــن نـــور دیـــده
پریشــان گشــته گیـسوی کمنـــدش
شــده کـــوتـــاه ، آن قــــد بلنــــدش
بـه روی دست بــابــا مـــاه تـــابـــان
فــروزانتـــر ز خـورشــید درخشــان
"پسـر را گیـسوان بــر بـــاد میرفت
پــدر را بــر فلـک، فـــریــاد میرفت" ۱
چو جسمش را درون خیمــه بــردنـد
جـــراحــات تنـش را مـیشمــــردنـد
ز حــد خـــارج شمـار زخـــم هــا بود
فقــط آگــــاہ ، از آنهـــا خـــــدا بود
خــداونــدا بــه حــق خــون اکبـــر...
بـه فــرق پـــارهی (ساقی) کـــوثـــر
جــواز کـــربــلا ، بــر مــا عطــا کــن
بـه شـش گـوشه نگــه را آشــنا کــن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1394
eitaa.com/shamssaghi
۱ـ شمس قمی
✅ شرحی از ماوقع کربلا و گفتگوی حضرت ابوالفضل با حضرت اباعبدالله (ع) در آخرین لحظات از زبان حضرت زینب (س)
#پردهی_خون
باز صلای تو به گوشم رسید
موسم پژواک خروشم رسید
ماہ عزا آمد و دل غم گرفت
دل ، غم ایام محرّم گرفت
ماہ محرم ، مَه کرب و بلاست
ماہ شهادت، مه قرب خداست
کرب و بلا مرکز پرگار بود
دایره اش دشمن غدار بود
فلسفه جنگ، شرف بود و عشق
بشنو ز زینب ، شه ملک دمشق
ناظر زیبایی دشت بلا
دختر شایسته شیر خدا
کوہ شکیبایی و دریای مهر
خواهر سلطان زمین و سپهر:
🔲
زآنچه درآن شط جنون در گرفت
خون خدا جلوہ ی دیگر گرفت
مظهر فخر همه ی اولیا
بعد علی و حسن مجتبا
سید و سالار شهیدان حسین
ماہ درخشان همه عالمین
کرد دفاع از شرف کردگار
تا نشود نزد خدا شرمسار
گشت به همراہ همه خاندان
راهی کوفه که چه گویم از آن
کوفه مگو شهر فریب و ریا
مرکز نامردی بی منتها
کوفه مگو مقبرهٔ مردگان
شهر مذلت که ندارد نشان
هیچ ز مردی و وفای به عهد
جز غم و پیمانشکنی در نبرد
پشت نهادند به سالار دین
تا نرسد شاہ برآن سر زمین
گرچه که میعادگه عاشقان
کرببلا بود که در آن میان
مسلخ هفتاد و دو گلیار شد
عشق از آن شهرهٔ بازار شد
هر که منزه ز گنه بود دید :
پرتوی از آیهٔ هل من مزید
زآنکه در آن وادی بی بازگشت
عشق و شرف بود که بسیار گشت
عشق حقیقی مرید و مراد
صحنهٔ زیبای بزرگ جهاد
وہ که چه زیبا و دل انگیز هست
زآنکه بلی گفت به روز الست
بندگی محض، شهادت فزاست
هر که مقرب بوَد آن را سزاست
جان بدهد در رہ احقاق حق
زآنچه خدا کردہ بر آن منطبق
کرب و بلا مسلخ أحرار گشت
رأس خدا بود که بر دار گشت
وای از آن سر که چهها میکند
بر سر نی ذکر خدا میکند
نی به نوا آمدہ در نینوا
در غم این رأس ز پیکر جدا
شبهِْ پیمبر که علی اکبر است
گرچه به میدان، خلف حیدر است
کرد نبردی چو علی بی مثال
گرچه جوان بود به اوج کمال
تا که پس از دفع گروهی، به تیر
شد هدف از پیش و پس آن شیرگیر
نقش زمین شد تن صدپاره اش
با جگری پاره ز سوز عطش
اصغر شش ماههٔ خونین جگر
شد گلویش تیر عدو را سپر
این گل نشکفتهٔ نوقافله
گشت خزان از ستم حرمله
حضرت عباس، علمدار عشق
ساقی و سالار و سپهدار عشق
لحظهٔ برگشت ز شطّ فرات
ماہ درخشان همه کائنات ـ
شمر لعین، راہ بر او بسته بود
هر طرفش دشمنِ پیوسته بود
گفت امانت بدهم از نبرد
دست کش از آل علی، باز گرد
مادرت از اهل دیار من است
بهرہ بَرد هر که کنار من است
با تو ندارم پس ازین دشمنی
میگذرم از تو اگر با منی
🔲
پاسخ آن شمر دنی را بلند
داد اباالفضل، یل ارجمند
گفت که رہ باز کن ای بی حیا
تا که برم مَشک سوی خیمه ها
گر که ببّری ز تنم هر دو دست
باز نخواهم کشم از دوست دست
باز زنم پر به هوای حسین
ای تن و جانم به فدای حسین
تاخت به دشمن یل اُم البنین
یکه علمدار شهنشاہ دین
گرچه هراسان و فراری شدند
ریگ روانگرد صحاری شدند
باز به فرمان سگی بدسرشت
شمر دنی، مظهر کردار زشت
حمله نمودند به آن شیر نر
تا که نماند ز وجودش اثر
قطع نمودند دو دستان او
تا که شود آب، بر او آرزو
دستِ جدا گشته نگون شد به خاک
بوسه بزد خاک برآن دست پاک
خاک چو زد بوسه به دستان ماہ
یافت شرف، خاک ازآن بوسه گاہ
گشت چو دستان وی از تن جدا
مَشک به دندان بگِرفت از وفا
تیر جفا ساغر ساقی شکست
رشتهٔ امید و رجا را گسست
چشم و تن و قلب علمدار شیر
گشت ز خشم عدو آماج تیر
ماہ بنی هاشمی از صدر زین
خم شد و افتاد به روی زمین
گفت که دریاب برادر ، مرا
نیست دگر تاب ، برادر مرا
🔲
شاہ چو این صحنهٔ جانسوز دید
قامت مَه را به بغل، بر کشید
گفت حسین از جگری سوخته
بهر اباالفضل دل افروخته:
جانِ برادر! تو که خود صفدری
بیشهٔ حق را تو که شیر نری
گو که چهسان نقش زمین گشتهای
از چه چنین ، شیر عرین! گشتهای
خیز تو ای میرو علمدار من
ای خلف حیدر کرار من!
ساقی آب آور با آبرو
هرچه که خواهد دل تنگت بگو
گفت منم ساقی بی جام و دست
کز می عرفان تو گردیدہ مست
ساقی صهبای ولایت تویی
کشتی دریای هدایت تویی
جانِ برادر! تو مراد منی
دادرس روز معاد منی
دشمن روبه صفت حیلهگر
دید نباشد طرف شیر نر
دست علمدار تو را قطع کرد
قامت سقای تو را نطع کرد
تیر بلا را ز سر بیم و خشم
دشمن نامرد نهادم به چشم
پاک کن این چشم بخون خفتهام
فاش نما گوهر ناسُفتهام
گوهر ناسفتهٔ من روی توست
بند، دلم در خم گیسوی توست
پردۀ خون باز شد از چشم ماہ
گشت هویدا ز پس پردہ، شاہ
آینه با آینه شد رو به رو
شد نگه اندر نگه و گفتگو
گفت منم ساقی شرمندهات
ایکه تویی شاہ و منم بندهات
وآنگهی آن ساقی لب تشنگان
تشنهلبان چشم ببست از جهان
گفت حسین ای گل بیخار من
مایهٔ دلگرمی پیکار من
هرچه بگویم ز فراقت کم است
رفتی و داغت کمرم را شکست
بی تو برادر شدهام بی حبیب
«نصر من الله و فتح قریب»
کرب و بلا ، با تو بوَد برقرار
(ساقی) لب تشنهٔ دشت وقار
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1395
@shamssaghi
(السّلام علیك یا ساقی عطشان)
(صدای آب)
به گوش تشنگان گرچه صدای آب می آید
ولی هرم عطش ، از حنجر میراب می آید
در آن رودی که آبش عالمی را تشنهلب میکرد
هوای نفس و رود و آب را ، عباس ادب میکرد
اباالفضل آن یل اُمّ البنین ، در علقمه با غم
نظر میکرد بر آب روان ، با حالتی مبهم
چهها گویم که سقا ، در دل دریا چهها دیده
که با لبتشنگی لبتشنه ماندن را پسندیده
سپس سقا ز شط آمد برون با اسبِ زین کرده
که ناگه دید دشمن را ، که در راهش کمین کرده
چو خود را دید تنها در میان نیزه و شمشیر
کنار علقمه ، با دشمنان و دشتِ دامنگیر
ز غیرت عهد کرد آنگه که در این راه جانفرسا
نباشد هیچ باکی ، گر دهم حتی ، سر خود را
بَرم این مَشک را ، بر کودکان مضطر و عطشان
که بیشک آبروی مَشک و من اینجا بوَد یکسان
اگرچه داد دست ، اما غرورش را ، نداد از دست
درآن وقتی که دشمن راهِ رفتن را بر او میبست
که دو دست و سپس مَشک و تنش بر خاک افتادند
یقین زین صحنه حتیٰ عرشیان هم ، ناله سر دادند
در آخِر گفت عباس ای برادر جان مرا دریاب!
اگرچه داد آب از دست، شد با آبرو در خواب
هنوزم (ساقیا) از شط، صدای آب می آید
نوای تشنگان ِ از عطش ، بی تاب می آید
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1396
@shamssaghi
(اَلسّلامُ عَلَیـكَ یٰا بـٰـابُالحَـوائـج)
"بند هشتم"
"عباس" تا که عزم فرات ، اختیار کرد
آسیمهسر سفر ، به سوی آن دیار کرد
وقتی که دید آب روان را ز تشنگی
دستی درون علقمه ، بی اختیار کرد
تا جرعهای بنوشد از آن آب، ناگهان
از آب ـ یاد اهل حرم ـ احتذار کرد
پُر کرد مَشکِ آب ، ولی "شمرِ" روسیاه
راهش گرفت و از سرِ ذلت هوار کرد :
برگرد از حسین ، که من حامی توام
هرکس که با من است به خود افتخار کرد
عباسِ تشنهلب به وفاداری حسین
سوز نهان خویش ز دل آشکار کرد
گفتا : خموش باش و مگو از برادرم
شمشیر چون کشید به سویش فرار کرد
تا شمر دون به پاسخ تلخی کزو شنید
تیر و سنان ، رها سوی آن گلعذار کرد
مَشکاش درید و نیز دو دستش ز تن گرفت
تا جان به راه عشق برادر ، نثار کرد
چشم فلک ندید چو این قوم ددسرشت
این شرح جانگزا ز بشر کِی توان نوشت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یٰا ثارَاللّٰهِ وَابنَ ثارِه»
#سرهای_نینوایی
بخوان بخوان که قلم کردہ شِکوهها را سر
"به نام نامی سر ، باسمه تعالی سر"
قلم به سینه ی کاغذ چو بید میلرزد
که از کجا بنویسد ز دست، پا ـ یا ـ سر؟
بلی! ز سر بنویسد، ولی چگونه سری؟
از آن سری که ندارد قرینه، حاشا سر
سری که سَروَر سرهای نینوایی بود
ز تن جدا شد و با نیزہ رفت بالا، سر
به نیزہ خواند کلام خدا و بعد از آن
برفت سوی خداوند حیّ ِ یکتا سر
زمین چگونه نلرزد به خود چو میبیند :
عزیز فاطمه (س) را بر فراز صحرا ، سر
چه گویم از دل زینب چو دید دست جفا
که کرده با دل ِ سنگ از بدن ، مجزا ، سر
کشید آهی و ، سر سوی آسمانها گفت :
که ؟ دیده است به عالم چنین خدایا سر
رقیه کنج خرابه به خود بگفت آیا...
زنَد دگر به من اکنون، جناب بابا سر ؟
به تشت خون نظر افکند و دید رأس پدر
به آه و ناله بگفتا که : دیده بگشا سر
نگاه کن به من ای سَر که خفتهای در تشت!
که یک نگاهِ تو بر من دهد تسلّا ، سر
اگر که وا نکنی دیده ، پس ببر با خود
که نیست از تو مرا غیر ازین تقاضا سر
قلم چگونه نلرزد از این ستم بر خود ؟
چنین حدیث غم افزا ، شنیدہ آیا سر ؟
به تیر و نیزہ و شمشیر، اوفتاد از اسب
بدون دست ، علمدار ، بر زمین با سر
تنی که بود شبیه پیمبر خاتم (ص)
به تیغِ خصم شدہ قطعه قطعه سرتاسر
به روی دست پدر حنجرش هدف گردید
رضیع دشت بلا ، گویم از تنش یا ، سر ؟
ندیدہ چشم فلک اینچنین ستم هرگز
ز هیفدہ تن گلگون ، به عرش اعلا سر
الا که در پی مفهوم عشق ، حیرانی!
ببین که عشقِ به حق را نموده معنا سر
به دشت کرببلا در میان آتش و خون
قلندرانه به پا کردہ است غوغا سر
چنانکه تیغ زبان تیزتر ز شمشیر است
در آن میان شدہ حتی تمام اعضا سر
به راہِ دین خدا در ستیز ، با کفار
نداشته ز عدو وُ ، ز تیغ ، پروا سر
به سجدہگاہ عبادت، به مسجد کوفه
به راہ دین خدا ، دادہ است مولا سر
همین بساست که عبرت بگیرد این دشمن
که کردہ دین خدا را همیشه احیا سر
قلم شکست در اینجا و بر زمین افتاد
نوشت تا که جدا شد ز روی تنها سر :
اَلا امام مبین! منجی جهان برخیز...!
شتاب کن که بگیری تقاصِ سر را سر
به جمکران وصالت چه جمعهها که گذشت
نیامدی و نشد تا ببینمت با سر
چو نیست قسمت ما پایبوسی ات اما
به وقت موت، کرم کن بزن تو بر ما سر
دوبارہ دست شقاوت، به انهدام بشر
از آستین زدہ بیرون و کردہ بلوا سر
بیا و آتش کفار را ، فرو بنشان!
که شعله میکشد از فرش تا ثریا سر
به حق (ساقی) بی دست کربلا برخیز
بزن به تیغ عدالت ، تمام اعدا... سر
حکومت علوی را به رغم بدخواهان
به پا نما و جهان را ، بگیر سرتاسر
ردیف کردم اگر سر درین قصیدہ ولی
خلاف قاعدہ طی میکنم همین جا سر
بدان امید ، که گیری تقاص مظلومان
نشستهام به تماشا ز خاک ، تا محشر
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1393
eitaa.com/shamssaghi