eitaa logo
شمس (ساقی)
476 دنبال‌کننده
177 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"زبانحال حضرت زینب کبری (س) خطاب به رأس برادر" بر سرِ نیـزه ، بــرادر...! بخـدا ، جـای تو نیست گرچه صـوتی ز روی نیــزه چو آوای تو نیست جــای تو عــرش بـریـن است نه بر روی زمیـن خــاک تیـــره ـ بخــدا ـ لایـق مــأوای تو نیست پسر حیــدری و سبط پیمبـر (ص) که : به دهر سروْ چون شاخه‌ای از قامت رعنــای تو نیست با چه رو شمــر دنی ، کُشت تو را تشـنه‌لبان ؟! دید چون رنگ به رخساره و سیـمای تو نیست بــه "ولای" تـــو ســـپردم دل محــنـــت زده را که کنــون در دل من غیـــر "تــولّای" تو نیست آمــدم تـــا کــه : ببــوسـم رخ گـلگـــون تــو را چه بگویم کــه سری بر تـن و بــالای تو نیست "خــاک عــالــم به سرم ، کز اثـر تیـــر و سـنان جای یک بوسه‌ی من بر همه اعضای تو نیست" آنقــدر زیـــر سُــم اسـب ، بـه تــو تــاختــه‌انـد که نشـانـی دگر از پیکـــر و اجـــزای تو نیست چشم من کاسه ی خــون است ز مظـلومـی تو بخــدا عــاطفــه در سینه ی اعـــدای تو نیست کـاش می‌شد که نبــینم تــن صــد چـــاک تو را کـه توانی به دو چشمم به تمــاشــای تو نیست کـاش می‌شد که دهـم جـــان به غــم فرقت تو که بجز خـون به دل خـواهــر تنهــای تو نیست بــا عـــزیــزان تـــو ام هــم‌سفــــر شـــام بـــلا که درین قافله جز داغ غـــم افــزای تو نیست گرچه خون است دلم ، صــبر کنم پیشه‌ی خود تا نگــوینـد که : این اُخـت شکیــبای تو نیست از تــو آمــوختــه‌‌ام خـــم نکنـــم قــامـت خود نــزد دشمــن، که جـز از مکتب والای تو نیست به مقــــام تـو کجـــا می‌رسد ای فــانــی عشق! صدچو مجنون‌که کسی نیز چولیلای تو نیست چون تــویـی خــون خـدا ، ای پسر شــیر خـدا خونبهــای تو به جـز خــالـق یکتـــای تو نیست خــون تــو ریخـت اگر روی زمیــن دشمــن تـو وسعـت روی زمیــن درخـور دریـــای تو نیست تو که هستی؟ کـه همه شـایـق عشـق تو شدند نیست یک‌تن که‌بجان عاشق‌وشیدای تو نیست پَــر قنــداق تو بخشید به فطــرس پــر و بــال معجــزی بهتـر ازین نیـز به امضــای تو نیست شــرح عشـق ازلـــی درخـــور هــر کـس نبــوَد خـامـه ی عشق به غیر از ید بیضـای تو نیست عـــرش تـا فـــرش همـــه ، مست تــولای تواند بـــاده‌ای نــاب تر از ساغــر صهبـــای تو نیست بی قرینی تو به ایثــار و سخـــا ای شـه حسن! حــاتــم طــایی، یک حــرف الفبـــای تو نیست هــر کـه دم میـزند از همـت و مـــردی و مــرام تـــار مـــویــی ز ســر زلـف چلیـــپای تو نیست وآنکـه خــود را ز کـرامـت بکنــد بــا تو قیــاس هــر کـه باشد بخـــداونــد ، مثــــنای تو نیست دم عیــسیٰ ز شمیـــم نفــس‌ات معجــــزه کـرد انبـــیا را بـه جهـــان ، غیـــر تمنـــای تو نیست یوسف مصـر ، اگر شهـــره به زیبـــایـی هسـت گــوشــه ‌ای از رخ زیـبــــای دل آرای تو نیست "دشمنت کشـت ولی نـــور تو خــامــوش نشد" هیچ نوری به جهان چون مَهِ سیمای تو نیست تــو شــدی اُسـوه ی آزادگــی و عشــق ، ولــی جز دنـائـت سخن از دشمـن رسـوای تو نیست (ساقـی) دلشـده در حسرت درگــاه تــو اَسـت حرمی چون حــرم و عـرش مُعــلّای تو نیست. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1399 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این عزاداری الوان ، همه از نادانی ست عقل در سیطره‌ی جهل و خطا زندانی ست گرچه غمبار بوَد حادثه ی کرب و بلا که دل آکنده‌ از اندوه و غم و حیرانی ست جاهلانند که از فلسفه ی مرگ حسین‌ درکشان گریه و اندوه و مصیبت‌خوانی‌ ست با چنین وضع اسفبار و چنان سبک غلط خلق گمراه ، گرفتار شبی بحرانی ست تا که طوفان جهالت بوَزد بر سر خلق کشتی عقل به دریای فنا قربانی ست هدف از روضه نه اندوه و گریبان‌چاکی ست بلکه بیداری ازین خوابگه طولانی ست خوابگاهی‌ست جهان ، مَهد خرافات و دروغ پاشو از خواب که این خواب ز بی ایمانی ست شد حسین بن علی کشته که : آگاه کند ، ملتی را که به دور از منش انسانی ست زیر بار ستم و ظلم نرفتن ، هدف است این پیامی‌ست که طبق سُوَر قرانی ست آنکه ایمان به خدا دارد و اولاد رسول(ص) کی دهد تن به خرافات ، که از نادانی ست اگر آباد ز خون شهدا ، دشت بلاست کاخ دین از ستم افسوس که در ویرانی ست (ساقیا) تا که گرفتار درین اوهامیم روز ما تیره تر از نیمه‌شب ظلمانی‌ ست. ‌ ‌سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا ماه محرّم آمد و حیَّ علَی العَزا بر نیزه‌ می‌رود سر ِ سالار نینوا آن سر، که هست سَرور آزادگانِ دهر با تیغ کین جدا بشود از تن از قفا چون زیر بار ظلم یزید و متابعین هرگز نرفت زاده ی زهرا و مرتضا بست آب را به روی عزیزان اهل‌بیت ابن زیاد پست ؛ همان زاده ی زنا فرمان جنگ داد به بن سعد دون و گفت : خواهی اگر امارت ری را کنون ز ما آگاه باش اگرچه کثیرند لشکرت در جنگ با حسین، نیفتی به قهقرا جنگی بپا نمای ، مبادا که یک نفر از امت حسین بماند کسی به جا ناقوس جنگ را چو دمیدند؛ بی امان کشتند هر که بود ، از اصحاب باوفا بعد از شهادت همه یاران، سوی حسین آمد علیّ ِ اکبر رعنا ، به التجا ـ اذن پدر گرفت که بر ضد ظلم و کفر تا پا نهد به معرکه ، آن شِبهِْ مصطفا بی واهمه نهاد قدم در مصاف ظلم شد کشته، گرچه کُشت از آن لشکر دغا فریاد و آه و ندبه شد از خیمه‌ها بلند دیدند پیکری که شده قطعه قطعه را سوز عطش ز سینه توان را گرفته بود گرمای دشت، شعله کشان همچو اژدها از فرط تشنگی عزیزان اهل‌بیت (ع) فریاد العطش ز زمین خاست بر هوا عباس ، آن یگانه "علمدار شاه دین" رفت از فرات ، آب بَرد تا به خیمه‌ها با تیغ کین و کفر به فرمان شمرِ دون در علقمه ، دو دست علمدار شد جدا بگْرفت مَشکِ آب به دندان و شد روان بر سوی خیمه‌های عزیزان ، که از قضا مَشکش درید تیر و تنش را هدف گرفت دستی که داشت اِذن ، به کشتار اتقیا هرگز ندید چشم فلک این‌چنین ستم نشنیده نیز گوش فلک این‌چنین جفا بر کف گرفت کودک عطشانِ خود حسین فریاد زد که : تشنه بوَد می‌شود فنا آبی دهید محض خدا بر رضیع من انصاف اگر که هست درون دل شما گوشی نبود کور و کران را ز فرط بغض رحمی نبود در دل آن قوم بی حیا آبش نداد دستی و دستی بلند شد بر کف گرفت تیر و کمان را درآن فضا زیر گلوی اصغر شش ماهه ، حرمله تیر سه شعبه کرد ز سنگین‌دلی رها در کربلا نهایت بیداد و خشم و کین شد ثبت، با قساوت دل‌های بی خدا هفتاد و دو شقایق بستان معرفت پرپر شدند ، از ستم و جور اشقیا خون می‌چکید روی زمین از فراز عرش در سوگِ کشتگان سرافراز کربلا نخل امید لشکر آزادگان شکست پشت فلک خمید ، ازین داغ جانگزا در راه حق قدم چو گذاری علیه ظلم باید که بگذری ز خود و خویش و آشنا آنکو ز عشق ، فانی فی الله می‌شود در راه حق به شوق خدا می‌شود فدا خوشبخت آن کسی که کند ، بندگی حق راهی جز این چو نیست به سرچشمهٔ بقا بیچاره آن کسی که اسیر هویٰ شود خود را کند به بند مکافات ، مبتلا کرب و بلا مبارزه ی عقل و عشق بود آری! در این مبارزه عشق است رهنما (ساقی)! قلم چگونه تواند رقم زند ظلمی که شد به آل پیمبر ، به ناروا سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا از بس ‌کـه : در عــزای پــدر ، گـریه می‌کند خــون‌ها به‌ جــای اشک بصـر گـریه می‌کند بـانگ تــلاوتی که به گـوشش رسیده است بـــر نـیـــزه ، از لبـــان پـــدر ، گـریه می‌کند از ظهـر خـون و شام غریبـان اهل‌بیت (ع) هر شب نشـسته تا به سحـــر گـریه می‌کند چـون کشــتی ســـپاه حسیـنی بــه نیـــنوا در خون شده‌ست زیـر و زبـر گـریه می‌کند دیده به چشم خویش چو در آسمـان عشق بــر نیـــزه هــا طـــلوع قمـــر گـریه می‌کند دیــده گـــلوی اصغــــر در خــون تپــیده را پــرپــر شــده ز تیـــر سه‌ســر گـریه می‌کند بر روی نیـزه‌هـای سـتم ، دیـده است چـون هفتــاد و دو جــداشـده سـر ، گـریه می‌کند از مــرگ جانگــداز عــزیـزان مصطفی‌(ص) با اشـک و آه و خــون جگـــر گـریه می‌کند بیـــند چـو آل عصمــت حق را به حال زار در راه شــامِ غـــم بــه سفـــر گـریه می‌کند یـــاد لبـــان تـشــنـه ی بــابــا ، بــه روی آب چون می‌کنـد به دیــده نظـــر گـریه می‌کند آه و فغـــان تشــنه‌لبـــان را شـنــید و دیــد نـــزد ســـتـم نـکـــرد ، اثــــر ، گـریه می‌کند هر چنــد گــریــه‌خیـــز بـوَد شـرح کــربـــلا امـــا بــــرای خـلـــــق بشـــر ، گـریه می‌کند چون کـربلا حیــات مسلمانی است و دیــن بـــر مُســلمِ بـــدون خـبـــــر ، گـریه می‌کند این اسـت شـرح راز امـامــت ، کـه بـا دلـی خـالی ز بغـض و کیـنه و شـر گـریه می‌کند در کـــربـــلا، کـه هسـت نمـــاد مقـــاومــت بــر پیـــروان خســته‌ کمـــر ، گـریه می‌کند بـر آن جمــاعتی کــه : بــه بـــازار عـاشـقی پیــوســته مـی‌کنـــند ضـــرر گـریه می‌کند چون عــده‌ای شدند ز غفـلت، غـــلام ظـلم بــر شـیعـیــان تــشــنـه‌ی زر ، گـریه می‌کند (ساقی) همین بس‌است در احـوال آن امام در مــرگِ شـاهِ نیــزه به سـر ، گـریه می‌کند شد عاقبـت شهیــد به حکـم "ولیـــد" پست گردون دوباره از غمی عظمـا به غم نشست. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا ثارَاللّٰهِ وَابنَ ثارِه» وقتی که خاک آغشته با خون خدا شد سِرّ نهان عشق ، آنجا بر مَلا شد هفتاد و دو پیکر، به دشت خون تپیدند خورشید عالمتاب را بر نیزہ دیدند دیدند یک سر بر فراز نی درخشان دارد تلاوت می‌کند آیات قرآن آیات حق تا بر فراز نی درخشید بانگ شهادت در تمام دشت پیچید زین ماتم عظما که عالم بینوا شد لوح و قلم گریان به دشت نینوا شد ارض و سما زین ماجرا در خون نشستند جنّ و ملک در ماتمی بی‌چون نشستند زیرا چنین ظلمی خدا حتیٰ ندیدہ خورشیدِ دشت کربلا را سر بریدہ واحسرتا آن ‌سر، که بر نی نغمه‌‌خوان است سوم امامِ بر حقِ ما شیعیان است آری که شد خون خدا بر دشت جاری بستان دین ، بار دگر شد آبیاری دشتی که شد میعادگاہ شیعه امروز شد قتلگاہ اصغر شش ماهه دیروز آتش کشد از هر طرف بر دل زبانه یاد آوری از کربلا ، گر عاشقانه می‌سوزد انسان را شرار ظلم اعدا دردا که تا محشر بُوَد این شعله بر پا سوز از شرار آهِ سالار شهیدان... لب‌‌تشنه اما مست، از دیدار جانان زیرا به جرم پاسداری از ولایت... دست یزید آغشته شد بر این جنایت کشتند و پیش چشم یاران سر بریدند عشق و شهامت را به چشم خویش دیدند نامردمی کردند با آن شاہِ عطشان قوم جنایتکارِ در ظاهر مسلمان مرگا بر این قوم دغلکار و سیه روز لعنت بر این نامردمان عافیت سوز بنگر دمی بر اهل‌‌بیت از این مصائب شد ناشکیبی بر شکیبی نیز قالب بر گفته هایم چوبه ی محمل گواہ است عشق است استاد و مپندار اشتباہ است زینب به همراهِ یتیمان در عزا شد در خیمه ی آلِ عبا محشر بپا شد اهل حرم ، گریان از این داغ شرربار گشتند اسیر چنگ جلّادان خونخوار ::: خار مغیلان در رَہ و طفل سه ساله... داغی به دل دارد به صحرا همچو لاله طوفان غم را می‌توان احساس کردن در صورت غمگین این طفل سه ساله شب پیش رو دارد مگر این ماہ تابان؟ کاین‌سان خرامان می‌رود با استحاله گویی خبر دارد که شب پایان ندارد چون ماهِ شامِ غم که دورش بسته هاله شاید که می‌داند دگر بابا ندارد؟! چون می‌کند بی او سفر با پای ناله آری اسیری می‌رود شهزادہ‌ی عشق این گلرخ محنت کش حیدر سُلاله وای از دمی که رأس بابا را ببیند در تشتی از خون با دوچشم غرق ژاله آیا گناہ این گل پژمان ، چه بودہ؟ آیا چنین حکمی که دارد در رساله؟ آیا چنین مهمان‌نوازی دیدہ چشمی؟ آن هم برای طفل بی بابا ؟... محاله! ::: ای مرگ و نفرین تا همیشه بر شما باد کی می‌توان گفتا شما را آدمیزاد؟ (ساقی) اگر اين صحنه را تصوير دارم بی شک جهانی را ز غصه ، پیر دارم پایان دهم غم را که دل‌ها غرق خون است بلکه ز جور اشقیا دارالجنون است یابن الحسن! بازآ و بر ما رخ عیان کن ما را برای نوکری ، امشب نشان کن امّیدوارم وارث خون شهیدان! مهدی موعود! آیی و با تیغ عریان گیری تقاص کربلا ، از دشمن دون... تا شاید این آتش رَود از سینه بیرون سید محمدرضا شمس (ساقی) 1386 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبی" زهر غم را ناگهان در جام ريخت در درون جام بد فرجام ريخت آتشی زد از جفا بر جان يار نانجيبی بَدسِرشت و بدتبار سوخت قلب زادهٔ خیرالنسا دومین شمع شبستان ولا گفت می‌سوزد گلوی و نای من از درون ، این سینهٔ سينای من من ز تو آبی طلب كردم، چرا؟ زهر غم دادی مرا ای بی وفا من امام و یاور و شوی تو ام مجتبایم ، يار دلجوی تو ام پس چرا با من تو اين‌سان گشته‌ای عاری از آداب انسان گشته‌‌ای همسری یا این‌که با من دشمنی؟ گرچه دانم بنده‌ی اهریمنی پاسخ پور مرا داری به سر؟ گر بپرسد از تو احوال پدر شرم از رويم نكردی بی حيا کآتش افكندی به جانم از جفا آنكه داده وعده بر تو مَرد نيست بی‌وفا حتی سگ ولگرد نيست سگ اگر نانی خورد از دست غیر بی‌وفایی می‌کند؟... البته خیر دُم بجنباند ، وفاداری کند سر بساید پیش پا یاری کند ای تو کمتر از سگان دوره گرد سرخیِ رویم ز جامت گشته زرد جام زهری که به کامم کرده‌ای فارغ از این ننگ و نامم کرده‌ای ننگ و نامی که تو بودی همسرم پاک شد شکر خدا از دفترم (ساقی) جام مراد من شدی گرچه دست آموز اهریمن شدی سید محمدرضا شمس (ساقی) 1392 @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«اَلسّلامُ عَلیكَ یٰا اَبٰاعَبداللهِ الحُسَین» چشم دل وا کن که بینی رمز و راز کربلا ای که می‌بینی فقط، سوز و گداز کربلا کربلا گریاندن و ماتم نمی‌باشد که هست عشق و ایثار و شهامت ، رمز و راز کربلا از حسین آموز اخلاص عمل را وُ ببین بندگی را ، در قیام و در نماز کربلا کربلا یعنی گذشتن از خود و دلبستگی خود رها کن از تعلق، در فراز کربلا کربلا یعنی نرفتن زیر بار ظلم و زور می‌رسد کی پای ما ، بر یکّه تاز کربلا نیست خاکی قابل تکریم‌تر ، از این دیار نیست حتی کعبه‌ی حق ، هم‌تراز کربلا خاک گلگونی که هفتادو دو گل در بر گرفت تا که گردد باغی از گل، سرفراز کربلا زیورآلات جهان ، هرچند دل را می‌بَرد کی شود هم‌سنگِ خاک دل‌نواز کربلا بود نصرانی وهب، اما به رؤیا دیده بود هیچ مِیدانی ندارد، امتیاز کربلا هر دلی با یک نوا دمساز می‌گردد اگر می‌زند اما دل شوریده ، ساز کربلا رهرو شیطان مباش و از جهالت دور باش اقتدا کن، بر امام پاکباز کربلا چاره‌ی خود را طلب هرگز مکن از دست غیر غیر دست پادشاهِ چاره‌‌ساز کربلا می‌کند از جان تحمل زائر کوی حسین تا که پیماید رهِ دور و دراز کربلا اربعین آمد ولی قسمت نشد دیدار یار کن نصیب ما خداوندا ، جواز کربلا بر سر بام جهان تا روز محشر می‌توان دید بر پا ، پرچمِ در اهتزاز کربلا (ساقیا) جامِ نیاز و ناز و راز زندگی کن طلب، از کشتگان بی نیاز کربلا سید محمدرضا شمس (ساقی) 1398 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زبانحال حضرت زینب (س) شد اربعین و ز داغـت چو شمــع می‌سوزم سیاه و سرخ و کبود است هر شب و روزم از آن نفس کشم امـروز ، بعـد کــرب و بــلا که درس عشـق تو را بر جهـــان بیــامــوزم ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا اربعین آمد چه‌سان از غم ننالم یا أخا ؟ در عزایت روز و شب آشفته حالم یا أخا بر فراز نیزه چون قرآن تلاوت کرده‌ای صوت تجويدت بپیچد در خیالم یا أخا سر زدم بر چوبهٔ محمل ز داغی جانگزا گَر ازین ماتم ننالم از چه نالم یا أخا ؟ با اسیران و یتیمان حرم در شامِ غم هم‌نوا با آه و افغان و ملالم یا أخا تا که این دل می‌تپد در سینه‌ام؛ با دشمنان در جدالم ، در جدالم ، در جدالم یا أخا پَرده از چهر یزیدِ دون کشیدم تا کنم ظلم او را بر مَلا ، بر خلق عالم یا أخا تا کنم تصویر شرح ماجرایت را به حق می‌شود خامه به کف، قال و مقالم یا أخا می‌کنم مظلومی‌ات را بر همه عالم عیان گر دهد، از لطف حق عمرم مجالم یا أخا تا رقیّه دید رأس‌ات را میان تشت خون گشت پرپر، از غمت این نونهالم یا أخا خواستم آگه نگردد دشمن از داغ دلم مخفی از چشم عدو آهسته نالم یا أخا خواستم تا نزد دشمن، خم نگردد قامتم گرچه از بار مصیبت، چون هلالم یا أخا چون تویی خون خدا و هست خونخواهت خدا مُتّکی بر آن خدای ذوالجلالم یا أخا اربعین‌‌است و چو کوهی استوارم پیش خصم تا بسوزد ، از شکیبِ بی مثالم یا أخا شعر (ساقی) می‌زند آتش به جان عالمی گر دهد شرح غم و درد و ملالم یا أخا سید محمدرضا شمس (ساقی) 1384 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"اَلسّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبدِاللّٰهِ الْحُسَیْن" ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا (زبان‌حال جاماندگان قافلهٔ اربعین) اربعین آمد و ما لایق راهت نشدیم در شب عشق، خبردار پگاهت نشدیم گرچه امسال هم از خیل سپاهت نشدیم لایق دیدن آن حشمت و جاهت نشدیم نام ما ثبت، مبادا مَکنی در طومار بلکه ما را ز کرم، زائر کویت بشمار داد با عشق تو مادر به دهان ما را شیر عشق تو کرد ز کردار تو دل را تسخیر راه عرفان تو پوییم به لطف تقدیر گرچه هستیم گنهکار و سراپا تقصیر نظری کن که جدا از تو و راهت نشویم غیر راهی که به تو می‌رسد اصلا نرویم راه تو، راه خداوند مُکرّم بوده‌ست راه تو هر که رَود راه خدا پیموده‌ست هرکه این راه رَود در دوجهان آسوده‌ست غیر ازین راه رَود هر که رهی بیهوده‌ست نگذاری که رَود راه دگر، رهروِتان گرچه جز راه تو رفتن به حقیقت نتوان کربلا مرکز عشق است و همه پرگاریم شکر لله که ز عشقی ابدی سرشاریم عالمی خفته اگرچه... همگی بیداریم چون به دل حبّ حسین بن علی را داریم عشق ما عشق حقیقی‌ست مجازیش مدان عاشق آن‌است که در عشق دهد حتیٰ جان جان ناقابل ما، لایق درگاه تو نیست آنکه بشناخت تو را بی‌خبر از راه تو نیست مدّعی طعنه به ما گر زند آگاه تو نیست اُف بر آن قافله‌ای باد که همراه تو نیست ما همه عاشق و دیوانه‌ی درگاه توایم تا نفس هست همه پیرو و همراه توایم کمترین شاعر درگاه تو هستم آقا عشق تو کرده به وصف تو زبان را گویا هرچه عشق است به غیرِ تو بوَد بی‌معنا عشق آن‌است که در آن برسی تا به خدا (ساقی) دلشده را هم بطلب بار دگر تا نبسته‌ست ازین دار فنا ، بار سفر سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز شعر و ادب پارسی گرامی باد. ‌ ‌‌مُلک جم گرچه هنر پرور و شاعرخیز است ‌ ‌شهــریار غــزل ، اعجـوبه‌ ای از تبریز است ‌‌ ‌‌مـدّعـی گرچه زند لاف گــزاف از سرِ بخــل ‌ ‌نیک داند سخنش بـاطــل و طنز آمیز است ‌‌ سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(هفته‌ی دفاع مقدس گرامی باد) آخرین روز ، ز شهریور بود لحظه‌ای مبهم و وهم آور بود دشمن از کینه و بغضی دیرین ناگهان تاخت به ما... آنکه از قافله ی شمر و یزیدی‌ها بود آنکه سرشار عداوت، وَ پلیدی‌ها بود کربلایی دگر آغاز نمود تاخت بر خیمه ی ایران عزیز کُشت هر کودک و هر مرد و زنی مرزنشین تا به فرمان امام (ره) همگی راهی پیکار شدند نه که پیکار، که اِستادگی ایمان بود در نبرد کفار در چنین روز غم‌‌آلود که یادآور عاشورا بود سپه کفر به تاراج وطن آمده بود کشتی عشق در امواج بلا ناخدا داشت که در بحر ستم بیمی از باد ستم‌خیز نداشت با غرور و ایمان سینه بر موج بلا داشت به امّید خدا گرچه آزرده شد از یورش کفر زیر بار ستم و زور نرفت کرد بیرون ز درون دشمن اهریمن را گل که در دست ستمکارهٔ گل‌چینان بود باز در باغچه‌ی خانه‌ی ایمان رویید دست گلچین خزان شد کوتاه گرچه گل‌های وطن با غم و خون جگر شد پرپر ـ باغ میهن که گلستان شقایق ها بود باز گل کرد پس از آن‌همه طوفان بلا یاد گل‌های شقایق همگی خرّم باد سایه ی شوم پلیدان جهان، از سر کشور ایمان کم باد نام زیبای شهیدان وطن تا به ابد ؛ زنده و پابرجاست عزت میهن از آن‌ها برپاست . سید محمدرضا شمس (ساقی) 1370 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(هفته‌‌ی دفاع مقدس گرامی باد) خوشا روزهایی که آسان گذشت به صدق و صفای فراوان گذشت چه خوش بود آن روزگاران دور که در سینه‌ها عشق بود و سُرور چه خوش بود آن روزهای قشنگ که حرفی نبود از نفاق و ز جنگ اگر بعدها ناگهان جنگ شد و ایران ما ، ناهماهنگ شد همه فتنه‌ها بود از غربِ دون خصوصاً ز اِمریکه بدشگون سگی را علَم کرد و بیداد کرد علیه وطن بانگ و فریاد کرد بناگاه شد حمله‌ور بر وطن چو اعراب جاهل ز عهد کهن تعرّض نمودند بر خاک ما ز غفلت به مردان چالاک ما چه خون‌ها که کردند در شیشه‌ها شغالان درمانده در بیشه‌ها چه شیرافکنانی که در آن زمان تقابل نمودند با روبهان زمین وطن را شط ِ خون گرفت چه جان‌ها که صدّام ملعون گرفت در آخِر پس از هشت سال غمین برفتند از خاکِ ایران زمین وطن شد گلستان ز خون شهید ز بس لاله در خاک ایران دمید ::: چو بگذشت زآن روزها بیست سال چه گویم به جز آه و رنج و ملال؟ پس از آن‌همه خون که جاری شده درخت وطن ، آبیاری شده چرا میوه‌‌ی تلخ بار آورد؟ چرا آبروی وطن را بَرد؟ درخت وطن را چرا سایه نیست چرا بهر این مَردم آسایه نیست؟ چرا مظهر وحدت و ائتلاف ـ فقط بر سر خود کشاند لحاف؟ درین خاک گویا خطایی شده به خون شهیدان جفایی شده مدیر وطن! لحظه‌ای گوش کن فروش وطن را ، فراموش کن مشو بی‌جهت پیروِ اجنبی که پیداست ازچه به تاب و تبی چو خواهی وطن را بپاشی ز هم خیانت نمایی به مُلک عجم ـ به «برجام» بستی دلِ کج خیال که حاصل ندارد به‌ غیر از ملال ز بس که ز بیداد تو خسته‌ام دل از مثنوی بر غزل بسته‌ام ::: مكن داد و بیداد و توفندگی برون كن ز سر جهل و یکدندگی مزن تیشه بر ریشه‌ی این وطن که فردا نیفتی به شرمندگی بپرهیز از تهمت و افتراق نما اجتناب از پراکندگی مباش اهل زهدِ ریا و دروغ حذر کن ز داغ سر افکندگی ز افتادگان دست گیری اگر شوی مایه‌ی فخر و بالندگی چو خواهی موفق شوی در امور به درگاه خالق ، نما بندگی که جز راه حق هرکه پوییده است ز کف داده آسایش و زندگی ::: الا هموطن! چشم خود باز کن پیام دل خسته احراز کن چرا رنگ بازد حجاب و عفاف؟ چرا رفته از دستِ ملّت کلاف؟ چرا روسری زنان ، باز شد؟ مگر حیلتی دیگر آغاز شد؟ چرا شور اسلامی از یاد رفت؟ چرا ریش‌ها نیز بر باد رفت؟ چرا خودفروشی فراوان شده؟ چرا خوی دَد خوی انسان شده؟ چرا رَخت بسته وفا از وطن؟ چرا نیست دیگر کسی مؤتمن؟ چرا دور گشتیم از رسم خویش؟ چرا سینه‌ی مادران گشته ریش؟ چرا ما گدای اروپا شدیم؟ ز مُدهای بیگانه جویا شدیم؟ چرا پیرو کافران گشته‌ایم؟ چرا مات و حیران و سرگشته‌ایم؟ چرا ما دچار دوبینی شدیم؟ خریدار اجناس چینی شدیم؟ چرا خویشتن را به غفلت زدیم؟ چرا گام در راهِ ذلت زدیم؟ چرا چشم بر فتنه‌ها دوختیم؟ ببین ناگهان تا کجا سوختیم؟ ز دامان آلوده چیزی مجو ز شرم و حیا هیچ چیزی مگو چو ناموس خود را فروشی به مُد ضرر کرده‌ای بی‌خرد ! خود بخود که گوید کلاس‌است این زندگی؟ بوَد داغِ مُهر سر افکندگی تعصب به ناموس، مردانگی‌ست ندارد کس آن را اگر، مَرد نیست مَرو راهِ غرب ای تو گم‌کرده راه که در پیش پای جهان کنده چاه چهی كه تو را سوی دوزخ ره است كه بی‌شک سزاوار هر گمره است چرا اعتیاد این بلای جهان ـ فتاده به دامان نسل جوان؟ چه خوش بود آن روزگاران دور که در هر سری فکر بود و شعور نه سیگار و قلیان و تریاک بود نه مشروب و معتاد کنیاک بود اگر بود بین جوانان نبود چنین معضلاتِ فراوان نبود چه گویم از آن روزهای قشنگ که امروزه گشته مُبدّل به ننگ الا ای جوان! در خود اندیشه کن فرار از رفیقان بی ریشه کن چو عمر گرانمایه از دست رفت دگرباره آن را نیاری به دست مَرنج از سخن‌‌های امروزِ من که آگهْ نِئی از غم و سوز من که اشعار من، غصه‌‌ی دل بوَد یکی قطره از بحر مشکل بوَد اگر (ساقی) این قصه آغاز کرد ز عهد گذشته ، سخن ساز کرد تو را خواست پندی دهد رایگان که از مکر شیطان شوی در امان مشو غافل از خویش و هشیار باش ز رخوت برون آی و بیدار باش که شیطان تو را آبرو می‌بَرد تو را خامش از های‌وهو می‌بَرد به خاک مذلت زند آدمی... به هر خانه کوبد سیه پرچمی شعف رخت بندد ز هر خانه‌ای نمانَد جوانی ، به کاشانه‌ای نباشد جوانی سترگ و غیور ـ که دافع شود بر وطن با غرور شود مالکُ المُلکِ‌مان اجنبی بسوزد وطن را ، ز لامذهبی شود خون پاکِ شهید وطن بدین‌گونه پامال مکر و فتن دوباره بگویم به صوت جلی که آیینه‌ی دل ، کنم منجلی : خوشا روزهایی که آسان گذشت به صدق و صفای فراوان گذشت چو آن روزها را به یاد آورم فزون می‌شود رنج و درد سرم ولی یاد آن روزها هم به خیر که با مرغ دل می‌نمودیم سیر چه خوشحال بودیم و آسوده ما فسوسا که طی گشت، آن روزها سيد محمدرضا شمس (ساقی) 1393 eitaa.com/shamssaghi
در سینه به جز سوز فراق تو نداریم صد داغ به‌دل هست ولی سوزِ تو داریم بس در طلب لیلی جانانه دویدیم مجنونِ بیابان زده‌ی زار و نزاریم برخیز که ابلیس به میدان شده اینک هرچند که ما باک ، ز ابلیس نداریم چون آهوی سرگشته اگر در تب و تابیم ما شیروشانیم که دنبال شکاریم از وسوسه‌ی غرب، نه ترسی، نه هراسی در معركه‌ی عشق ، همه يكّه سواریم   هرچند که هر یک ز هم افتاده جداییم گر لحظه‌ی پیکار شود ، جمله قطاریم بشنو تو ز ما ، فتنه و دجّال زمانه! پاییز تو گردیده و ما ، غرق بهاریم چون نوکر غربی و شدی رهزن ایمان پا در رهت ای دشمن نادان! نگذاریم از مَسلک ابلیس ، حمایت ننماییم با رهبر آزاده‌ی‌مان همره و یاریم تا کور شود دشمن نااهل در این مُلک بر چشم ستمکار ز وحدت همه خاریم در وقت دفاع از شرفِ ملت و میهن ما صف شکنان خط ایثار و وقاریم تا هست نفس در دل و، تابی‌ست به تن‌ها یک ذره ازین خاک به دشمن نسپاریم گر حکم شود جان به کف دست بگیریم ما مانده‌ی مردان سلحشور دیاریم ای (ساقی) ما دلشدگان! منتظران را دریاب به خمخانهٔ عشقت که خماریم سید محمدرضا شمس (ساقی) 1388 eitaa.com/shamssaghi