(أَلسّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ الشّهیدِ بِکربلاء)
#قبلهگاه_عشق
آندم که راز خلقتِ ما را نوشته اند
بر آدم و به دامن حوّا ، نوشته اند
دیباچهی رسالت حق را به کِلک عشق
سربسته کاتبان، به تولّا نوشته اند
ختم البیان لوح رسل را به خطّ نور
کُتّاب حق، بر احمدِ والا نوشته اند
شرحی ز درس عشق نوشتند بر علی
شرح دگر، به دامن زهرا نوشته اند
کِلکِ قضا به شرح علی بود از ازَل
راز جهان به جوهر اعلا نوشته اند
هر فصلِ این کتاب، حدیثی نوشته شد
فصلی به کوه طور، ز موسا نوشته اند
فصل دگر، به دامن مریم نوشته شد
کآن را به نام پاکِ مسیحا نوشته اند
بعد از على به فصل ولایت رقم ز مهر
بر دامن عفیفهی حَورا نوشته اند
اوّل حسن رقم زده شد بعد ازآن حسین
نام دو گل ز گلشن مولا... نوشته اند
نام حسین آمد و، در دشت نینوا
داغی به برگِ لالهی حَمرا نوشته اند
اینجا قلم به خون بِنِشست و حدیثِ عشق
بر دشتِ خون، به خطّ مُعلّا نوشته اند
اینجا قلم شکست چه گویم که بعد از آن
احوالِ عرشیان، به چه انشا نوشته اند؟
نور خدا که بر همه جا پرتو افکن است
در این مکان، به کوری اعدا نوشته اند
اینجا حریم سبطِ رسول خدا بُوَد
کهافلاکیان به زیوَر غبرا نوشته اند
این خاک را به بال ملایک از آسمان
چون نسخهای، برای مداوا نوشته اند
گردی ازین تراب که چون توتیاست را
داروی درد دیدهی اعما نوشته اند
خوش آن دلی که درک کند قدر این مقام
کاو را ز خبث و کینه، مبرّا نوشته اند
آن را که نیست معرفت درک این مکان
وی را ز جمع شیعه، مُجزا نوشته اند
این بارگاه عشق بُوَد در زمین ولی ـ
عشقی که بر صحیفهی دلها نوشته اند
راز بقای عشق، در این بارگاه را
روز ازل، به شهپر عنقا نوشته اند
این عشق را ز سوی خداوند ذوالجلال
در لابلای سینهی شیدا نوشته اند
این خاکِ پُربها که بُوَد قبلهگاه عشق...
بر عاشقان، به حکم مصلّا نوشته اند
یوسف درین مکان بخدا سجده میکند
گر عاشقی... به نام زلیخا نوشته اند
زیرا مقام و منزلت این تراب را
حتّیٰ برای اهل کِلیسا نوشته اند
(ساقی) به شرح عشق چه گویی که از اَزل
سرمشق عشق را ، ز همین جا نوشته اند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1386
eitaa.com/shamssaghi
(السّلام علیك یا ساقی عطاشی کربلاء)
#ساقی_نینوا
میخواستم که پر بکشم، پَر نداشتم
پَر تا که پَر کشم سوی اصغر نداشتم
میخواستم که آب برم سوی خیمهها
دستی دگر دریغ ، به پیکر نداشتم
راهم ببست شمر لعین با سپاه کفر
وقتی که یکّه بودم و لشکر نداشتم
تا که شدم سوار بر اسبم به علقمه
در پیش ، جز سپاهِ ستمگر نداشتم
قصدم نبود جنگ و هدف مَشکِ آب بود
فکری جز این وظیفه چو در سر نداشتم
با تیر کین ز پشت هدف کرد دشمنم
زیرا کسی حریف ، برابر نداشتم
دستم جدا شد از تن و بی بال و پر شدم
این صحنه را بدیدم و باور نداشتم
بی دست، مَشک را به دهانم گره زدم
جز این طریق ، چارهی دیگر نداشتم
بس تیر کین به پیکر من از کمان گذشت
دیگر توان چو بازوی حیدر نداشتم
وقتی که مَشک، پاره شد از تیر کینهها
روی نگه به روی برادر نداشتم
در لحظههای آخر عمرم به نینوا
نایی دگر به سینهی مضطر نداشتم
میخواستم که مادر خود را صدا زنم
او را ولی دریغ ، که در بر نداشتم
گفتم که یا اخاکَ! به شرمندگی اگر
لفظی ازین عبارت ، بهتر نداشتم
تقدیر بود ، تا که نجنگم به نینوا...
شام و عِراق اگر که مُسخّر نداشتم
بغضم شکست و آه و فغانم به عرش رفت
وقتی که جز سلام به داور نداشتم
(ساقی) نینوایم و شرمندهی حسین
یک قطره باده چونکه به ساغر نداشتم
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلٰامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
#ظهر_خون
تا که دست ساقی عطشان شد از پیکر جدا
مَشک را از دست و دندان کرد یک لشکر جدا
در میان تیر و نیزه ، عشق را معنا نمود
پیش چشم لشکر اعدا ، علی اکبر جدا
نیست مَردی تا شود چیره بر او در کارزار
تا شغالان میکنند این شیر ، از مادر جدا
حرمله میخواست تا آتش زند قلب حسین
بیمروّت کرد از دست پدر ، اصغر جدا
گشت جاری شطّ خون بر دست شاه نینوا
این چهسان آیا بگویم شد رگِ حنجر جدا
باد طوفان زا وزید و دامن گل را گرفت
گل جدا ، گلبن جدا و غنچهی پرپر جدا
نبض هستی در تپش افتاد از آندم که دید
کرد رأس شاه دین را از بدن ، خنجر جدا
آسمان افتاد بر روی زمین و بعد از آن
کرد قرآن را تلاوت ، رأسِ از پیکر جدا
ناگهان زینب نظر انداخت بر دشت جنون
دید هفتاد و دو تن بر خاک ، اما سر جدا
وای ، از آن دَم که زیر سُمّ اسب ظالمان
شرحه شرحه میشدند اجساد سرتاسر جدا
وای، از آندم که بجدل آن خبیثِ دَدسرشت
کرد با خنجر ز هم ، انگشت و انگشتر جدا
اُف بر آن دنیاپرستانی که هر یک از جفا
دشمنی کردند با اولاد پیغمبر (ص) جدا
عاقبت بر خیمه های نینوا در ظهر خون
آتش افکندند خیل اشقیا یکسر جدا
دستِ حرمان نه فقط بر خیمهها آتش کشید
سوخت زنهای حرم را چادر و مِعجر جدا
ناله ی اهل حرم ، برخاست تا اوج فلک
عرشیان هم نوحهگر گشتند تا محشر جدا
سوخت جان عالمی را این شرار سینه سوز
زین مصیبت سوخت حتّیٰ خالق اکبر جدا
تا جهان باقی و تا ایزد ، خدایی میکند
این نوا برپاست از هر مسجد و منبر جدا
تا که این دل میتپد در سینه از عشق حسین
کِی تواند کس کند این عشق را از سر جدا ؟
سینه ی (ساقی) عطشان شه عرش آشیان
سوخت از آندم که دید افتاده از ساغر جدا
ساغری که در حقیقت مَشک آب عشق بود
مَشک هم ، آیینه_دار التهاب عشق بود .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1394
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلٰامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
#نور_دوچشم_حیدر
سهمگین است عزایت بخداوند وَدود
بر قیام تو و بر لشکر و آل تو درود
نه فقط شیعه عزادار تو گردیده کنون
که عزادار تو هستند مسیحی و جهود
پسر فاطمه! ، ای نور دو چشم حیدر
که شدی کشتهی تیغ ستم و تیر و عمود
گریه میکرد بر احوال غمت ، پیغمبر
زآن دمی که شدی از دامن مادر، مولود
ریخت چون خون تو در راه خداوند کریم
خونبهای تو بوَد حضرت حیّ معبود
دشمنت کشت اگر ، کی رهد از دست قدر
که کند گریه بر احوال بدش آل ثمود
سربلند آمدهای از سفر کرب و بلا
دشمنت گشت به میدان دیانت مردود
آنکه دل باخت به شیطان، نبَرد ره به کمال
بندهی خالص حق است همیشه محمود
پدرت هست علی ، مِهر درخشان ولا
مادرت فاطمه آن زهرهی برج مسعود
سومین اختر تابان ولایی که ز عشق
تا خداوند نمودی به سماوات صعود
به مقامت نرسد پای کسی ، تا به ابد
گرچه باشند همه زاهد و از اهل شهود
از سخاوت چو گذشتی ز خود و اهلِ عیال
گوی سبقت ، کرمت از همه عالم بربود
حاتم طایی و امثال وی از عجز و نیاز
سائل کوی تو هستند ؛ تویی! مظهر جود
سخن لاف نباشد پسر شیر خدا...!
که خداوند ، تو را از سر تکریم ستود
گفت «لولاك» و تو بودی هدف از خلقت او
که کمال بشریت ، ز تو باشد مشهود
فهم من نیست تو را ، گرچه مبرهن باشد
که به عشق تو شده خلق، همه بود و نبود
تو به صحرای کویری که بجز خار نداشت
گل نمودی و شدی جاری پیوسته چو رود
کعبه، گر قبلهی اسلام شد از سوی خدا
عالمی را ست سزاوار به کوی تو سجود
«خامس آل عبایی» که ز لطف ازلی...
هرکه دل بست به تو زنگ غم از سینه زدود
آنکه غافل بوَد از معرفت و مرتبتات
هست از حلقهی ادراک و ارادت مطرود
گریه خیز است اگر مرگ تو ای فانی حق
آسمان از غم جانسوز تو گردیده کبود
میزند پر ، دلِ خونین به هوای حَرمت
شود آیا بشود قسمت این دل به ورود
« بُعد منزل نبوَد در سفر روحانی »
تا نفس هست بوَد رشتهی پیمان معهود
(ساقی) غمزده گر در غم تو نوحهگر است
با دلی لجّهی خون ، مرثیهات را بسرود.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1399
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسّلامُ علَیكَ یا اَباعبداللهِ الحُسَین)
#خیمهی_مهتاب
وقتی همه ـ آلاله ها را ، سر بریدند
وقتی که مردان خدا در خون تپیدند
آوای قرآن ، بر فراز نیزه ، گل کرد
هرچند گل را ناجوانمردانه چیدند
ظلمت اگرچه زوزه میزد چون شغالان
خورشید را بر خیمه ی مهتاب دیدند
آزادگان وقتی قفسها را شکستند
تا بیکران آسمانها ، پر کشیدند
مرغان عاشق بال و پر را باز کردند
تا آسمان عشق ، سوی حق پریدند
دلبستگان زندگی وامانده در راه
دلدادگان حق به سرمنزل رسیدند
عِطر شهادت در میان دشت پیچید
وقتی شقایقها به صحرا میدمیدند
آنان که در بند حقارت مانده بودند
خود را به اعماق دنائت میکشیدند
چشمانشان چون ماتِ برق سکهها شد
کور از هوس ، زیبایی حق را ندیدند
مردانگی را با طلا ، تعویض کردند
نامردمی ها را برای خود خریدند
در زیر بار بردگی و شرم و عِصیان
از خفّت و خواری و ذلّت قد خمیدند
بر خارطبعان ماند شرم و روسیاهی
آلالهها ، با سربلندی ، روسپیدند
تا مست گردند از می (ساقی) کوثر
با عشق، جام «ارجعی» را سرکشیدند
کردند بیدار آن به غفلت خفتگان را
آسوده دل ، تا روز محشر، آرمیدند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(ألسَّلامُ عَلَيْكَ يٰا أباعَبْداللّٰه الحُسَين)
#دیر_راهب
پـرتـوی شـد جلــوهگـــر در دیر راهب
چون فلـق، وقت سحــر در دیر راهب
طـور سـیـنا را به یـاد آرد که اینسان
نـور حق شد جلــوهگــر در دیر راهب
رأس شــاه تـشـنه کـامـان در دل شب
کــرد عــالــم را خبــــر ، در دیر راهب
از پلیـــدی یــــزیــــد و لشکـــر دون...
گفت شـرحـی مختصــر در دیر راهب
تـا شـنـید آن راهـب از رأس بــریــده
حرف حق را سر به سر در دیر راهب
انقــــلابـی در درونـش گشـت بــر پــا
تـا کـه بـا عشـقی دگـــر در دیر راهب
کـرد جـــاری بـر زبـان خود شهـــادت
بـا دو چشـم پـُـر گهــــر در دیر راهب
شـد مسلمـــان از عنــایــات سـری که
کــرد بــر راهـب نظـــر ، در دیر راهب
حضرت زهــــرا عــزیــز مصطفی هـم
بـا غــم و خــون جگـــر در دیر راهب
آه و واویـــلا کنـــان میــزد به دلهــا
در دل ظــلمــت شــــرر در دیر راهب
از شــــرار آتــش بـیـــــــداد دشمــــن
سوخت دل را بال و پر در دیر راهب
مـادر گیـتی نـدیـد اینسـان مصیـبت
آنچـــه آمــــد در نظــــر در دیر راهب
این بــوَد رمــز عبــودیــت کـه خـالـق
میکنــد اینسـان هنـــر در دیر راهب
بسکه سنگین است این داغ غم افزا
خـــم کنــد پشـت بشــر در دیر راهب
داد (ساقی) بـــا بیــــان الکـــن خــود
شـرح حـــالــی را ز سـر در دیر راهب
زآن سـری کـه در میــان ظلـمت شـب
بود رخشـان چون قمــر در دیر راهب
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(یا حسین)
گوش دل، گر بشنود دیگر نیاز گوش نیست
گوش جان کر میشود گر از حسین افتد جدا
سید محمد رضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
«اَلسَّلٰامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن»
#دست_پاییز
کـــوفیــان بــارهــا ســتم کردند
بــر دل شــیعیـــان ، اَلـــم کردند
نـزد ظــالم ز سست عهــدی شان
خویش را همچو دال خــم کردند
چون عــربهای جـاهلـی، عمـری
دشمنـی جمـــله بـا عجـــم کردند
با علـی، فاطمــه، حسـین و حسن
بـیــوفــــایـــی دم بــــه دم کردند
مــرتضـیٰ را بـه مسجــد کـــوفــه
غرقه در خـون به تیـغ غــم کردند
وقت سجــده به تیــغ کیـنه جــدا
فـــرق آن شـــاه ِ محتــــرم کردند
ســر بــریــدنــد ، از حسـینِ علــی
پــرچــــم ظـــلم را ، علَــــم کردند
ســیــنهی شـیعیــــــان عـــالــم را
مـــرکـــز مـــاتـــم و اَلـــــم کردند
خـوشـنویسان برای مشـق فِـــراق
دســت پــاییـــز را ، قلــــم کردند
بعــد بـا کِلـکِ سر بــریـده ی شـان
مشـــقِ اشعــــار محتـشــم کردند
تـا کـه تـــاریــخِ ظــلم و تقـــوا را
بـر جهــان بـا قلـــم ، رقــم کردند
آل سفـیــان و کــوفیـــان را نیـــز
بــــا درایــــات ، مـتـهــــــم کردند
گرچـه آن قــوم نـــابکـــارِ وقیــح
خــویش را راهـــی عــــدم کردند
شــاهـــدان غیـــور کــرب و بـــلا
جــان فــــدا در بــرٍ ســـتم کردند
شـیعیـــان خــاک پـاکشان را نیــز
از سـر عشــقـشـان، حــــرم کردند
حــرمی را که قبــلهی عشق است
رشک فــردوس و هـــم ارم کردند
ایـن بــوَد سـرنـوشـت مــــردانــی
کــه بــه راه خـــدا ، کــــرم کردند
کرد (ساقی) بیــان به طبـع کلیـل
خود بخوان قصه را وُ کن تحلیـل
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1394
eitaa.com/shamssaghi
#اربعین
غم عالم، اگر با ما قرین است
ز داغ سیّد و سالار دین است
از آن روزی که شد رأس شهیدان
فرازِ نیزه ها ، یک اربعین است.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#اربعین
امروز دلم به کربلا ، پل زدہ است
بر پور علی دست توسّل زدہ است
چل شام سحر گشت که خون شهدا
بر دشت بلا ز عشق غلغل زدہ است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#اربعین
اربعین شاه دین آمد خدایا همدمی
تا که بر زخم دل زارم گذارد مرهمی
قطره قطره خون دل از دیده جاری شد ولی
دیدهام دریا شد و این دل نیاساید دمی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(بازار بیمَتاع)
مزخرف سرایی فراوان شده
دل شاعر از غم پریشان شده
که در این فضای مجازی وشان
سخن گفتن امروزه آسان شده
چناناست که مرغکی خانگی
بدون پر و بال ، پَرّان شده
ز فرط جهالت به وز وز مگس
به نزد عقابان، به جولان شده
و یا آن که بوزینهای در خیال
چو آهوی دشت و بیابان شده
ندیده برون را چو طفلان، ولی
شتابان چو مردان میدان شده
ندیده بحز عکس دریا به چشم
شناور ، به دریای عمّان شده
چکیده دو قطره ز طبعش اگر...
گمان کرده ابر است و باران شده
نداده تمیز ِ گَله را ، ز گرگ...
به دشت خیالات، چوپان شده
اگرچه ندیده به غیر از خزان
به توصیف فصل بهاران شده
بوَد گر چه در قعر ظلمت ، اسیر
به چشمان خود ، ماهِ تابان شده
به زشتی اگر چه بوَد شهره او...
گمان کرده یوسف ز کنعان شده
به خوی دَدی ، کرده خو ز ابتدا
به ظاهر، اگرچه که انسان شده
بدون اصول دیانت ، دریغ...
به ظاهر قرین مسلمان شده
مریض علیلی که درمانده است
طبیب ِ دل دردمندان شده
چو دریوزگان ، در فضای مجاز
گروهی به پا کرده سلطان شده
نبرده اگر بویی از معرفت
بناگاه ، استاد عرفان شده
نخوانده فنون و اصول سخن
دریغا دریغا ، سخندان شده
نرفته به مکتب ، کتابت کند
نخوانده غزل هم غزلخوان شده
به دو بیت مختل ، به آلودگی
گهی طاهر و گاه عریان شده
ز مُهملسُرایی به شوق و شعف
مهیای تألیف دیوان شده
نخوانده کلامی ـ ز نقد کلام ـ
به نقد آمدهست و سخنران شده
دریغا ، که استاد شعر و سخن
در امروزه، طفل دبستان شده
به بازار مکارگان ، بی متاع
فسوسا که دارای دکّان شده
ز فرط حماقت ، به ران ملخ...
چو موری ، به نزد سلیمان شده
ز ابیات سست و بدون اصول...
شده زیره ، سوغات کرمان شده
چه گویم ز طوفان جهل و غرور
که پژمرده ، گلهای بستان شده
فسوسا که در چشم نابخردان...
خزفمهره لعل بدخشان شده
دریغا و دردا ، که کاخ سخن...
در امروزه از جهل ، ویران شده
اگرچه شده قافیه "شایگان"
مپندار ، از باب نسیان شده
که طبعم ، علیرغم اندیشهام
خروشیده ناچارِ عِصیان شده
چه حاصل دگر شاعری ، (ساقیا)!
که اینسان سخندان فراوان شده
همان به که عزلت کنی اختیار
که قدر هنرمند ، ارزان شده...
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
«مادر امام سجاد علیهالسلام»
#حضرت_شهربانو
در مدیح مام زین العابدین
دختر شاهنشه ایران زمین
گیرم از اسناد گوناگون مدد
تا کنم انشاد ، نظمی مستند
«شهربانو» ، نام آن بانو بوَد
فاطمه، نامش ز دیگر رو بوَد
هم غزاله نام او هم مریم است
شاهزاده بانوی مُلکِ جم است
یزدگرد سوم ، آن شاهِ عجم
هست باب آن عزیز و محترم
چون که شاهنشاه ایرانی نسب
کُشته شد در جنگ ایران و عرب
گشت بعد از جنگ چون دختش اسیر
بُرد او را شرطهای نزد امیر
چون حجاب از روی او برداشتند
هتکِ حرمت چونکه بر او داشتند
کرد فریاد و بگفتا : « هرمزا...!
تیره شد رویت که رفت از سر حیا»
تا خلیفه از جهالت ، بیسبب
با تحکّم کرد ، بر بانو غضب
داد حُکم مرگِ او را ، زین گُمان
که بر او توهین شده در آن میان
شد امیرالمؤمنین ، حامی او
پارسی چون کرد با او گفتگو
بعد از آن آن فخر ایران و عرب
که بوَد استاد آداب و ادب ـ
گفت با آنکه از او شد خشمگیر:
چون نمیدانی زبان این اسیر ـ
بیجهت بر پای این بانو مپیچ
چون زبان او نمیدانی تو هیچ
او ز اجداد خودش گوید سخن
بیش ازین آتش به قلب او مزن
او اسیر ماست ؛ باشد بی گناه
خاصه آنکه هست دخت پادشاه
احترامش هست واجب بر عرب
کس ندارد حق کند بر او غضب
بعد از آن گفتا به آن دُخت عجم
نزد ما هستی پس از این محترم
کرد، از او خواستگاری آن امام
بر حسین اطهرش ، با احترام
گفت: جبری البته در کار نیست
اختیاری هست و با اجبار نیست
میتوانی رد کنی بی اعتذار
چونکه حق دادهست بر تو اختیار
شهربانو گفت چونکه من به خواب
دیدهام او را ؛ نمایم انتخاب
میپذیرم تا که گردم همسرش
هم انیس و مونس و غمپرورش
چشمها شد خیره بر سیمای او
در سکوتی مبهم و بی گفتگو
تا علی رو کرد آنجا بر حسین
گفت ای جان پدر، نور دو عین!
او برایت همسری نیکو بوَد
کفوِ تو از سوی یزدان، او بوَد
چون برایت آوَرَد پوری فکور
برترین فردی که باشد قرص نور
روشنی بخشد ز رویش بر جهان
که به نزدش خم کند سر، آسمان
با اطاعت ، از امیرالمؤمنین
مرتضی داماد خیرالمرسلین
ازدواج دختر شاه عجم
با حسین بن علی، فخر اُمَم
ثبت شد در پیش چشم مسلمین
طبق شرع دین اسلام مبین
با کرامت شد عروس مرتضی
همسر شاه شهید نینوا
بعد از آن گردید بازوی حسین
تا که گردد هم_ترازوی حسین
شیعهی او شد ، نه تنها همسرش
بلکه شد در وقت مِحنت یاورش
غمگسارش گشت در اوقات غم
تا مبادا آورَد از غصه ، کم
داشت گرچه تاج شهزادی سرش
شد حسینی تاج عزت ، افسرش
مادر سجاد ِ آل مصطفی (ص)
گشت آن بانو ، ز الطاف خدا
او نه تنها مادر سجاد هست
مادر آن زینت عباد هست ـ
نُه امام شیعه را ، او مادر است
چون حسین بن علی را همسر است
بعد ِ میلاد امامُ السّاجدین (ع)
روح او پَر زد به فردوس برین
داغ او بنشست بر جان حسین
اشک غم، تر کرد دامان حسین
پیکرش شد دفن در خاکِ بقیع
خاکِ غم آلودهی پاکِ بقیع
در جوارش چار امام شیعیان
چار معصوم از تبار آسمان
خفتهاند آنجا بدون بارگاه
از عناد دشمنان روسیاه
نیست غم زیرا به لطف کردگار
بر بقیعِ خسته دل ، از روزگار ـ
با شهامت پیش چشم اشقیا
بارگاه عشق ، میگردد بنا
(ساقیا)! در وصفِ مام آن امام
قدر وسع خویش کردی اهتمام
گرچه دانم یک ز صد را گفتهای
گوهر نظم و ادب را ، سُفتهای
تا از آن بانو به سهم خویشتن
بین شاعر ها ، بگردی نغمهزن.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/07/12
eitaa.com/shamssaghi